شنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۳
۰ نفر

همشهری دو - سیداحسان عمادی: آپارتمان ما (مثل اغلب آپارتمان‌های دیگر این شهر) جای عجیبی است؛ عجیب نه به‌خاطر ساختمانش، موقعیت مکانی‌اش یا آدم‌هایش؛

  كه يك آپارتمان معمولي در يك جاي معمولي با آدم‌هاي معمولي است، فقط رابطه آدم‌هايش آن را عجيب مي‌كند و به‌نظرم، از آن (مثل باقي آپارتمان‌هاي شهر) نمونه‌اي مي‌سازد كه خيلي ساده و خوب، مي‌توان بخشي از طبقه‌ متوسط شهري پايتخت را در آن شناخت؛ خيلي بهتر از همه‌ فيلم‌هايي كه در اين سال‌ها ساخته شده؛ آدم‌هايي كه از هم راضي نيستند اما روي‌هم‌رفته، آزاري هم به هم ندارند. شايد چون هيچ‌كس برتري خاصي بر ديگري ندارد كه اگر داشت و زورش مي‌‌رسيد، سرنوشت ساختمان جور ديگري رقم مي‌خورد. اما حالا، يك‌جور «ناهمزيستي مسالمت‌آميز»، يك «تعادل ناخوشايند اما پايدار» بين‌شان شكل گرفته كه در همه اين بيش از يك دهه‌اي كه اينجا ساكنيم، تنش و بحران جدي‌اي بين‌شان و بين‌مان به‌وجود نياورده. اسمش مي‌شود «كج‌ دار و مريز»، يا «استخوان لاي زخم» . گاهي گلايه‌هايي مي‌شنوم كه «ساختمون داداشم اينا اينجور...» يا «آپارتمان باجناقم تو شهرك اونجور...» ولي بعيد مي‌دانم آنجا هم وضعيت فرق خاصي بكند.

من 4-3سالي هست كه مدير اين ساختمانم و اين خودش برعجابت(!) ماجرا مي‌افزايد. اينكه چطور ممكن است آدمي كه سال تا سال سر و كله‌اش روي پشت بام پيدا نمي‌شود تا از وضعيت كولر خودش هم خبري بگيرد يا جاي پاركي در ساختمان براي ماشينش ندارد كه هر روز در جريان وضعيت پاركينگ و حياط باشد و يا (از آن بدتر) حتي به سر و ظاهر خانه خودش هم آنقدري اهميت نمي‌دهد و چند سالي طول مي‌كشد تا دستي به سر و روي ديوار پوسيده و طبله كرده اتاقش بكشد، شده مدير ساختمان. باز اما طبق همان فرمول «استخوان لاي زخم» معلوم است كه همه ناراضي‌اند اما بدون اعتراضي جدي، همين فرمان مي‌رويم جلو تا ببينيم خدا چه مي‌خواهد.

قصه‌هاي جذاب و شيرين ساختمان يكي دوتا نيست، براي من اما يكي از جالب‌ترين قسمت‌هايش جلسات محدود ساختمان است؛ اينكه چطور در جلسه‌اي كه براي تصميم‌گيري درباره وضعيت سنگ‌هاي ساختمان يا تعمير موتورخانه و يا نحوه محاسبه گازبها، همه درباره همه‌‌چيز حرف مي‌زنند؛ كه چطور جلسه «تصميم‌گيري»، بيشتر به «محفل درددل» بدل مي‌شود؛ كه چطور ماجرايي كه ظرف يك ربع- نيم ساعت سر و تهش مي‌تواند هم بيايد، تا 2 ساعت هم طول مي‌كشد؛ كه چطور هر كس پيشنهادي را مطرح مي‌كند كه احتمالا نخستين نفري كه در اجرايش پا پس مي‌كشد خودش است؛ كه چطور همه از وضيت فعلي ناراضي‌اند، اما حواس‌شان نيست كه هر «پروژه‌اي براي تغيير»، نياز به «انرژي» و «اعتبار مالي» دارد. من چون از همه كوچك‌ترم، به رسم احترام سن و سال و البته كمي رندي و محافظه‌كاري در مديريت، تقريبا تا اواخر جلسه سكوت مي‌كنم. فقط حواسم جمع مسئله‌ اصلي است كه تهش حتي اگر به تصميمي نرسيديم، دست‌كم اتمام حجتي با هم كرده باشيم كه بعدا جاي حرف و حديثي نماند. مي‌دانم از اين همه گلايه و درددل، از اين همه پيشنهادهاي غيرقابل اجرا، از اين آدم‌هايي كه «ايده»هاي خوبي دارند ولي در «اجرا» مي‌مانند، قرار نيست به جاي خاصي برسيم.

اما هر بار، بعد از اتمام هر جلسه، پيش خودم فكر مي‌كنم اصلا اميدي هست كه اين روند تكراري، حرف‌ها و گلايه‌هاي تكراري و اين دايره بسته تكراري، جايي متوقف شود كه لااقل آدم‌ها سعي كنند خيلي زود و سريع و مشخص و «معطوف به هدف اصلي جلسه» حرف بزنند و به تصميم يا حتي بن‌بست برسند؟ بعيد مي‌دانم. من كه جوان‌ترين عضو جلسه‌ام، اواخر دهه‌ چهارم زندگي‌ام را مي‌گذرانم. اين چيزها را بايد زودتر، خيلي زودتر از اينها ياد مي‌گرفتيم كه ياد نگرفتيم. يادمان ندادند و بعيد است ما هم ياد بعدي‌ها بدهيم.

کد خبر 318527

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha