به سمت خشكشويي رفتم. به خيالم از همه زودتر خود را براي محرم آماده ميكردم. همين كه پيراهن را روي ميز مغازه گذاشتم با نيمنگاهي متوجه شدم اكثر پيراهنها مشكي هستند. انگار مغازه را مشكيپوش كرده بودند. و چه زيبا گفت شاعر «تو همچو من سر كويت هزارها داري...».
همهچيز آماده است. خيمههاي عزاداري قامت راست كردهاند. بلندگوها صداي خود را صاف ميكنند. نواي قل قل سماورها به گوش ميرسد. حسينيهها در ريههايشان اسپند ميسوزانند. بيرقها سرشان را بالا آوردهاند. ديگهاي نذري داغ شدهاند و گُر گرفتهاند. كتيبهها با صدايي پرحرارت، خود لب ميگشايند «باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است». علمها و كتلها گردوغبار را از روي دوش خود ميتكانند. سياهيها سياهتر شدهاند. همهچيز و همهچيز آماده است.
هيچكس و هيچچيز كمكاري نكرده و نميكند. آري فصل نوكري آغاز شده است. فصلي براي اينكه نفسي تازه كنيم.همه پاي كار هستند آنان كه با هزار منت در منزل خود ليوان ميشويند اين بار تا دير وقت در صف شست وشوي ظرفها هستند. و آنها كه سرشان برود، خوابشان نميرود اين روزها بيخوابي ميكشند و همه فقط گوشه نگاه يك نفر مدنظرشان است. نيم نگاهي از «آنان كه خاك را بهنظر كيميا كنند...».
هر كسي را كه مينگري شور و حال عجيبي را در او يافت ميكني.اصلا بهار حال همه را خوب ميكند. آري بهار از راه رسيده است اما اين نه آن است. بهاري است كه براي ديدن باران اشكها بايد به خيمههاي عزاداري بروي تا ببيني چگونه قطرات اشك روي گونههايشان ميلغزد. بهاري كه طبيعتش با اشك و گريه سازگارتر است و بهاري كه انسان خود را در آن به خدا نزديكتر ميبينيد. در اين بهار بايد گم شويم. گاهي گمشدن اتفاق خوبي است.همچون قطرات باران كه بعد از بارش در دل خاك بعد از مدتي به شكل گياهي سر از خاك بيرون ميآورند و زيستن دوبارهاي را تجربه ميكنند.
نظر شما