سیدرضا صالحی امیری رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی در ستون سرمقاله روزنامه ايران با تيتر«مجلس کارآمد با مشارکت آگاهانه» نوشت:
در تحلیل اشکال مشارکت شهروندان در انتخابات شش نوع مشارکت قابل شناسایی و بررسی است. مشارکت تکلیفی، مشارکت حزبی، مشارکت جنسیتی، مشارکت قومی، مشارکت اعتراضی و مشارکت آگاهانه. در مشارکت تکلیفی مردم بر اساس مبانی دینی به موضوع انتخابات به مثابه یک وظیفه شرعی مینگرند و با اعتماد جمعی به گروههای خاص یا شخصیتهای دینی رأی خود را به صندوق میریزند. مشارکت حزبی بر مبنای سهیم شدن در قدرت و اداره امور بر پایه برنامههای حزبی و منافع گروهی است و طرفداران احزاب مردم را به رأی دادن به برنامهها و نامزدهای جریان متبوع خود دعوت میکنند.
مشارکت قومی و مشارکت جنسیتی براساس تحقق مطالباتی شکل میگیرد که برای دست یافتن به حقوق و خواستههای گروههایی که نسبت به وضع فعلی خویش نارضایتی دارند از فرصت انتخابات برای طرح مطالبات خود بهره میگیرند. مشارکت اعتراضی بر پایه نفی یک رفتار یا تغییر یک روند از پیش تعیین شده شکل میگیرد و بالاخره مشارکت آگاهانه بر اساس شناخت دقیق از مسائل جاری و بررسی شرایط با در نظر گرفتن منافع ملی و مصالح عمومی محقق میشود. اگر بخواهیم انتخابات در ایران را از منظر رفتارشناسانه مورد ارزیابی قرار دهیم، نمیتوانیم به طور مطلق بگوییم که رفتار مردم در انتخابات مختلف از کدامیک از مدلهای فوق پیروی کرده است. اما میتوان گفت به میزانی که انتخاب مردم از روی آگاهی صورت گرفته، نتایج و ثمرات بهتری برای کشور داشته است.
پس اگر به انتخاب آگاهانه باور داریم، راه رسیدن به آن مستلزم لوازم و الزاماتی است که پیش از موعد انتخابات باید نسبت به آنها توجه داشته باشیم. مهمترین عامل در رسیدن به انتخاب آگاهانه، آگاهی بخشی به عموم جامعه است و این آگاهی بخشی از سوی گروههای مختلفی انجام میپذیرد که هر یک به سهم خویش مسئولیت و وظیفهای بر عهده دارند.
نخستین گروههای تأثیرگذار که به نوعی مرجعیت جامعه را بر عهده دارند، روحانیت و علما، نخبگان دانشگاهی، فرهیختگان و صاحبان اندیشه و قلم هستند که با درک لازم از مصالح و منافع ملی و نگاه کلان به مسائل، نسبت به مسأله انتخابات و سرنوشت ملی و آگاه کردن عموم مردم اهتمام بورزند. دومین گروه که قطعاً تأثیر بسزایی در شکلگیری رفتار انتخابات بویژه در میان نسلهای جدید دارند، هنرمندان، ورزشکاران و مشاهیر اجتماعی هستند که از محبوبیت مناسبی نزد افکار عمومی بهرهمند هستند. همچنین فرهنگیان و معتمدین اصناف و بازار، بزرگان و معتمدان محلات و مساجد که از مقبولیت و احترام ویژه در حوزه نفوذ خود برخوردارند، میتوانند به عنوان حلقه واسط میان مردم و مجلس ایفای نقش کنند، به این معنا که با مطالعه سوابق و توانمندیهای نامزدهای هر منطقه و شناخت و شناسایی افراد دارای صلاحیت و توانایی حداکثری، آنان را به مردم معرفی کنند.
احزاب و گروههای سیاسی و شخصیتهای تأثیرگذار هر جریان هم با ارائه تحلیلها و برنامههای خود برای اداره امور و پیشرفت کشور و حمایت از نامزدهای جریان خود راه انتخاب مردم را روشن میکنند.
در یک فرآیند دوجانبه بین مردم و نخبگان نهادینه شدن این فرهنگ که امکان شناخت و شناسایی آگاهانه همه نامزدها برای مردم بدون شنیدن نظر نخبگان امری دشوار است و بنابراین تصمیمگیری بر مبنای نظر و رأی افراد صاحبنظر و اعتماد به گروههای پیشگفته ما را به انتخاب آگاهانه نزدیکتر میکند گامی مهم و ارزشمند در راستای ارتقای کیفیت انتخابات و امکان خطای کمتر در انتخاب نمایندگان به شمار میرود. همچنان که در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 نقش بیبدیل اقطاب سیاسی و گروههای سیاسی ریشهدار در اقناع و هدایت افکار عمومی به سمت انتخاب آگاهانه را نمیتوان نادیده گرفت. سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب و تأکید ایشان بر مشارکت حداکثری همه گروهها و عموم مردم با هر گرایش و اعتقادی در انتخابات یک راهبرد دور اندیشانه در ادامه استراتژی حق الناس است و جملهای که در باب اعتماد به فهرستهای انتخاباتی فرمودند: «شناخت کامل یکایک نامزدها، واقعاً دشوار است، اما میتوان با دقت در سوابق و مواضع کسانی که فهرستها و لیستهای انتخاباتی را ارائه میکنند، درباره لیستها تصمیم گرفت» الگوی امتحان شده مناسبی است که هم ما را به انتخاب آگاهانه نزدیک میکند و هم درصد خطای انتخاب را کاهش میدهد.
اعتماد مردم به گروههای مرجع همچون قطرههای بارانی است که با پیوستن به هم رودی جاری را تشکیل میدهد و حفظ و حمایت این سرمایه اجتماعی نباید تحت هیچ شرایطی با مخاطره مواجه شود. از این منظر گروههای تأثیرگذار باید در اظهار نظر و سخن پیرامون انتخابات، چارچوبهای منافع ملی و نیز الزامات اخلاقی را مد نظر داشته و هر سخن اختلاف افکنانه و نومیدکنندهای را بر زبان نرانند. واضح است که دولت تدبیر و امید که برخاسته از رأی آگاهانه مردم به پشتوانه اعتماد به حمایتکنندگان از دکتر روحانی است، پر شدن مجلس از یک حزب را نه به نفع خویش و نه به مصلحت جامعه میداند و باور دارد که تنوع و تکثر جامعه ایرانی در حال حاضر اقتضا میکند تا نمایندگان گرایشهای مختلف در مجلس آینده درکنار هم و با همدلی و انسجام و در نظر گرفتن منافع ملی نسبت به حل مشکلات و یاری رساندن به دولت گام بردارند. از سوی دیگر ملاک و معیار واجدان صلاحیت نامزدی را فقط قانون میداند و معتقد است وقتی قانون اساسی ما چنان آزادانه نگاشته شده که اقلیتهای دینی و مذهبی هم باید در مجلس شورای اسلامی نماینده داشته باشند، نباید دایره وفاداران انقلاب از سوی عدهای محدود شود و نیروهای مؤمن و انقلابی و دلسوز نظام از انتخابات حذف شوند.
دولت یازدهم با مدارا، سازگاری، شفافیت و صداقت بر وعده گشایش سیاسی خود عمل کرده و تمام ظرفیت خود را برای برگزاری انتخاباتی آزاد و پرشور و سالم به کار گرفته و اکنون زمان ایفای نقش نخبگان و گروههای تأثیرگذار در فرآیند انتخابات است تا با اقدام بموقع خود گام دوم را به سمت انتخابات پرشور و آگاهانه با صلابت بردارند. لازمه تحقق مجلسی که در رأس امور باشد و نمایندگانی در تراز ملت بزرگ ایران بر کرسیهای آن تکیه زنند و مجلسی که عصاره همه گرایشهای داخل نظام باشد، ایفای نقش مسئولانه نخبگان در شناخت بهتر نامزدها و اعتماد مردم به فهرستهای پیشنهادی آنان است.
- مقابله با نفوذ، به سبك اصولگرايان
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
هنگامي كه مساله نفوذ از سوي مقام معظم رهبري مطرح شد، از همان موقع ميشد حدس زد كه برخي افراد با ساده كردن اين مساله، در اندازههاي ذهن خود، از آن تعبيري وارونه ارايه خواهند كرد. كاري كه در گذشته نيز با موضوعات مطروحه ديگر شد و موجب اعتراض. قضيه نفوذ نه چيز جديدي است و نه حتي غيرطبيعي. همه كشورها به تناسب تامين اهداف و رسالتها و منافع خود ميكوشند كه با استفاده از شيوههاي مرسوم و غيرمرسوم نفوذ كنند. نفوذ بر دو نوع سختافزاري و نرمافزاري است. آنچه بيشتر به چشم ميآيد نفوذ سختافزاري است كه افراد خاصي را آموزش يا در ميان گروه هدف نفوذ دهند. نفوذ نرمافزاري همان است كه در طول تاريخ شاهدش بودهايم. نفوذ در ذهن و فكر طرف مقابل است. اديان و مكاتب نيز هركدام سعي در نفوذ در ديگران دارند بخش اصلي نفوذ از نوع دوم است.
مقابله با هركدام از انواع نفوذ، الزامات خود را دارد. با نفوذ سختافزاري بايد از طريق سختافزاري مقابله كرد. آنان را شناسايي و خنثي كرد. ولي با نفوذ نرمافزاري نميتوان از طريق سختافزار مقابله كرد. چهبسا مقابله سختافزاري نتيجه معكوس دهد و مردم را به كه منع ميشوند حريصتر كند. در مقابل اگر نيروهايي باشند كه به جاي تمايز ميان اين دو نوع نفوذ، مفهوم و مصداق نفوذ را تغيير دهند، بيشترين خدمت را به مساله نفوذ كردهاند. در هفته گذشته دو مورد از اين تغيير دادن معناي نفوذ را شاهد بوديم. اين كار مشابه آن تمثيلي است كه امام علي(ع) فرمودند مبني بر اينكه زماني ميرسد كه اسلام را مثل پوستين وارونه ميپوشند.
چهره زشتي از آن به نمايش درميآيد كه مثل پوستين وارونه است. در نخستين نمونه يكي از مسوولان محترم، حملهكنندگان به سفارت عربستان را سلطنتطلبها معرفي كرده است. بگذريم از اينكه با گذشت ٣٧ سال پس از سلطنت و راي ٩٨ درصدي به جمهوري اسلامي، معلوم نيست كه اصولا چه كسي در اين كشور سلطنتطلب است كه به خود اجازه چنين اقدامي را دهد؟ ولي اين نحوه از تحليل نفوذ، به نوعي ساده كردن و تحريف واقعيت نفوذ است. اينكه سلطنتطلبها به ميان افراد حملهكننده به سفارت عربستان نفوذ كرده باشند، موجب تحريف واقعيت ميشود. اينكه اسيدپاشان يا قاتلان زنجيرهاي را نيز كار نفوذيها بدانيم، همگي به معناي آن است كه نفوذ را از ماهيت اصلي خود خارج كردهايم و به ابزاري براي توجيه رفتار خودمان تبديل كردهايم و همين عمل، جامعه را دربرابر نفوذ ضربهپذير ميكند.
قضيه سخنان اين مسوول محترم را ميشد، هضم كرد چرا كه براساس گذشته، سخنان غيرمنتظرهاي نبود. ولي اظهارات سخنرانان اصلي همايش اصولگرايان را با چه تحليلي ميتوان پذيرفت، آنجا كه دو سخنران اصلي آن اظهار داشتند كه: «حالا كه امريكا ميخواهد به ايران بيايد، بايد سعي كنيم جلوي نفوذش را بگيريم. خطرناكترين نفوذ اين است كه در دو مركز تصميمگيري خبرگان رهبري كه ميخواهد بهوقت خود به وظيفهاش عمل كند و مجلس شوراي اسلامي نفوذ كند. . . خطر نفوذ هميشه بوده اما در انتخابات مجلس دهم نمايانتر شده است، يكي از راههاي نفوذ اين است كه مانع وحدت اصولگرايان شوند.»
پرسشي كه براي يك ناظر بيطرف به وجود ميآيد اين است كه چه ربطي ميان نفوذ و عدم وحدت اصولگرايان وجود دارد؟ نكند امريكاييها در ميان دوستان، كساني را فرستادهاند كه مانع از وحدت شوند؟ خوب مگر هر مشكلي وجود دارد بايد آن را به نفوذ ربط داد؟ آيا در گذشته كه ميان اصولگرايان وحدت برقرار نشد، به دليل وجود نفوذ بود؟ نفوذ سختافزاري يا نرمافزاري؟ اگر سختافزاري است، كه بايد نفوذكنندگان را معرفي كنيد و اگر نرمافزاري است، بايد انديشهها و ذهنيتهاي موردنظر را شرح و ديگران را نسبت به آنها پرهيز داد.
آيا در سال ١٣٨٨ كه به وحدت رسيديد و همه از احمدينژاد حمايت كرديد، راه نفوذ بسته شده بود؟ از سوي ديگر، يعني چه كه ميخواهند از طريق مجلس خبرگان و مجلس شورا، نفوذ كنند. اگر منظورتان نفوذ نرمافزاري است، مبادا درصدد برآييد كه با استفاده از ابزار مادي و تمسك به قانون مانع از حضور رقباي خود در انتخابات با توجيه جلوگيري خيالي از نفوذ شويد كه اين خيلي خطرناك است و نهتنها مشكل اصولگرايان را حل نميكند، بلكه تشديد هم ميكند. در اين صورت بهتر است مولفههاي اين نوع از نفوذ را بيان كنيد و راههاي مقابله فكري خودتان با آن را عرضه كنيد. ولي اگر منظورتان نفوذ سختافزاري است كه طبعا قانون دارد و اجراي آن مورد حمايت است و نبايد فراتر از آن چيزي خواست.
اگر منظور اصولگرايان از نفوذ واضح شود، در اين صورت خواهيم ديد كه ابعاد مساله موردنظر آنان در ايران، روز به روز گستردهتر شده است و اين ميرساند كه شيوههاي مقابله با آن ناكارآمد و نادرست بوده است. شايد هم از اساس درك درستي از ابعاد و ويژگيهاي نفوذ نداشتهاند. به نظر ميرسد كه دوستان اصولگرا در حال فرافكني مشكلات داخلي خود هستند. آنان كه در جريان انتخابات ١٣٩٢، دچار يك بحران جدي شدند، هنوز متوجه ابعاد اين بحران نيستند و گمان ميكنند كه با تكيه به گروه جديد طرفدار احمدينژاد ميتوانند برخي از افراد خود را وارد مجلس كنند. در حالي كه چنين نيست. مشترك شدن ليست آنان به ضرر اصولگرايان واقعي است و نفع اصلي را گروه احمدينژاد خواهد برد.
زيرا گروه «يكتا» آراي خود را دارد. آرايي كه براي پيروزي كفايت نميكند و نيازمند حمايت گروههاي ديگر است. ولي نكته اينجاست كه طرفداران يكتا چنان ماهيتي دارند كه راي خود را به ساير گروههاي اصولگرا نخواهند داد. بنابراين آنان در پي ارتزاق از آراي ائتلاف هستند. نفوذپذيري واقعي براي اصولگرايان اينجاست و نه از سوي ديگران. راهحل نيز تن دادن به يك رقابت قانوني و مسالمتآميز است. اين به نفع نهاد مجلس است. شايد وحدت موردنظر اصولگرايان براي اصلاحطلبان هم خوب باشد، زيرا با دوقطبي كردن خودشان و احمدينژاد، برنده قطعي بازي در شهرهاي بزرگ و اصلي كشور خواهند بود و در اين ميان اصولگرايان واقعي هستند كه زير دست و پاي اين دو گروه لِه ميشوند، ولي اين اتفاق به نفع نهاد مجلس نيست. اگر انتخابات چندقطبي باشد به نفع همه است. البته اگر ردصلاحيتها زياد نباشد، به احتمال فراوان اصلاحطلبان نيز داراي دو ليست خواهند بود و به چندقطبي شدن كمك ميكند، ولي ردصلاحيت گسترده كه اميدواريم رخ ندهد، نتيجه معكوس و دوقطبي خواهد داشت.
- آب به آسیاب رقیب
احمد غلامی . سردبير در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
این بار میخواهم آب به آسیاب رقیب بریزم و با برخوردی بهظاهر صادقانه و از سر خیرخواهی، اصولگرایان و رسانههاشان را نقد و تحلیل کنم، تا بگویم چرا جایگاه و بهمعنای دقیقتر اثرگذاری سابق را ندارند. شاید ایندست تحلیلها به فکرشان وادارد و دست از برخوردهای گذشته بردارند. گرچه بعید است چنین شود و هنوز که هنوز است آنها بیبدیل در عرصههای ممنوعه سیاست، یکهتازی میکنند و ممکن نیست در همین دوران هم از میان رسانههای منتقد و مخالفِ آنها کسی جرئت کند یا هوس هماوردی با این رسانهها به سرش بزند. از همینجا میتوان نتیجه گرفت که ضعف موجود در اصولگرایان و رسانههاشان با دولت یازدهم ارتباطی ندارد.
آنها از این لحاظ، همان اقتدار سابق را دارند که درست یا غلط در تمام دولتها حرفشان را به کرسی بنشانند. اما در مواجهه با دولت یازدهم در این امر ناکارآمداند و این ناکارآمدی به قدرت دولت روحانی بازنمیگردد، بلکه تماما ناشی از ضعف حاکم بر اصولگرایان و رسانههاشان است. بهراستی چه چیز اینگونه ضعیفشان کرده است؟ برای اصولگرایان و رسانههاشان، دوران اصلاحات، دورانِ طلایی محسوب میشود و جالب اینکه اصلاحطلبان و روزنامههاشان نیز همان روزگار را دوران طلایی خود میدانند. بالاخره اصولگرایان و اصلاحطلبان در این نکته نوستالژیک اتفاقنظر دارند که در دولت اصلاحات، اثرگذارتر بودند. ناگفته پیداست که اصلاحطلبان و رسانههاشان در مقایسه با اصولگرایان، در وضعیت بهتری قرار دارند.
اما اگر بخواهیم از مقایسههای کلاسیک، یعنی «قیاس» بین خود و دیگری دست برداریم و به «تفاوتِ» خود با خود بپردازیم، نتیجهای دیگر بهدست میآید، اینکه اصلاحطلبان امروز با اصلاحطلبان دیروز در اثرگذاری بسیار ناتوانتر شدهاند. اصلاحطلبان همیشه در عقبه خود مردمی را داشتهاند. این مردم، بهدلیل مواضع و برخوردهای آنها در این سالیان کموزیاد شدهاند اما بهکلی از بین نرفتهاند. اصولگرایان هم «ما نیز مردمی» بودهاند که طرفدارانشان را با شمایلی هویتی و گاه منفعتی سروسامان داده و وارد کارزارهای انتخاباتی کرده و برخی مواقع هم در برابر مخالفانشان قرار دادهاند. اصولگرایان و رسانههاشان تا قبل از خرداد نودودو، همواره کموزیاد قدرتِ هژمونیککردن افکار و خواستههاشان را داشتهاند اما اینک قادر نیستند جریانی را در جامعه راهبری کنند، حتا جریانی کاملا کلاسیک و گوشبهفرمان را.
زمان زیادی از دورانی نگذشته که رسانههای اصولگرا میتوانستند فکر یا موضعی سیاسی را تبلیغ و طرفدارانشان را تهییج کنند تا ایدهای سیاسی عملیاتی شود، یا برعکس اگر طرفدارانشان دست به عمل سیاسی خودانگیخته یا برساخته زدند، بهسرعت آن را تئوریزه کرده، شکل و محتوایی جدی به آن بدهند تا از آنِ خود کنند. اگر اصولگرایان و رسانههاشان بپذیرند که اثرگذاری خود را از دست دادهاند باید علت را در درون خود جستوجو کنند. پرتاب این پرسش به بیرون از دایره خودیها فقط ناامیدی و یأسشان را تسکین خواهد داد، وگرنه واقعیت همواره پابرجاست. این روزها اصولگرایان از سیاست، بسیار آموختهاند و گرچه این تجربیات را بهکار نمیبندند، اما آموختهاند که سیاست، تنها شناختِ سیاست یا نیروهای سیاسی نیست، که ابداع و خلق سیاست است؛ ایدهای که هم اصولگرایان و هم اصلاحطلبان به آن نیازی جدی دارند. اصولگرایان تا دیروز با تئوری دوگانهسازی ارزشها و ضدارزشها توانستند هر از چند گاهی در رقابتها و جدلهای سیاسی پیروز میدان باشند، اما اصرار و استفاده بیش از حد از این تئوری در گذر زمان، نتیجه معکوس داد.
از نمونههای بارز آن هم، کُدگذاری روزنامههای اصلاحطلب به روزنامههای «زنجیرهای» بود. این کدگذاریها ابتدا موجب شد اصولگرایان به رسانههای اصلاحطلب بیاعتماد شوند و بر آنها خشم گیرند، اما در گذر زمان و با پافشاری این روزنامهها بر مواضعشان و از سوی دیگر عملکرد اصولگرایان خصوصا در دوره احمدینژاد، موجب شد کدگذاری زنجیرهای نهتنها ضدارزشبودن را تداعی نکند، که نوعی ارزش را نیز نشان دهد. دامنه این رویکرد به جایی رسید که اصولگرایان با گرتهبرداری از کدگذاری روزنامههای اصلاحطلب، دست به برخوردهای زنجیرهای با رویدادهای داخلی و خارجی زدند.
سیاست، شناختِ سیاست و تبعات و نیروهای تأثیرگذار در آن نیست. سیاست، ابداع و خلق آن است. در این زمینه پیامد ناخواسته رفتار رسانههای اصولگرا، سیاستی خلق کرد به نفع اصلاحطلبان. وقت آن رسیده که اصولگرایان و رسانههاشان بدانند با برخوردهای پوزیتیویستی نمیتوانند سیاستی ابداع کنند. زیرا همواره در مسائل بهدنبال علت میگردند و بعد که علت را یافتند به اثبات آن میپردازند. در کوتاهمدت با درشتنمایی و حذف معلولها میتوان به نتیجه دلخواه رسید اما معلولها همواره یک علت یا علتهای ثابت ندارند.
دلدردِ یک بیمار تنها بهخاطر پرخوری نیست و میتواند چند علت دیگر داشته باشد. کمتر زمانی پیش آمده که اصولگرایان دست به تبیین و تحلیلِ علتها بزنند. هرکس هم که نقدشان کرده و بر آنها خُردهای گرفته، با شبیهسازی و تکصداکردنِ صداهای متفاوت در مقام پاسخ برآمدهاند. یعنی علتها را مقایسه کردهاند اما از این قیاس به تفاوتها نرسیدهاند، بلکه به مشابهت دست یافتند. با کنارگذاشتن تفاوتها و چنگزدن به تشابهات سادهتر، میتوان معلولها را حذف کرد. رسانههای اصولگرا پر از شبیهسازی منتقدان و مخالفانِ آنها با چهرهها و جریانهای منفی صدر اسلام است. به نظر میرسد این روش هم اثرگذاری خود را حتا میان موافقان اصولگرایان از دست داده است. دیگر کمتر کسی است که به این شبیهسازیها باور داشته باشد یا آن را جدی بگیرد.
سیاست شناختِ سیاست نیست، خلق و ابداع آن است. مسئلهای که اصولگرایان و اصلاحطلبان باید بدانند. اینک پرسشِ دیگری پیش میآید: اگر اصولگرایان و رسانههاشان قادر نیستند جریانی را راهبری کنند و تئوریای را عملیاتی سازند، پس حیات آنها به چه چیزی وابسته است؟ شاید اصولگرایان و رسانههاشان دیگر هژمونی پیشین را نداشته باشند، اما هنوز از اتوریتهای جدی برخوردارند؛ اتوریتهای که میتواند جایگاه آنها را حفظ کند و طرفدارانشان را مجاب و مخالفانشان را مرعوب کند. اما اگر آنها به همین نیرو (اتوریته) بسنده کنند، در آیندهای نزدیک پشیمان خواهند بود. با اتوریته، نه سیاستی خلق میشود و نه حتا شناختِ سیاست رخ میدهد. تکیه بر اتوریته، آخرین تیر ترکش سیاست است.
- چهره آمریکا را بزک نکنید
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
توسعه تنشهای قومی و مذهبی، سیاست شناخته شده رژیم صهیونیستی میباشد اما این سیاست بدون پشتیبانی آمریکا قابلیت تحقق ندارد چرا که این رژیم به خودی خود از توانایی چندانی برای اعمال نفوذ بر محیط منطقهای برخوردار نیست و از دید مردم و بسیاری از دولتهای منطقه «وصله ناجور» تلقی میشود. بنابراین اگر قبول داشته باشیم که الف: رژیم صهیونیستی بقاء خود را در تنش میان کشورهای پیرامونی خود میداند ب: تنشهای امنیتی و سیاسی در منطقه طی سالهای اخیر به صورت تصعیدی درآمده است، درمییابیم که در پشت درگیریهای فزاینده منطقه یک طرح اسرائیلی قرار دارد. در عین حال در یک معادله منطقی دیگر میتوانیم بگوئیم: الف: اسرائیل بطور مستقل توان اجرایی کردن طرح تنش در منطقه را ندارد ب: عمده عوامل منطقهای که به تنش دامن میزنند - نظیر عربستان و ترکیه - با آمریکا رابطه مرکز - پیرامون دارند یعنی یک جبهه به حساب میآیند، میتوانیم نتیجه بگیریم که طرح رژیم صهیونیستی از سوی آمریکا و دولتهای پیرامونی آن در منطقه پشتیبانی عملیاتی میشود. اما جدای از این مسئله شواهد و قرائن زیادی مبتنی بر تایید این گزارهها و نتایج آنها وجود دارند.
پیش از ورود در شواهد و نشانهها بررسی یک موضوع مرتبط ضرورت دارد. بعضی از نیروهای داخلی که از یک کلام بودن آنان میتوان فهمید از یک نقطه معین و هوشمند خط و ربط میگیرند، دوره افتاده و در این دانشگاه و آن دانشگاه، این روزنامه و آن روزنامه، این مرکز حساس متعلق به نظام و آن مرکز حساس متعلق به نظام، دنبال اثبات این نکته هستند که اسرائیل و عربستان از گرایش آمریکا به ایران نگران شدهاند و دنبال تنشآفرینی و برهم زدن وضع در حال شکلگیری میان ایران و آمریکا هستند و بعد هم به این مطلب اضافه میکنند که دولت آمریکا مخالف جنگ عربستان علیه مردم یمن است و نیز اعدام 47 نفر از مخالفان رژیم سعودی در یک روز، علیرغم مخالفت آمریکا صورت گرفته و اینکه کشورهای کوچک عربی علیه ایران شاخ و شانه میکشند علیرغم نظر آمریکا بوده و واشنگتن به دنبال کاهش تنش و ثبات است! این نیروها که متاسفانه بر بعضی مراکز حساس کشور سیطره یا نفوذ جدی دارند وضعیت را به گونهای به تصویر درمیآورند که گویی این کشورهای کوچک و نیز کشورهایی نظیر عربستان و ترکیه اقداماتی که انجام میدهند در نقطه مقابل سیاست آمریکا است و آمریکا در سیاست تنش منطقهای علیه ایران نظر مخالف دارد. البته این ادعاها از هیچ پایه قابل قبولی برخوردار نیست و این در حالی است که میزان خصومت آمریکا - اعم از دولت و مجلس آن - علیه جمهوری اسلامی بعد از توافق هستهای ایران - آمریکا افزایش یافته است. در همین ماههای اخیر که برجام به تصویب رسیده است دستکم 34 اقدام ضد ایرانی از سوی آمریکا به وقوع پیوسته و از حجم تبلیغات ضدایرانی که مقامات رسمی کاخسفید، وزارت خارجه و وزارت دفاع آمریکا بعد از برجام پشت آن بودهاند، به هیچوجه کم نشده است.
یک عدهای در ایران که متاسفانه بعضا جایگاههای حساسی از نظام را در اختیار دارند و از امکانات وسیعی - متعلق به بیتالمال مسلمین - برخوردار میباشند، مشغول دروغپراکنی و بزک کردن چهره دشمن اصلی ایران هستند. این در حالی است که در روزی که دولت ایران قلب راکتور اراک - که به منزله قلب ملت ایران بود - را از جا درآورد و جای آن را بتن ریخت، مقامات آمریکا از یک سو این را یک پیروزی بزرگ برای خود معرفی کردند و به پایکوبی پرداختند و از سوی دیگر بدون از دست دادن حتی یک لحظه، برای آنکه احساسات ضدایرانی در آمریکا کاهش پیدا نکند اعلام کردند نگرانیهای ما از امکانات تسلیحاتی ایران و حمایت آن از تروریزم و تهدید همپیمان اسرائیلی ما از سوی عوامل ایران به قوت خود باقی است و تا رفع آنها صحبت اعتماد به ایران نیست! اینها عجیب نیستند چون آمریکاییها کینهای عمیق از ملت ایران دارند و اگر بتوانند تا خشکانیدن همه ریشههای ایران ـ آنگونه که «واین برگر» مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا با صراحت گفت - از پای نمینشیند و جالب این است که آنان اگرچه که جریان مدعی اصلاحات - و در واقع خواهان تغییر هویت دینی و مردمی نظام - را به عنوان جاده صافکن سیطره دوباره بر ایران مورد حمایت خود دارند اما حتی در نهایت - به دلیل کینهتوز بودن آمریکاییها - آنان را نیز تحمل نمیکنند.
آنان تسخیر لانه جاسوسی را هیچگاه از یاد نخواهند برد. اما عجیب این است که یک عدهای به نام «تحلیل واقعبینانه» دنبال ترسیم چهرهای منطقی و قابل تعامل از آمریکا هستند و شب و روز تلاش میکنند تا حساب آمریکا را از حساب اقدامات رژیم سعودی و رژیم اسرائیل و عوامل بسیار کوچکتری نظیر بحرین و قطر که اساسا در مواجهه با قدرت ایران به حساب نمیآیند، جدا معرفی نمایند. اگر این تصویر را بپذیریم باید به ملک سلمان و امیرخلیفه و امیر تمیم مدال شجاعت و اقتدار بدهیم که توامان توانستهاند در برابر آمریکا و ایران بایستند و حدود 10 ماه با مردم مقاوم یمن و 5 سال با مردم مظلوم بحرین بجنگند! در این میان طرح چنین موضوعاتی در داخل ایران اگر حالت طبیعی داشته باشد یعنی مثلا یک کسانی در روزنامه چیزی بنویسند، مهم نیست. مهم این است که کسانی که خودشان برای حل مسایل با عربستان و ترکیه و رژیمهای ناچیزی نظیر بحرین و قطر همه تلاشهای خود را بکار بستهاند و به هیچ موفقیتی نرسیدهاند، این منطق سست را ترویج مینمایند.
جدانمایی اقدامات عربستان از سیاستهای آمریکا خدمت بزرگی هم به آمریکا و هم به عربستان است چرا که دامن یکی را از اتهام مشارکت در جنایات پاک میکند و دامن دیگری را از وابستگی به آمریکا و همپیمانی با اسرائیل. حالا خبرهای واقعی چیست؟ یکی از خبرهای واقعی این است که هواپیماهای سعودی در آسمان یمن توسط جنگندههای آمریکایی بمب و بنزین دریافت میکنند یک خبر واقعی از نوعی دیگر این است که تا پیش از بحث حمله به الرمادی عراق، هواپیماهای جنگی آمریکا دهها بار در مناطقی از استانهای الدیالی و صلاحالدین که تروریستها در محاصره ارتش و حشدالشعبی بودند، محمولههای جنگی، غذایی و دارویی ریخت و جنگ ارتش و مردم عراق با آنان را طایفهای لقب داد! این چهره بینقاب و طبیعی آمریکاست. اینکه آمریکا در همان روز بتونیزه شدن قلب راکتور آب سنگین اراک، توانایی دفاعی ایران را نشانه رفت و نفوذ منطقهای ایران را نیز غیرقابل تحمل خواند، این چهره بینقاب و طبیعی آمریکاست و اینکه دستگاههایی در ایران راه افتادهاند تا حساب آمریکا را از جنایات و ظلمها بر ایران جدا کرده و قول و قرارهای جلسهای آنان را قابل اعتماد معرفی کنند، یک آمریکای خیالی است.
اما برای این گزاره که حساب آمریکا از حساب خصومتورزیهای رژیم صهیونیستی و رژیم عربستان و رژیمکهایی نظیر بحرین و قطر جدا نیست بلکه آنچه این رژیمها دنبال میکنند ایفای نقش در یک طرح آمریکایی است، نکات زیر وجود دارد:
1- از دورانی که مشخص شد شوروی از یک نظام معارض غرب به یک نظام درگیر مشکلات داخلی خود تبدیل شده است، یعنی از اوائل دهه 1360 تاکنون، ایران و اسلامگرایی مشکل اصلی آمریکا و بقیه کشورهای غربی و رژیمهای ارتجاعی و سکولار وابسته به آن بوده است و تاکنون هیچ واقعهای با فرض اینکه با منافع آمریکا و... ناخوان باشد، نتوانستهاست جای مشکل ایران و اسلامگرایی را برای آمریکا و... بگیرد. هنری کیسینجر که نماد برجسته تفکر سیستمی آمریکا به حساب میآید، با صراحت گفت: «داعش و تروریزم موقتی و میراست اما آنکه ماندگار است و غلبه بر آن به این سادگیها نیست، ایران و تاثیرات ناشی از آن بر منطقه حساس خاورمیانه است.»
بنابراین واضح است که در هیات حاکمه آمریکا درباره ایران اجماع وجود دارد و بحث برخورد و کنترل ایران در آنجا یک مسئله اختلافی نیست و از این روست که طرحهای ضد ایرانی در مجلس نمایندگان آمریکا تقریبا مخالف ندارد و با اجماع - ونه اکثریت - به تصویب میرسد.
2- سیاست آمریکا درباره رژیم صهیونیستی کاملا مشخص است. اسرائیل ضمن آنکه معبر اصلی اجرای سیاستهای آمریکا در خاورمیانه طی بیش از 6 دهه گذشته بوده، در عین حال بقاء و برتری منطقهای آن از سیاستهای مبنایی و خللناپذیر آمریکا به حساب میآید و همه رئیسجمهورهای دمکرات و جمهوریخواه آمریکا با صراحت بر آن تاکید کردهاند. از سوی دیگر طبع ملتهای عرب و ترک درباره اسرائیل کاملا مشخص است و هیچ ملتی در منطقه نیست که به رژیم تلآویو اعتماد داشته باشد و بقاء آن را برتابد. سوال این است که چطور میشود که در عربستان و ترکیه مردم با رژیم صهیونیستی و یهودیت سیاسی بشدت مخالفند و سیاستهای عربستان و ترکیه در تنشآفرینی مورد قبول آمریکا نیست اما روابط عربستان و ترکیه و بعضی دولتهای دیگر با اسرائیل توسعهیافته و از شکل غیررسمی در حال تبدیل شدن به شکل رسمی است؟
اگر دولتهای ترکیه، عربستان و... مستقل عمل میکردند باید به تمایلات مردم خود که پایه بقاء حکومت آنان است، توجه میکردند و همزمان با لبه تیز حمله به ایران، لبه تیز حملات خود به سمت اسرائیل هم میبردند. چطور در یک جا توسعه خصومت است و در یک جا توسعه روابط؟ در مورد عملکرد گروههای تروریستی نظیر داعش، جبههًْالنصره، احرار الشام و... هم همین مسئله مطرح است.
3- مقامات آمریکا در سال 2007 با صراحت اعلام کردند که سیاست مداخله مستقیم علیه مردم منطقه به ضرر آمریکا و به نفع ایران تمام شده است. جمعبندی رسمی که مقامات دولت بوش در آغاز سال 2007 در محافل آمریکا از جمله مجلس نمایندگان آن بیان کردند که به راحتی از طریق جستجو در پایگاههای اینترنتی قابل دستیابی است، این بود که سیاستهای نظامی ما در این 8 سال - در فاصله 2000 تا 2007 - آمریکا را در میان مسلمین به عنوان عامل بدبختی و ایران را به عنوان فرشته نجات معرفی کرد، و این با سیاست و منافع ما سازگار نیست و لذا باید فعلا سخن گفتن از خاورمیانه جدید را رها کنیم و سخن گفتن از ثبات را جایگزین آن نمائیم. از آن زمان قرار شد با اقدامات درون منطقهای، ایران به عامل بیثباتی و آمریکا به عامل ثبات تبدیل - یعنی معرفی - شود! جنگهای نیابتی در این تاریخ در دستور کار قرار گرفت و حدود سه سال بعد اولین آثار آن با اقدامات حاد بعضی از گروههای نوظهور مسلح بنام مذهب یا قوم در منطقه ظاهر گردید و تا امروز رو به توسعه نهاده و حتی به شکل بسیار وقیح آن تبدیل شده که جنگ کشور ثروتمند عربستان عرب علیه کشور فقیر یمن عرب و اقدام دولت نیجریه در کشتار صدها نفر از شیعیان در زاریا و به شهادت رساندن رسمی عالم بزرگواری مثل آیتاله النمر، جلوههای جدید آن است. آری این است چهره بیرتوش آمریکا و ماهیت حوادث منطقه.
نظر شما