دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۲:۵۵
۰ نفر

همشهری آنلاین: می‌دانم که خیلی کوچولو هستم اما مثل بقیه بچه‌ها علاقه‌ای به بازی ندارم، می‌خواهم قهرمان بشوم، به نظرم بدلکارها، قهرمان هستند.

با آنكه با شدت از پله‌ها به پايين پرت مي‌شود، اما به جاي آنكه گريه كند، خنده بر لب دارد، خيلي راحت از جايش بلند مي‌شود و بعد دوباره بالانس مي‌زند و از صحنه دور مي‌شود.

اين قسمتي از تمرينات هر روزه سوژه اين گزارش ماست، كودكي كه آرزو دارد يك روز مانند مرحوم «پيمان ابدي» بدلكاري حرفه‌اي شود و همه دنيا او را بشناسند. اين پسر جسور فقط پنج سال و هفت ماه سن دارد اما يك عشق هيجان واقعي است.

براي گفت‌وگو با او راهي باشگاهي در منطقه نواب مي‌شويم تا ژانگولر بازي‌هايش را از نزديك ببينيم.اتوبان‌ها و چراغ قرمزها را كه رد مي‌كنم بالاخره به باشگاه بدلكاران مي‌رسم، اما اين باشگاه شبيه به بقيه باشگاه‌ها نيست، حتي آدم‌هايي كه در اين باشگاه تمرين مي‌كنند هم شبيه ورزشكاران ديگر نيستند.

قرار مصاحبه را از طريق «محمدرضا شجاع» هماهنگ كرده‌ام. او يكي از بدلكاران مشهور است كه ‌از سالها پيش مي‌شناسمش، يعني از زماني كه ركورد پرش از ماشين در حال حركت را زد و شد ركورددار پرش از خودرو در ايران.

وقتي به باشگاه مي‌رسم در محوطه بيروني، چند نفر خودشان را آتش زده‌اند و در حال تمرين اين حركت هستند.

وارد محوطه باشگاه مي‌شوم و در آنجا با بدلكاراني روبه‌رو مي‌شوم كه در حال راپل كردن هستند، دور تا دور باشگاه، تشك‌هاي مختلف چيده شده است، عده‌اي بالاي يك سكو مي‌روند و از آن فاصله روي اين تشك‌ها مي‌پرند.چند نفر ديگر هم با نانچيكو تمرين مي‌كنند.

در ميان اين همه ورزشكار، «طاها علي‌نيا» را مي‌شود به خوبي ديد، كودك خردسالي كه خيلي جدي دارد تمرين مي‌كند، صدايش كه مي‌زنم با لحن كودكانه‌اش سلام مي‌دهد و مي‌گويد كه امروز تمرين پرت شدن از پله‌ها را بايد انجام دهد و اينطوري است كه گفت و گويمان آغاز مي‌شود.

مي‌پرسم چرا آمده‌اي سراغ بدلكاري و او جواب مي‌دهد.

« زماني كه فيلمي را مي‌ديدم كه بازيگرش مي‌توانست از پس هر كاري بر بيايد، حسابي كيف مي‌كردم، فكر مي‌كردم آنها واقعي هستند، فكر مي‌كردم بازيگرها خيلي آدم‌هاي قوي‌اي هستند اما بعدش فهميدم كه بازيگرها نيستند كه اين كارها را انجام مي‌دهند، بلكه اين بدلكارها هستند كه اين كارها را انجام مي‌دهند، اولش نمي‌دانستم بدلكاري چيست و اين‌ها چه كار مي‌كنند اما خيلي كنجكاو شده بودم.»

  • مي‌خواهم بدلكار شوم

طاها بعد از آن بود كه به پدرش گفت مي‌خواهد بدلكار شود، اما جواب پدر همان جواب تكراري همه پدرها بود اينكه «وقتي بزرگ شدي مي‌تواني بروي كلاس بدلكاري و يك بدلكار حرفه‌اي بشوي» اما طاها قانع نشد، اصرار كرد كه مي‌خواهد در كلاس‌هاي بدلكاري ثبت‌نام كند.

«به مامان و بابا گفتم مي‌خواهم بدلكار شوم اما زياد حرفم را جدي نگرفتند، به آنها اصرار كردم كه مرا به كلاس بدلكاري ببرند تا حداقل از نزديك بدلكارها را ببينم اما آنها مرا به يك باشگاه ‍ژيمناستيك بردند و گفتند كه اينجا مي‌توانم برخي از حركت‌هاي بدلكاري را ياد بگيرم.»

او بعد از اينكه ديد مادرش او را در كلاس‌هاي ژيمناستيك ثبت نام كرده است كلي ذوق كرد و خوشحال شد، با خودش فكر مي‌كرد كه مي‌تواند خيلي زود يك بدلكار شود.

در حالي كه فكر مي‌كرد ژيمناست‌ها، همان بدلكاران هستند اما بعد از مدتي تمرين در كلاس‌هاي ژيمناستيك متوجه شد كه اينجا خبري از بدلكاري نيست « اولش فكر مي‌كردم ورزشكارهايي كه آفتاب بالانس مي‌زنند.

همان بدلكاران هستند، گوشه‌اي از سالن مي‌نشستم و با اشتياق كار آنها را نگاه مي‌كردم اما يكروز متوجه شدم كه هيچ كدام از اين ورزشكاران بدلكار نيستند و اصلا قرار نيست در اين باشگاه من بدلكاري ياد بگيرم، به خانه برگشتم و گفتم كه من به هيچ وجه سر اين كلاس‌ها نمي‌روم.

از دستم كاري بر نمي‌آمد چون خيلي كوچك بودم و هنوز هم كوچك هستم و نمي‌توانستم خودم كاري بكنم، واسه همين دوباره رفتم سراغ مامان و بابا و گفتم كه مرا حتما به جايي ببرند كه بتوانم بدلكاري ياد بگيرم.»

  • پسر بدي شدم و گريه كردم

«مي‌دانم كه خيلي كوچولو هستم اما مثل بقيه بچه‌ها علاقه‌اي به بازي ندارم، مي‌خواهم قهرمان بشوم، به نظرم بدلكارها، قهرمان هستند.»

بعد از آن بود كه او آنقدر اصرار كرد تا اينكه خانواده‌اش مجبور شدند او را به يكي از اقوامشان كه بدلكار است معرفي كنند «خيلي اصرار كردم، خواهش كردم، حتي پسر بدي هم شدم و گريه كردم تا به من اجازه بدهند بدلكار شوم تا اينكه مادرم حرفم را قبول كرد.

نمي‌دانستم كه دايي‌ام يك بدلكار است و مي‌تواند تعليمم بدهد اما يك روز دايي‌ام به خانه‌مان آمد و گفت كه مي‌خواهد با من حرف بزند او برايم از بدلكاري گفت و تاكيد كرد كه كار خيلي خطرناكي است.

من هم او را بغل كردم، از او خواستم كه مرا گول نزند و سر كلاس ژيمناستيك نفرستد او هم خنديد و گفت كه مي‌تواند مرا به كلاس‌ ببرد تا از دور بدلكارها را ببينم.

بالاخره دايي‌ام را راضي كردم تا با او بروم سر تمرين، بعد از مدتي نگاه كردن بدلكارها، دايي شروع به تمرين دادن كرد، بعد كه ديد به حرفش گوش مي‌كنم و سرخود كاري نمي‌كنم از من قول گرفت كه هيچ حركتي را در خانه و بيرون از باشگاه و دور از چشم او انجام ندهم، من هم قول مردانه دادم كه از اين كارها نمي‌كنم.»

  • پرش از ارتفاع

بعد از اينكه بدن او كمي آمادگي پيدا كرد محمدرضا شجاع از او خواست كه روي تشك‌ها برود و بالا و پايين بپرد بعد هم پرش از ارتفاع را تمرين كردند «اوايل از نيم متري مي‌پريدم بعد يك متر و اين روزها مي‌توانم از يك متر و نيم ارتفاع هم به راحتي بپرم البته مربي‌ام مي‌گويد كه به مرور ارتفاع را مي‌توانيم بيشتر كنيم قبل از تمرين هم كلي به من شولدر و لوازم ايمني مي‌پوشاند و مي‌گويد كه بدون كلاه ايمني اصلا نبايد اين كار را انجام دهم.»

بعد از مدتي او موفق شده بود يكي از تمرين‌هاي بدلكاران را ياد بگيرد. او پرش از ارتفاع را تجربه كرده بود و از آن به بعد بود كه هر جمعه با اشتياق به باشگاه مي‌رفت و از ارتفاع روي تشك مي‌پريد.

«بعد از پرش از ارتفاع، همانطور كه تمرينات بدني‌ام را جلو مي‌بردم، شروع به تمرين براي پرت شدن از پله كردم.»او بايد از چند پله خودش را به پايين پرت مي‌كرد اما قبل از هر چيزي قول داده بود كه پوشش ايمني را داشته باشد

«حالا ديگه مي‌تونستم مثل بقيه بدلكارها از پله‌ها بپرم، اول از يك پله شروع شد، بعدش ياد گرفتم كه چگونه بدنم را در حال پرت شدن از پله‌ها نگه دارم و وزنم را روي كجاي بدنم بيندازم تا نشكند.

حالا با اين تمرين‌ها مي‌توانم از ده تا پله بپرم و زخمي نشم، آقاي شجاع به من گفت كه اگر در خانه اين تمرين‌ها را انجام بدهم ديگه با من تمرين نمي‌كنه.

همينطور گفتش كه اگه با بچه‌هاي ديگه دعوا كنم، مرا از گروه اخراج مي‌كنه و به همه دوستان بدلكارش هم مي‌گه كه ديگر من را ثبت نام نكنند من هم همين كار را كردم به تك تك حرف‌هايش گوش دادم و عمل كردم.

حتي وقتي يكروز يكي از دوستانم چشمم را چنگ زد، من اصلا او را نزدم، چون مي‌ترسيدم آقاي شجاع با خبر شود و ديگه نتونم تمرين كنم.

چشمم يك هفته زخمي شده بود و نتونستم تمرين كنم، اما آقا محمدرضا وقتي با خبر شد گفت كه من بايد از خودم دفاع كنم ولي نبايد كسي را بزنم، برايم كمي سخت بود كه چگونه هم از خودم دفاع كنم هم اينكه كسي را نزنم اما او فن‌هايي به من ياد داد تا از خودم دفاع كنم ولي بقيه را زخمي نكنم.»

  • پرش از خودرو

طاها 6 ماه است كه فقط پرت شدن از پله‌ها را تمرين مي‌كند، برنامه آينده‌اش هم تمرين يك سري از حركات پاركور است اما مهمتر از همه اين است كه او اين روزها در حال تمرين پرش از خودرو است تعجب نكنيد او با رعايت همه مسائل ايمني پرش از خودرو را تمرين مي‌كند.

«براي اين كار، بايد كلي ضربه گير بپوشم، اولين بار ماشين يك جا وايستاده بود، من از توش بيرون پريدم، خيلي روزها همينطوري كار كردم و از تو ماشين روي تشك پريدم، چند وقتي كه گذشت ماشين روشن شد اما سرعتي نداشت بعد كه كاملا حالت پرش را ياد گرفتم از ماشيني با سرعت پنج كيلومتر روي تشك خيلي بزرگي پريدم، الان هنوز هم روي همين سرعت كار مي‌كنم.»

  • بدلكار كوچولوي سينماي ايران

تا كنون سينماي ايران بدلكارخردسالي را به خود نديده است اما طاها علي‌نيا قرار است براي حضور در يك پرو‍ژه سينمايي نيز آماده شود«به همراه تيم بدلكاراني كه با آنها كار مي‌كنم، قرار است چند وقت ديگر يك برنامه خيريه اجرا كنيم، حركت بزنيم و درآمد حاصل از آن رابه كودكان بدسرپرست بدهيم.

من علاقه شديدي به كمك دارم و خوشحالم كه مي‌توانم با حركت زدن كمكي كنم بعد هم قرار است آماده شوم تا براي اولين بار در يك پروژه سينمايي بدلكاري كنم.»

او روزهاي جمعه تمريناتش را دنبال مي‌كند و بقيه روزها تمرين‌هاي كششي انجام مي‌دهد و اسكيت بازي مي‌كند. طاها علي‌نيا اولين بدلكار خردسال ايران است كه آرزوهاي زيادي در سر دارد.

منبع:همشهري سرنخ

کد خبر 295400

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha