شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۸
۰ نفر

همشهری دو - شیدا اعتماد: آخر دنیا همان جایی است که می‌شود ایستاد.

کاشانه

همان خانه‌اي است كه با جهان اطرافش در صلح است. انگار از زمين برآمده است نه اينكه بر زمين ساخته شده باشد. انگار يك تكه از همان خاكي است كه رويش ايستاده؛ خانه‌اي كه مي‌شود به ديوارهايش تكيه داد. مي‌شود به آن دل بست. آن خانه، دل آدمي را از اطميناني عجيب سرشار مي‌كند؛ اطميناني كه زميني نيست. فكر مي‌كني اين خانه هميشه بوده و هميشه خواهد بود. فكر مي‌كني در اين خانه كه هستي، هيچ‌چيز نمي‌تواند به تو صدمه بزند. اندوه، راه اين خانه را بلد نيست. مرگ در دالان سردرگم مي‌شود و به حياط نمي‌رسد.

روبه‌روي تصوير كامل متقارن ايستاده بودم و فكر مي‌كردم شايد يك روز دوباره در همين خانه‌ها زندگي كنيم. دوباره تيرهاي سقف را بشمريم. دوباره به مقرنس‌هاي روي طاق ايوان دل ببنديم. فكر مي‌كردم شايد ما هم يك روز به آخر دنيا برسيم. چشم‌مان را باز كنيم و ببينيم كه خارج از اين حياط و اين اتاق‌هاي 3 دري و 5دري و پاشير سنگي حوض چيزي نيست. دنيا همين يك تكه آسمان است كه تصويرش در آب مي‌افتد و جز اين چيزي اهميت ندارد.

براي شهرنشين‌هاي خسته‌اي كه تصاوير جلوي رويشان با سرعت نور حركت مي‌كنند و خيالشان از آواره‌ترين پرنده‌ها هم آواره‌تر است، رسيدن به آخر دنيا شيرين است، حتي اگر نشود آنجا ماند. حتي اگر مجبور باشي از آخر دنيا، به شهر خودت برگردي. در همان ترافيك هر روزه بماني. حداقلش اين است كه بعد از رسيدن به آخر دنيا، شهر هم شهر بهتري مي‌شود. وقتي كه آخر دنيا با آن ثبات و صلح هنوز جايي وجود دارد، مي‌شود اميدوار ماند.

همين كه اين خانه‌ها هستند و همين كه مي‌شود در فضايشان قدم برداشت و در ايوانشان نشست و حركت شعاع نور را روي ديوارشان تماشا كرد؛ يعني زندگي هنوز خوبي‌هايش را دارد. هر وقت كه شهر، دست‌هايش را دور گلويمان تنگ‌تر كرد و هر وقت كه از ديدن اين همه ماشين و شنيدن صداي بوق كلافه شديم مي‌توانيم خودمان را برسانيم به آخر دنيا و همان جا آنقدر بمانيم كه باز توان زندگي پيدا كنيم. حالا كه مي‌دانيم دنيا آخر دارد و حالا كه مي‌دانيم آخرش خوب است، همه‌‌چيز فرق خواهد كرد.

کد خبر 315329

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha