دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۹:۵۹
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: به ساختمان آن سوی چهارراه اشاره کرد و گفت: «اون روز اینجا بودم.» بعد خوب به ساختمان نگاه کرد و با انگشت اشاره کرد به یکی از پنجره‌های ساختمان و گفت: «دقیقا اونجا.

اون پنجره كه روش تابلو نئون دندونپزشكي زدن. دقيقا همونجا بودم. تا كمر از پنجره خم شده بودم بيرون. ببين طبقه چندمه». و بعد شروع كرد زيرلب حساب كردن طبقه؛ «طبقه هفتمه به گمونم. اما ترس نداشتم. اصلا هيچ‌كس نمي‌ترسيد. دلمون قرص بود. سني هم نداشتم. شايد 15 سال. باقر اومد در خونه و گفت بزن بريم استقبال امام. باقر از اون نترس‌ها بود. باباش ساواكي بود اما خودش انقلابي كامل. يعني از باقر انقلابي‌تر نديدم. وقتي گفت بريم استقبال امام،معطل نكردم. رفتيم با هم. اولش اومديم همين‌جا. بعد انقدر دنبال ماشين‌ها رفتيم كه يهو به‌خودمون اومديم ديديم كه بهشت‌زهرا هستيم. هنوز صحبت‌هاي امام شروع نشده بود كه زدم به پهلوي باقر و گفتم از بابات چه خبر؟ نگام كرد و گفت مدتيه حال و روز خوشي نداره. به مادرم گفت، مي‌خوام توبه كنم.

مادرم گفت الان كه مجبوري و همه‌‌چيز عوض شده ديگه چه فايده داره؟» نفس عميقي كشيد و به بانكي كه كمي آن طرف‌تر بود اشاره كرد و گفت: «وسط اون شلوغي يهو يه سيبيلوي كراواتي پريد وسط خيابون و گفت همه‌تون رو مي‌كشم، از انقلاب‌تون چيزي باقي نمي‌ذارم. كلت دستش بود اما مي‌دوني چي جالب بود؟ هيچ‌كس محلش نذاشت. اون هم نه شليك كرد و نه كاري، فقط رفت يه گوشه نشست و ديگه صداش در نيومد». پرسيدم كار پدر باقر به كجا رسيد كه آرام گفت: «توبه كرد، به اشتباهاتش اعتراف كرد، بعد هم تو دادگاه بخشيده شد». لبخندي زدم و گفتم: «الكي توبه كرد. مگه نه؟» با قاطعيت گفت: «نه، تو بچه‌اي. نمي‌دوني انقلاب چيه. انقلاب واقعا آدم‌ها رو منقلب مي‌كنه». پدر باقر توبه كرد، به انقلاب هم خدمت كرد، يك سال فقط دويد دنبال گرفتن حلاليت از مردم». پرسيدم: «باقر كجاست، پدرش كجاست؟» با لبخندي گفت: « هر دو تو زمان جنگ شهيد شدند».

کد خبر 323595

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha