دوشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۶ - ۰۶:۳۸
۰ نفر

اگر مهدی فیروزان ترجیح نمی‌داد به جای عکس، طراحی چهره‌اش کار شود، الان لازم نبود برایتان توضیح بدهیم او چقدر با تصویری که ما از یک آدم 50 ساله داریم، متفاوت است.

این تصویر وقتی متفاوت‌تر می‌شود که بدانیم او یکی از مدیران سرشناس و موفق فرهنگی بعد از انقلاب است. ما همه سعی‌مان را کردیم تا او را در کلیشه‌های آشنای یک مدیر فرهنگی 50 ساله گیر بیندازیم ولی آقای فیروزان نگاه خودش را به مسئله داشت و کسی که در نهایت تسلیم شد، ما بودیم. مهدی فیروزان، مهندسی کشاورزی و علوم سیاسی خوانده است.

از 19 سالگی کار مطبوعاتی‌اش را شروع کرده و در 25 سالگی مدیریت سازمان انتشاراتی سروش را به عهده گرفته است. در این دوره ـ که تا 1373 ادامه داشت ـ نشریات سروش نوجوان، کودکان و شرکت تولید و پخش موسیقی سروش توسط او راه‌اندازی شد.

مهدی فیروزان در حال حاضر مدیرعامل مؤسسه «شهرکتاب» و سازمان‌های وابسته به آن از جمله انتشارات هرمس است.

  •   می‌گویند شما شیطان‌ترین شاگرد مدرسه علوی بوده‌اید؛ درست است؟

من جوانی پرشور و شری داشتم. شاید به همین دلیل هم نسبت به هم سن و سال‌هایم در ارتباط گرفتن با جوان‌ها راحت‌ترم. در بحث جوان‌ها من همیشه می‌گویم اگر مسئولان تصمیم‌گیری برای جوان‌ها، جوانی کرده باشند قطعا می‌توانند تصمیم مناسب را بگیرند برای جوان‌ها.

  • «جوانی کرده باشند» یعنی چی؟

ببینید، یک اتفاقی افتاده در دوره معاصر. به دلیل گسترش ارتباطات و تنوع و تعدد وسایلی که انسان می‌تواند اوقاتش را با آن بگذراند، تقریبا آن نشاط طبیعی یا فعالیت‌های طبیعی سنین مختلف صورت نمی‌گیرد.

 الان آن ارتباط طبیعی بین اعضای خانواده اصلا اتفاق نمی‌افتد، تجربیاتی هم که شایسته آن است اتفاق نمی‌افتد؛ به محض اینکه این ارتباطات قطع می‌شود، جانشین‌اش چی می‌شود؟ جانشین‌اش می‌شود تلویزیون، کامپیوتر.

  •  ولی جوانی که الان 20 سالش است، این تجربه پای کامپیوتر نشستن را جزئی از همان جوانی کردن می‌داند؛ یعنی از این لذت می‌برد.

بیایید این را از یک زاویه دیگری به‌اش نگاه کنیم. الان چیزهایی که باید یک آدم خودش شخصا تجربه کند را مثل غذای آماده در اختیارش می‌گذارند؛ مشکل این است. 

  •  خب، شما فکر می‌کنید باید جلوی همه چیز را گرفت؟ مثلا کامپیوتر نیاورد توی خانه؟

نه، من این را نگفتم. ببینید، زمانی که ما جوان بودیم هم بازی وجود داشت اما اندازه و سهمی که اینها در زندگی ما داشتند، مزاحم رشد طبیعی ما نبود. امروز آن‌قدر اینها زیاد شده که جای تجربه‌های طبیعی ما را گرفته.

مهدی فیروزان در 16 سالگی همراه پدرش

  •  شما الان درباره پسر یا دختر خودتان چه کار می‌کنید؟ محدودشان می‌کنید؟

ببینید، من می‌گویم بافت خانواده در قدیم بافتی بود که همه با هم پیوند نزدیک داشتند و این پیوندها، فارغ از اینکه محبت ایجاد می‌کرد، خیلی کارهای دیگر هم می‌کرد؛ فضای خالی زندگی بچه‌ها را پر می‌کرد. امروز به دلیل گرفتاری‌های بیش از حد اعضای خانواده، این پیوندها قطع شده. اگر ما امروز بتوانیم معادله ایجاد بکنیم بین آن اوقات خالی فرزندان‌مان با گرفتاری‌هایمان، آن وقت توی این معادله، اجازه کامپیوتر بازی کردن هم هست، اجازه سینما و تلویزیون هم هست.

  •  فقط مشکل وقت هم نیست؛ اول دیالوگ باید شکل بگیرد؛ یکی باید از یک جایی شروع کند. الان خانه‌ها پر شده از سکوت. طرفین بنا را گذاشته‌اند بر اینکه حرف هم را نمی‌فهمند، پس سکوت می‌کنند. موضع هر دو کاملا انفعالی است. 

من دقیقا به اینکه هر نسلی با نسل بعد متفاوت است، اعتقاد دارم. مشکل از اینجا آغاز می‌شود که پدر مادرها برای مشکلاتی که مال نسل جدید است، می‌خواهند راه‌حل‌های نسل خودشان را به کار ببرند. این انفعال است به نظر من.

  •  حالا اگر بخواهند فعال برخورد کنند چه کار باید بکنند؟

افلاطون یک جمله دارد، می‌گوید: «انسان موجودی است در جست‌وجوی معنا». بچه ما از همان 12 سالگی با این سؤال روبه‌روست؛ با این سؤال که «من کی هستم؟». برای جواب به این سؤال، اینها می‌خواهند تجربه کنند. اگر پدر و مادرها امکان این تجربه کردن را بدهند، قطعا آن تفاوت بین 2 نسل تبدیل به تقابل نمی‌شود، تبدیل به تعامل می‌شود.

  •  یعنی بگذارند هر کاری دوست دارد بکند؟

نه، زود نتیجه‌گیری نکنید. اینها بحث دارد. تربیت کار سختی است. پدر مادرهای ما فکر می‌کنند می‌توانند صبح ساعت 7 بروند و شب ساعت 8 برگردند خسته، بنشینند پای تلویزیون، آن یکی هم بنشیند روزنامه‌اش را بخواند، بچه‌ها هم خودشان تربیت شوند. خب، نمی‌شوند. به میزانی که شما به بچه‌هاتان احترام می‌گذارید می‌توانید متوقع احترام باشید.

به میزانی که به بچه‌هایتان محبت می‌کنید می‌توانید متوقع محبت باشید. از هر دستی بدهید از همان دست می‌گیرید. بچه من امروز ساعت 4 برنامه ریخته که برود سینما، من از راه می‌رسم می‌گویم بلند شو برویم خانه عمه‌ات. در واقع دارم به او می‌گویم که نظام زندگی تو برای من اصالت ندارد. ما درباره یک امر بسیار طبیعی قابل فهم تجاهل می‌کنیم، بعد توقع داریم این رابطه، یک رابطه شکوفا باشد. ما اصلا حق نداریم چیزی را به بچه‌هایمان تحمیل کنیم.

به نظر من همه معضلات جوان‌های امروز به خاطر این است که همیشه نگاه قالبی داشته‌ایم به آنها؛ همیشه خواسته‌ایم از تجربه‌های ما استفاده کنند و از تجربه‌های ما درس بگیرند، به جای اینکه خودشان تجربه کنند. سکوت‌ها به خاطر اصالت ندادن به تجربه‌های طرف مقابل به‌وجود می‌آیند. به محض اینکه می‌گوییم «اگر از آن خیابان رفته بودی بهتر بود»، «اگر صبح زودتر پا شده بودی این‌طور نمی‌شد»، «چند بار به‌ات گفتم با این دختره ارتباط نداشته باش»، فاصله شروع می‌شود.

 چرا ما فکر می‌کنیم توقعات ما باید عملی بشود و مال او نه؟ چون ما بزرگ‌تریم؟ چون تجربه‌مان بیشتر است؟ چون دو تا پیراهن بیشتر پاره کرده‌ایم؟

  •  خب بله. خیلی از پدر و مادرها همین‌طور فکر می‌کنند و به خودشان هم بابت این حق می‌دهند؛ ظاهرا هم اشتباه به نظر نمی‌آید.

ببینید، من دنبال متهم کردن پدر و مادرها نیستم ولی حرف من این است که پدر جان، شما یک گل می‌کارید، دست‌کم روزی یک ساعت دور و برش می‌پلکید، آبش می‌دهید؛ کدام پدر و مادری الان روزی یک ساعت را با بچه‌هاشان می‌‌گذرانند؟ پدر و مادرها وقت نمی‌گذارند. با زبان جوان‌ها با آنها حرف نمی‌زنند. به شکل خودخواهانه‌ای می‌خواهند بچه‌هاشان عین خودشان باشند.

  •  یعنی شما هیچ‌وقت وسوسه نشده‌اید بچه‌هاتان را مثل خودتان، با معیارهای خودتان بار بیاورید؟

نه، من معتقدم پدر و مادرهایی که بچه‌هایشان را عین خودشان تربیت کرده‌اند، آن بچه‌ها مریضند؛ باید آنها را ببرند دکتر. آد‌م‌ها باید فرزند زمان خودشان باشند، باید برای زمان خودشان با معیارهای مناسب آن زمان تربیت شوند.

  •  با بچه‌هاتان هیچ‌وقت تنش نداشته‌اید سر چیزی؟

«تنش» نداشته‌‌ام، اختلاف‌نظر داشته‌ام باهاشان و درباره آن حرف زده‌ایم. یک جمله‌ای دارند امام موسی صدر؛ می‌گویند: «من در برخورد با جوان‌ها همیشه یک چشم را می‌بندم، یکی را باز نگه می‌دارم». ببینید، مبنا را باید عوض کنیم. مبنای ما الان در دیالوگ با فرزندمان این است که «همه حق پیش من است و من از طرف خدا موظفم که همه حقی که پیش من هست را به او منتقل کنم».

نه، ما 2 انسانیم که باید تجربیات‌مان را با هم به مشارکت بگذاریم. اگر این کار را بکنیم، آن یک جایی هم که قرار است یا باید قاطعیت به خرج بدهیم، حرفمان خریدار دارد. ما اصولا می‌خواهیم «قاطعیت» به خرج بدهیم؛ خب، طبیعی است که طرف پس بزند.

  •  از جوانی خودتان می‌گویید؟

جوانی من؟ من از مدرسه در می‌رفتم، می‌رفتم سینما. واقعا مرا هفته‌ای یک بار از مدرسه می‌انداختند بیرون. یکی از بستگان رئیس مدرسه علوی به او گفته بود این‌قدر فیروزان را بیرون می‌کنی از مدرسه، چرا بیرونش نمی‌کنی کلا؟ گفته بود: «این پرانرژی است، موذی نیست».

مرحوم علامه کرباسچیان ـ   مدیر مدرسه علوی ـ واقعا صبوری کرد در حق من و نمی‌دانم اگر این کار را نمی‌کرد، من الان کجا بودم یا چه جور آدمی بودم. من به مرحوم پدرم هم مدیونم. ما ساعت‌ها با هم بحث می‌کردیم (به دوران انقلاب هم خورده بود). پدرم خیلی با ما حرف می‌زد و ما خیلی جواب می‌دادیم. ما اجازه محاجه داشتیم.

  •  وقتی از مدرسه فرار می‌‌کردید و سینما می‌رفتید چی؟ پدرتان چیزی نمی‌گفت؟

ببینید، سینما رفتن توی خانه ما حرام بود. توی مدرسه علوی هم حرام بود؛ آنجا بیشتر از خانه ما حرام بود. فتوای علما بود دیگر، سال 52، 53. ولی آن استراتژی «چشم بسته» را برای ما به کار می‌بردند.

اینها می‌فهمیدند من رفته‌ام سینما ولی چه کار می‌کردند؟ از من سؤال نمی‌کردند چرا دیرآمدی که من دروغ نگویم، یک حریمی را در واقع نشکنم. 3 روز بعد می‌آمدند درباره خطرهای این فیلم‌هایی که توی سینما نشان می‌دهند برای ما سخنرانی می‌کردند، با ملایمت.

ما هم گوش می‌دادیم، حرف هم را می‌فهمیدیم. ببینید، «اعتماد» مهم است، نعمت است. این نعمت را اگر به طرف مقابلمان بدهیم، به خودمان و او احترام گذاشته‌‌ایم.

کد خبر 33460

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز