سه‌شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۴ - ۰۴:۳۰
۰ نفر

همشهری ورزشی - ابراهیم افشار: سلام بر عکاسی خورشید، سلام بر شلوارهای چیت ماماندوز، سلام بر اسب کهر خان‌دایی...

آرتابیل

آرتابیل

1- چند روز است عجيب توي نخ اين پسربچه آتشپاره‌ام. همين پسربچه جلويي كه دسته كليد دستش دارد و برخلاف همه برادران و پسران فاميل كه دوربين را نگاه مي‌كنند، او فقط به افق خيره شده است. انگاري كه طالع او در افق نوشته شده است؛ در حد طالع يك شهريار. نمي‌دانم عكاس عكس كيست و آيا او مي‌دانست كه اين طفل شيرين با همين كليدها بزرگ‌ترين قفل‌هاي روي زمين را باز خواهد كرد يا نه. اما مي‌دانم كه اين يكي از زيباترين و تاريخي‌ترين تصاوير دهه چهل است.

غير از اين پسرك كليددار، من البته عاشق آن پسربچه‌ي دست راستي عقبي‌ام كه دارد انگار بادكنك (مثانه گاو) باد مي‌كند و در خوشباشي غريبي فرو رفته و چنان در دنياي خودش غرقه است كه هيچ حسي به لنز دوربين ندارد. قندره‌هاي كهنه و خاك‌گرفته و بلوزهاي يقه‌گردشان را نگاه كنيد كه ماست بر سينه‌شان ريخته است. شلوارهاي چيتشان را نگاه كنيد! پيژامه‌هاي ماماندوزي كه چارخانه‌هاي ريز سنگين و رنگين‌اش را براي پسركان زمانه انتخاب مي‌كردند و چيت‌هايي با گل‌هاي ريز شاد را براي دختركان. ما همه، كودكي‌مان با اين شلوارچيت‌ها ويران شده است؛ راحت، گَل و گشاد- در ورژن ايراني. مخصوصا براي خانواده‌هاي پُرخيل صرف مي‌كرد. مثل همين خانوار كه متعلق به مش‌ابوالفضل مرحوم است. در خانه‌ي قديمي محله‌ي خيرال. كه در انتهايش دوتا تنور گِلي بود و هر سال فقط يك‌بار روشن مي‌شد تا نان لواش و فطيري درست كنند. لواش‌ها خشك مي‌شد براي سالي ديگر و فطيرها با كَره‌ي تازه‌ي گوسفندان مغان، هلفتي به خندق بلا مي‌رفت. سلام بر خندق بلا. سلام بر عكاسي خورشيد. سلام بر جنب فرمانداري. سلام بر «آرتاويل». سلام بر دودمان شيخ‌صفي. سلام بر من.

2 - سلام بر عزيزترين چاپار دنيا؛ خان‌دايي. سلام بر اسب‌هاي كَهَرش. سلام بر او كه عمري «پيك و پستچي و قاصد» خوشنام منطقه بود و براي رساندن امانتي‌هاي مردم، از دشت‌ها و كوه‌ها مي‌گذشت. از كاروانسرای سنگی صائین تا كاروانسراي شاه‌عباسی شورگل مي‌تاخت و از كاروانسراي نقدی كندی تا چشمه‌ي خونين(قانلی بولاغ)... قاصدي كه در خورجينش امانتي پدران را براي پسران و نامه‌هاي عشاق را براي «آداخلي»ها و مكتوب سربسته آناها را براي پسران سربازشان مي‌برد و دعاي از ته دل ايلياتي‌ها يك عمر پشت و پناه خان‌دايي مي‌شد. سلام بر اجاق‌هاي نعل اسبي و گورهاي مفرغي و شيرهاي سنگي. سلام بر «قنديل‌خانه»ي بقعه جبرئيل و سلام بر «پيرمادر». سلام بر همين پسرك كليددار جلويي كه حالا عكسش در تمامي ‌خانه‌ها و مغازه‌هاي اردبيليان، كنار ديوان حافظ و شهريار و طرح سياه‌قلم «قاچاق نبي» خوش نشسته است. سلام بر حافظ. سلام بر المپيك داخلي پسردايي‌ها و پسرعمه‌ها در همين حياط محله خيرال (شنا، كشتي، وزنه‌برداري) سلام بر معلم ورزشش كريم اسدي بقال كه با آن بدن پيچ در پيچ و فنون بدلكاري‌اش حريف را حيران مي‌كرد روي تشك‌هاي كاهي. سلام بر «مَخي» (مسعود بايرامي) ستاره نسل قبل از علي دايي كه روي دستش «آقا» نيامد. سلام بر من.

3- سلام بر اين حياط بي‌موزاييك، سلام بر گل سرخ، بر زردآلو، بر آجرنماها و كاهگل‌ها. سلام بر خانه‌ي قديمي‌ مش‌ابوالفضل. سلام بر پدربزرگ همين جغله‌بچه‌هاي توي عكس كه چاپار باوفاي مردم «آرتابيل» بود و وقتي مي‌خواستند برايش سجل‌احوال صادر كنند، مامور ثبت احوال گفته بود «فاميلين نه اولسون كيشي؟» بعد خودش در مقابل نام‌خانوادگي او كه در تمام منطقه به «دايي» مردم معروف بود نوشته بود «دايي». مفهوم غني واژه «دايي» در ادبيات شفاهي مردم آذربايجان كه برادرِ عزيزترين كس آدم هست، لقب هركس نمي‌شود. بايد خيلي عزيز باشي كه صدا كنندت دايي. سلام بر مش‌دايي. سلام بر اسب كهرش. سلام بر دبدبه و كبكبه‌ي عمه‌خانوم. كه مش‌ابوالفضل اسم پسرانش را «عبدالله، محمد، علي، حسن و حسين» مي‌گذاشت و عمه‌خانوم با يك بغل اسم به خانه برادر مي‌آمد كه يك اسم ايراني هم كنار اسم مذهبي تك‌تك‌شان باشد؛ «حافظ، كيكاووس، شهريار، شهزاد، بهزاد». سلام بر شهرياران كه حافظِ قارداش‌ها و برادران‌اند. سلام بر من.

4- سلام بر طالع چهل‌سال بعد از اين عكس، كه ديگر نه خان‌دايي‌ زنده است و نه مش ابوالفضل كه تشكيلات و شهرت و امپراطوري اين شهريار را ببيند. نمي‌دانم حتي عمه‌خانوم زنده است يا نه! الان وقتش بود كه هرسه مي‌بودند و مي‌ديدند كه همين پسره‌ي كليددار اين عكس -با اين شلوار چيت ماماندوز و نگاه به افق- آن‌قدر انرژي دعاي آنها را در پي داشت كه حالا 5تا 5تا خانه دارد (لاس‌وگاس، برلين، تهران، شمال، سرعين) و حالا 5تا 5تا گواهينامه‌ي شوفري (كشورهاي مختلف) دارد و حالا 5تا 5تا زبان بلد است و حالا 5تا 5تا مغازه و مجتمع و اتول دارد. و اينها همه به خاطر آن 5تا 5تا گلش است و 5تا 5تا بخيه خوردن اعضا و جوارحش... البته پدر هم آن اوايل 5تا 5تا ماشين داشت (گالانت، بنز دنده‌اي، پيكان، آريا، جيپ) اما وقتي كار روزگارش پيچ خورد، او ديگر هيچ‌كدام از ماشين‌هايش را نداشت. همه آرزوي همين پسر كليددار توي عكس، همين بود كه برايش پدر بنز بخرد كه بالاخره با اولين قراردادش در قطر برايش خريد. (مدل92) سلام بر او. سلام بر بنز. سلام بر هر پدري كه پسر خوب دارد. سلام بر من كه براي پدرم الاغ هم نخريدم.

5- دوباره به عكس خيره شده‌ام. چه مي‌دانستم كه هر سه برادر حاضر در عكس عين حضرت آدم متولد 1/1 هستند (شناسنامه). چه مي‌دانستم كه اين پسر كليددار، معروف‌ترين ايراني معاصر مي‌شود در جهان. چه مي‌دانستم كه در كنار بيزينس، گيتار زدن را ياد مي‌گيرد. چه مي‌دانستم كه عاشق بستني مي‌شود. چه مي‌دانستم كه افتخار مي‌كند به دستفروشي‌اش در روزگار شباب يا الاغ‌سواري‌اش در بازگشت از آبگرم كه چقدر هم لذت مي‌داد الحق. چه مي‌دانستم كه پورشه كاين‌اش را يك‌شب به گلر پرسپوليس مي‌بازد! (بعد از باختنش در كل‌كل ضربات پنالتي، سوئيچ ماشين را كف دست طرف مي‌گذارد كه برود همين يك‌شب را خوش باشد) چه مي‌دانستم قبل از اينكه آقاي موهندس شود و مش‌ابوالفضل را به آرزويش برساند، يك‌بار هم در گزينش دانشگاهي مردود مي‌شود. (به جرم ساندويچ خوردن در هنگام اذان و كاپشن چرم پوشيدن!) يا چه مي‌دانستم كه چهارشنبه‌ها سوار اتوبوس لكنته مي‌شود و خودش را مي‌رساند اردبيل كه پنجشنبه را با تيم منتخب شهرش تمرين كند و جمعه را در جام فلق، توپ بزند و شنبه صبح خودش را برساند به دانشگاه. چه مي‌دانستم كه 9ساعت در اتاق عمل مي‌ماند و آخ نمي‌گويد.

چه مي‌دانستم كه عاشق پدر مي‌شود و هيچ‌وقت خاطره روزهايي كه مش‌ابوالفضل، قمه زير بالش مي‌گذاشت كه اگر دزد آمد حسابش را برسد از يادش نمي‌رود. سلام بر پدر. سلام بر پسرِ «آرتابيل». سلام بر سبلان و كوراوغلو. حتي سلام بر سوري (دختر جهنم) و خودم. سلام بر سلام‌فروش.

کد خبر 321275

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار فوتبال ايران

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha