دو فروشنده روي صندلي كنار من نشسته بودند و با هم صحبت ميكردند. من هم كه عادت به استفاده از هندزفري ندارم، صداي آنها را ميشنيدم. يكي از آنها تازهوارد بود، نه به مترو كه به شهر تهران. لهجهاش را شناختم و فهميدم كه ترك تحصيل كرده و از چهرهاش حدس زدم كه بايد سال سوم متوسطه باشد.
فروشندهي مسنتر برايش تند وتند توضيح ميداد، نميدانم شايد عجله داشت به قطار بعدي برسد. اولين جملهاش اين بود: بايد جوگيرشان كني! ببين لوازمي كه تو ميفروشي زياد مصرفي نيست، جوراب نيست كه تند و تند پاره شود، پس بايد كاري كني كه از تو خريد كنند.
چهطوري؟
قطار آمد و ديگر جواب فروشندهي مسن را نشنيدم، اما چهطورياش را من و تو تجربه كردهايم.
در اين تونل بارها شده چيزي بخريم كه نميخواستيم. شايد جوگير شدهايم؛ جوگير بازاريابيهاي متفاوت دستفروشهاي مترو كه حالا نوع پوشش و ظاهر بعضي از آنها هيچ شباهتي به يك دستفروش ندارد؛ براي اينكه فروشندگي در مترو را بهعنوان يك شغل پذيرفتهاند و ميخواهند كه ما هم آنها را بپذيريم.
بعضیها بازارگرمي بلدند. تعدادی از آنها قدرت طنز دارند و مشتریها را سرگرم میکنند، بعضيها مادرانه حرف ميزنند و بعضيها در نقش يك پدربزرگ مهربان ظاهر ميشوند. بعضيها با آويزهاي زينتيفروشي خودشان را ميآرايند و برخي هم از قدمت حضورشان در مترو ميگويند.
هرچه هست فروشندگي در مترو يك شغل نيست و نياز به ساماندهي دارد. حداقل ما ميتوانيم مراقب تعداد خريدهايمان از آنها باشيم، چون اگر وضع به همين شكل ادامه پيدا كند، تعداد فروشندهها از تعداد مسافرهاي مترو بيشتر ميشود.
نظر شما