پتويي كهنه كه خيالهاي كودكي را به او برميگرداند. هر كس يك جاي دنيا، اميدي هر چند كوچك دارد. جايي دارد كه برايش مبدأ جهانش است و نقطه آغازش. آنجا مثل كودكي در امنيت آغوش مادرش از همهچيز در امان است. در جاهاي نفسگير زندگي، نيرويي كه از پناهگاه سرچشمه ميگيرد ادامه راه را برايش ممكن ميكند.
گاهي اين پناهگاه متروكه است. كهنه شده و سقف شيروانياش به مرور زمان شكم داده است. خزهها روي ديوارهايش روييدهاند و پنجرههاي چوبي پوسيدهاش بيحفاظ ماندهاند. اما همين كه سرپاست همين كه يك گوشه دنيا روي زمين خدا وجود دارد، اميد زنده ميماند و خاطرههاي كودكي هم به ياد ميمانند.
اگر به لرزش زمين يا طوفاني، اين سرپناه قديمي فرو بريزد، تمام روياهايي كه خانه ديگري ندارند آواره ميشوند. اشباح و خاطرهها راه خيال را گم ميكنند. آدمي كه پناهگاهش را از دست داده، مثل خيليهاي ديگر ميايستد و براي نخستين بار بدون آن هاله امن كه از دور احاطهاش ميكرد به دنيا نگاه ميكند و آن درد كه اسمش بزرگ شدن است، بالاخره سراغش ميآيد.
نظر شما