بر هیچکسی پوشیده نیست که تئاتر در شهرستانها با وجود استعدادهای روز به روز سیر نزولی طی میکند. هنرمندان جوان تئاتر به تهران سرازیر میشوند، چرا که تهران، تنها مرکز تئاتر حرفهای در ایران است و هنرمندان قدیمی، تئاتر را رها کرده مشغول شغلهای اداریاند؛ بگذریم.وعده اجرا در شهرهای ایران تا مدیریت حسین پارسایی ادامه داشت و او البته به وعدهاش عمل کرد. شاید چند گروهی سفرهایشان لغو شد اما او بالاخره اجراهای بزرگی را به شهرستانها فرستاد. نمونهاش نمایشهای «ملودی شهر بارانی» اثر هادی مرزبان و «زکریای رازی» که مجید جعفری کارگردانش بود. اولی به رشت رفت، که نمایشنامه در آنجا اتفاق میافتد و دومی به شیراز. حالا اتفاق بزرگتری افتاده؛ گفتن و نوشتنش خیلی ساده است؛ «اپرای عروسکی رستم و سهراب» در خارج از تهران روی صحنه رفت. این اجرا – اگر دیده باشید حتما میدانید – به سالن مخصوصی برای اجرا نیاز دارد و گروه با خلاقیت و مهارت خود راهی ایجاد کرد و صحنهگردان ساخت و راه را هموار کرد. این نمایش به دو استان گلستان و خراسان رضوی سفر کرد. بهروز غریبپور کارگردان این نمایش از سفرهایش راضی است و آن را تجربه بسیار موفقی میداند اما کمی هم گله دارد.
یادداشت بهروز غریبپور درباره سفر گروهش به دو شهر گرگان و مشهد را می خوانید:
نمیرم از این پس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام
هر آنکس که دارد هش و رای و دین
پس از مرگ، بر من کند آفرین
... غالب شبهایی که در گرگان، اپرای عروسکی رستم و سهراب را روی صحنه میبردیم، من با این اشعار صحبتم را در مورد حکیم توس، دانای بینظیر فرهنگ ایرانی، فردوسی بزرگ و رنجیدهخاطر آغاز میکردم و سپس راجع به ارزش موسیقی در شاهنامه و توان نهفته در آن برای ساختن اپراهای مختلف و اثر بزرگ لوریس چکناواریان و قابلیتهای نمایش عروسکی مطالبی را با تماشاگران در میان میگذاشتم اما در شب پایانی اجرای اپرا، دردمندانه روی صحنه رفتم و رنجیدهخاطر از جمعی که معلوم نیست جایگاهشان در میان اهل هنر گرگان تا چه اندازه است، با این شعر، بخشی از گلههایم را طرح کردم:
اینجا دل شکسته، تن خسته میخرند
بازار خودفروشی آن سوی دیگر است
و بعد گفتم: «عزیزان! شاید این شایعه غریب را شنیدهاید که ما 100میلیون تومان گرفتهایم تا این اپرا را در گرگان نمایش بدهیم. باور کنید که این، دروغی بیش نیست و سپس بهاجبار، میزان قراردادمان را مطرح کردم؛ 6میلیون تومان برای 7 اجرا. و باز توضیح دادم که این 6میلیون تومان، شامل دستمزد بازیدهندگان، کارگردان، هزینه رفتوبرگشت، هزینههای حملونقل و تمام هزینههایی است که در هر اجرای جدید، گروه، ناگزیر از پرداخت آن است» و بندگان خدا، تماشاگران مشتاق و به دور از ماجراهای پشت پرده!
در سکوت به بقیه توضیحاتم در مورد چگونگی علمکردن سازه به وسیله محمد عاقبتی، هنگامه سازش، پیمان شریفی، داوود نمینی، سام کلانتری، امیر محمدی و سایر نیروهایی پرداختم که دوشادوش من و یارانم 4شبانهروز صحنه عظیم اپرا را آماده اجرا کرده بودند و از خدا خواستم که به آن جماعت اندک، انصاف و مروت و به من و به ما، توان ادامه این راه پرسنگلاخ را بدهد و به جد، از تماشاگران خواستم که اگر اجرایی آنها را عمیقا راضی و ارضا نکرد و عمیقا متاثر نشدند، به صورت تکتک اعلام کنند و بنویسند تا همین مبلغ نیز به ما پرداخت نشود... .
اما در میان تماشاگران، کسانی بودند که در تمام اجراها یا حداقل در سه اجرا حضور داشتند و با ابراز احساسات، به ما اجازه دادند اپرا را آغاز کنیم... . اجرایمان بینظیر بود. بازیدهندگان با چنان شور و ایمان و مهارتی عروسکها را بازی میدادند که هر انسانی را به وجد میآورد و به یادم آوردند که روزی به آنها گفتهام: «چنان بازی کنید که انگار کمترین دستمزد گروهمان، 4میلیون برای هر اجراست اما اجرای دردمندانه گروه، دیگر با ریال و تومان و دلار سنجیده نمیشد؛ فقط با پیمانه عشق بود که میشد این پرپیمانگی مستانه و عاشقانه را سنجید و عشق، چون قرص کامل ماه بود.
و پس از پایان، مثل هر شب- اما بسیار بیشتر از حد انتظارمان- تماشاگران نشسته بر صندلیها و ایستاده در راهروها ما را تشویق کردند و چنان این ابراز احساسات ادامه یافت که ما نمیدانستیم به چه زبانی تقاضا کنیم که بیش از این شرمندهمان نکنند. دکتر منتظری و املشی هنرمند بازیگر که امروز در جایگاه معاونت هنری، این اپرا را به گرگان دعوت کردند به ما پیوستند و پس از صحبتهای فاضلانه دکتر منتظری – که خود چهار بار اپرا را دیده بود- باز هم تماشاگران ایستاده ما را غرق محبت کردند... .
من هنوز نمیدانم که آیا در میان آنها، کسانی از اصحاب آن دروغگویان بودند یا نبودند. اگر بودند حتم دارم که شرمنده شدند و اگر نبودند که حتما شرمنده خواهند شد و حتما وجدان به آنها تکلیف خواهد کرد که هدف خود را پی بگیرند و ماجراهای بینوایان به من این نوید را میدهد که غالب گویندگان این قبیل حرفهای بیاساس به چنان آزردگی و جذامی مبتلا خواهند شد که بایستی به انحاء مختلف به گونه دیگری داوری کنند. در مشهد هم نظیر همین اتفاق افتاد و وقتی مسئولی از چند تن از آقایان سوال کرده بودند که چرا تئاتر در مشهد همواره با چنین استقبالی مواجه نمیشود، یکی پاسخ داده بود: «خب معلوم است؛ نمایشی که فقط 5تُن آهن دارد(منظور او وزن صحنه سیار اپرا بوده است) باید هم چنین نتیجهای بدهد». یاللعجب! یک جا وزن و یک جای دیگر اسکناسهای بیشمار معیار جذب تماشاگران شده بود و معلوم نیست چرا این عزیزان دمی با وجدانشان خلوت نمیکنند. مگر نه اینکه قدرتمندترین دادگاه، وجدان آدمی است؟ چرا، چرا، چرا...؟
به هر حال از اینها که بگذریم، هم در تجربه مشهد و هم در تجربه گرگان، چنان فضای گرم، پرشور و صمیمانه و مخلصانهای حاکم بود که این گفتههای عجیب همچون زخمی پنهان در جان و روان من باقی خواهد ماند و آن قلبهای گرم که برای ما میتپید، نخواهد گذاشت این زخمها رنجورمان کند و از ادامه راهی که رفتهایم بازمان دارد.
و حتما حسین پارسایی - مدیر مرکز هنرهای نمایشی - که آغازگر این حرکت و احیای اعزام گروههای برجسته تهران به شهرستانهاست، به احترام بخش اعظمی از جامعه تئاتر شهرستانها و جمع مشتاقان و هنردوستان شهرستانها هرگز این بیرق را فرونخواهد گذاشت و شرایطی را فراهم خواهد کرد که این تبادل تجربه ادامه یابد.
اما سخن آخر اینکه امروز بسیار بیشتر از سالها پیش که در آرزوی اجرای «رستم و سهراب» بودم، به این «رنجی» که فردوسی شرح داده است پی میبرم.
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
رنجی که فردوسی میبرده است، حتما کمتر به خاطر آفریدن اثر سترگش و بیشتر به خاطر زخمزبانهای رقیبانش بوده است و بس اما اگر او به درستی ادعا میکند:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
من نیز ادعا میکنم که اپرای عروسکی رستم و سهراب، مطلعی برای یک حرکت ادامهدار و اصیل ایرانی است و تا زمانی که عروسکهایمان و صحنههایمان و یارانمان زندهاند و پس از همه ما، آنانکه راه را از ما فراگرفتهاند، این اپرا را برای نسل اندر نسل ایرانیان به نمایش درخواهند آورد و به همین دلیل، اپرای عروسکی رستم و سهراب اثری ماندگار است و با این رباعی از شاعری گمنام که همدوره فردوسی است این غمنامه را به پایان میرسانم:
این عشق بلی عطای درویشان است
خود کشتنشان ولایت ایشان است
دینار و درم نه رتبت مردان است
جان کرده فدا، کار جوانمردان است