نق زدم كه «خب آقاجان ميخوايد مسافر بزنيد، كنار بايستيد و مسافر بزنيد».
راننده كه از من بزرگتر بود گفت: «اصلا چرا اينجا مسافر سوار كنند؟ پس ترمينال به اين بزرگي را براي چه ساختهاند؟ مگر از جيب مردم براي ساخت ترمينال هزينه نشده؟ ديگر مسافر سواركردن بيرون از ترمينال چه معني داره؟»
ديدم حرف حساب ميزند. در طول مسير چندين بار حرف راننده يادم افتاد و هر بار ديدم حرفش حرف حساب است. تمام ماجرا همين است كه بينظمي كم و زياد ندارد، كمش هم مضر است، زيادش هم مضر است. اين همه هزينه ميكنيم كه بساط بينظمي را جمع كنيم تا بتوانيم در نظم و آرامش زندگي كنيم و اين خطاست كه با كمي بينظمي كنار بياييم. كم و زياد ندارد، همهاش مضر است.
يك بار بشمريم ببينيم در طول روز چندبار و چند جا تن به بينظمي ميدهيم. در رانندگي ميپذيريم كه رانندههاي خطاكار را تحمل كنيم. در مغازه ميپذيريم كه مشترياي بيايدو شلوغبازي دربياورد و پيش از ديگران كار خودش را راه بيندازد. يا صاحب مغازه مدتي نه چندان كوتاه ما را معطل نگاه دارد كه مكالمه تلفنياش را ادامه بدهد. در مطب پزشك ميپذيريم پزشك گاه يك ساعت و گاه 2ساعت پساز وقتي كه قبلا تعيين كرده ما را ببيند. در مدرسه فرزندمان ميپذيريم كه معلم بيدقت، هر چند درس را نادرست به دانشآموزان تفهيم ميكند، اقتدار معلمياش را حفظ كند.
ميرويم تئاتر، در تمام برگهها و تابلوهاي اطلاعرساني طول زمانياي براي تئاتر اعلام كردهاند اما در عمل تئاتر در زماني كمتر از دو سوم آنچه اعلام كردهاند تمام ميشود. پستچي كه نامه ميآورد دستش را از روي زنگ در خانه برنميدارد تا در را باز كنيد. با همه اينها كنار ميآييم. گاهي اينقدر راحت اين همه بينظمي را ميپذيريم كه جا دارد بهخودمان شك كنيم. نكند اصلا ما بينظمي را بيش از نظم و ترتيب دوست داريم؟
نظر شما