اصلا انگار يك عراق است و يك كربلايش؛ شهري كه هر بار تو را به آنجا بخوانند باز برايت جديد است و انگار تازه قدمهايت را آنجا گذاشتهاي. اما اگر نخستينبار باشد كه به سفر عتبات ميآيي حتما برايت خاطرات عجيبي بهجا ميماند كه هيچجاي ديگر نمونه آن را تجربه نخواهي كرد و تا سالها آن را براي ديگران تعريف ميكني. تقريبا يكماه پيش بود كه كميته امداد امـــام خمينـي(ره) نزديك به 40خبرنگار را از رسانههاي مختلف راهي سفر عتبات عاليات كرد و آنها يك هفتهاي را مهمان سفره مادي و معنوي ائمهاطهار(ع) بودند. اكثر آنها سفر اولشان بود و همين بهانهاي شد تا بخواهيم برايمان چندجملهاي از سفرشان به نجف، كربلا و كاظمين بنويسند. عدهاي از حال و احوالشان گفتند، بعضي گلايههايي نسبت به رفتارهاي نامتعارف داشتند و چند نفري هم از همدلي و يكرنگي همسفران گفتند و اينكه فكر نميكردند همصنفاني كه بعضا اختلافات عميق سياسي، فرهنگي و اجتماعي دارند زير سايه امامحسين(ع) يك دل شوند و يك هفته را در كنار هم به خوبي و به دور از اختلافات سپري كنند.
- شروع پرمخاطره
نجمه افشاري
با شور و حالي وصف ناشدني به سمت هواپيماي عازم نجف راه افتاديم. از همان ابتدا سفر با شوخي و خنده با دوستانم آغاز شد. بعد از گذشت حدود يك ساعت و 30دقيقه متوجه شديم در شهر نجف هستيم و از ارتفاع هواپيما كاسته ميشود. شهر، رود و نخلستانها را ميديديم؛ هواپيما 2تا 3 بار به نزديك زمين رفته و دوباره اوج گرفت و در آخرين مرتبه دور زد. متعجب بوديم، بعد از دقايقي سرمهماندار به ميان مسافرين آمد و اعلام كرد بهدليل نقص فني و عدمامكانات فرودگاه نجف به تهران بازميگرديم. ابتدا يك حس ناخوشايند سراغم آمد؛ نكند پرواز امروز كنسل شود! نه، دلم گواهي بد نميداد. چرا آرام و خوشحالم، ما كه بازميگرديم به تهران؟ سمت چپ و جلوتر از رديف ما زن و مردي بودند كه مرد در گوشي با سرمهماندار صحبت كرد. او پاسخش را داد و از آن موقع بود كه شروع كرد به صلوات فرستادن. كمكم صداي صلوات فرستادن مسافران بلندتر شد. ما هم با شوخي و خنده ميگفتيم ما دعاهايمان را نگه ميداريم براي حرم اميرالمؤمنين و بينالحرمين، زائر امام حسين(ع) بيمه است و سالم به مقصد ميرسد. چقدر آرام و خوشحال! ناگهان پيش خود فكر كردم نكند اتفاقي بيفتد؟! خواستم اشهد خود را بگويم اما به جاي اشهد، به اباعبدالله سلام ميدادم، السلام عليك يا اباعبدالله؛ چه ميگويي ميخواستي اشهد بگويي، باز هم السلام عليك يا اباعبدالله؟!
بعد از يكساعتونيم هواپيما بهراحتي در فرودگاه تهران به زمين نشست و مشخص شد هيچ مشكلي وجود ندارد و خلبان وظيفهشناس بهخاطر نگراني براي حفظ جان مسافران و كمبود امكانات در فرودگاه نجف اشرف به تهران بازگشته است. بعد از سوختگيري مجدد بار ديگر هواپيما از فرودگاه امام خميني(ره) اوج گرفت و با حركت آرام و نرم هواپيما به خواب رفتم، وقتي چشم گشودم بر فراز شهر نجف بوديم.
هواپيما فرود آمد، بر زمين نشستيم و عشق آغاز شد...
- اينرؤيا تمامشدني نيست
مهدي آيتي
نخلهاي سر به آسمان كشيده روبهروي هم ايستادهاند و شهادت ميدهند، سنگفرشهاي سفيد راهنمايت ميشوند، زمزمههاي ياحسين و يا اباالفضل زائران اميدوارت ميكند كه اينجا بايد بينالحرمين باشد اما باورش آسان نيست، شك و ترديد گرفتارت ميكند. اين سفر بيشتر به خواب ميماند؛ خوابي شيرين كه لابهلاي نورهاي طلايي و سبزي كه فضا را احاطه كرده بهتر است بيداري نداشته باشد. بار اولت كه باشد حيرانيات تمامي ندارد، آنقدر سر ميچرخاني و در پي دلت ميگردي كه زمان از دستات خارج ميشود؛ دلت كبوتري ميشود غريب و بيمحابا پر ميكشد؛ كبوتري كه محال است از پرواز بر فراز بينالحرمين خسته شود. وقتي بهخودت ميآيي كه وجودت پر شده از شكوه و عظمت گنبدهايي كه تا پيش از اين حسرت به خواب ديدنشان را داشتي؛ گنبدهايي كه در دو طرفت مانند كوهي از طلا ميدرخشند و اميدوارت ميكنند كه خواب نيستي، اينجاست كه اشك از چشمانت سرازير ميشود و گونههايت را تر ميكند تا گواهي باشد بر بيدار بودنت. در بينالحرمين نميشود حساب زمان را داشت، گهگاهي بهخودت ميآيي و يادت ميافتد كه وقت تنگ است و هنوز حرفهاي ناگفته بسيار.
- راهي به سوي خانه
حبيبه محمديوسفي
سفر هميشه تجربه جالبي است. تجربه دنياهاي ناشناخته و رؤيايي، با ناديدههايي اعجاب انگيز. اما اين بار سفر براي من تجربه رؤيايي بود كه دست يافتن به آن را هنوز نميتوانم باور كنم. پرواز در هواي مهربان نجف، قدم زدن در كوچههاي بيتاب منتهي به بينالحرمين و غربت آشناي شهر كاظمين؛ در ايوان طلاي نجف وارد شد و امنيت كشتي نوح را تكرار كرد. در صحن كاظمين نشست و خاطره مشهدالرضا را زنده كرد و در بين الحرمين قدم زد و بين 2 قطعه از بهشت دلدل كرد. شايد غريبترين حس آشنا را همان جا تجربه كردم. ميدانستم هاجر در سعي صفا و مروه چهاندازه بيتاب بوده است. زماني كه به تمناي مطلوب، ميان 2 كوه از شجاعت و ادب ميدويدم و زمزم عشق را در ميانه راه يافتم. در فاصله بينالحرمين، جايي كه بين 2 بزرگ بزرگزاده در قبال خدايخالق اين همه شگفتي سر بر سجده ساييدم كه «تباركالله احسن الخالقين». و ناچار به سوي شهر خود راهي شديم. قدم به قدم راه را با اشك نشانه گذاشتم تا راه بازگشت بدرخشد. راهي كه به خانه جانبازميگردد؛ جايي كه قلبم را براي هميشه به امانت گذاشتم تا شيريني عاشقانه تپشي بيرون از سينهام را مزمزه كنم... و در هياهوي شهر پرآشوب اين روزها مدام فكر ميكنم، در زميني كه زيارت مقتداي شهيدم اين اندازه گرهگشاست،اي كاش ميشد درخانهاي را زد كه گشايشاش پايان انتظار باشد.
- و اينك كربلا
سيدحسين نوريزاده
حرم مطهر امامحسين(ع) به همراه حرم حضرت ابوالفضلالعباس(ع) و فضاهاي پيرامون اين دو جايگاه، هسته مركزي شهر كربلا را تشكيل ميدهد. ساختمان كنوني حرم از ساختههاي دوران صفوي، عثماني و قاجار است. حرم مطهر سالار شهيدان حسينابنعلي(ع) از گنبدي بزرگ و مطلا ساخته شده كه روي گنبدخانهاي وسيع و چندين رواق و يك مسجد بزرگ و صحن فراخ است. گنبد طلا از ساختههاي دوران صفوي است و در زير گنبد، ضريح نقرهاي و بزرگ چند ضلعي قرار دارد كه قسمت عمده فضاي گنبدخانه را اشغال كرده و در درون آن، قبر مطهر امامحسين(ع) و 2 فرزندش علياكبر و علياصغر قرار دارد. قتلگاه جايي است در نزديكي آرامگاه حبيببن مظاهر كه بنا به روايات، امامحسين(ع) در آنجا به شهادت رسيدند و بعدها به جايگاه كنوني منتقل و مدفون شدند. بينالحرمين امروز جايگاهي است كه زوار هر كدامشان به همراه خانواده مينشينند و به ذكر مصائب امامحسين(ع) و دستههاي عزاداري گوش ميدهند. با اينكه محل هتل و استقرار كاروان ما نسبت به حرم دور است اما بهترين زمان زيارت يكي دو ساعت قبل از اذان صبح است كه بحمدالله با همت دوستان چند شبي را كه در كربلا حضور داشتيم فضيلت نماز جماعت و زيارت نسبتا دلچسبي نصيبمان شد. پس از 3شب، آخرين مقصد ما كاظمين و ضريح مقدس امامموسي كاظم(ع) و امام جواد(ع) است. در كاظمين شايد به دليل اينكه جدمان امام موسيكاظم(ع) است، احساس آرامش بيشتري ميكردم و آنجا را خانه پدري خود ميدانستم.
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر/ ما همچنان در اول وصف تو ماندهايم
- زيارت با يك دل سير
معصومه اصغري
عادت ما به مدلي از ابراز ارادت و بيان نيازها و خواستههايمان از ائمه در اماكن زيارتي، از عادتهاي غيرمعمول است. نخستين بار وقتي در مسجدالنبي و مسجدالحرام، مأموران و ساير زائران غيرايراني آنجا نسبت به چسبيدن ما به اين اماكن مقدس واكنش داشتند، با اين تفاوت آشنا شدم. اين مدل از اصرار به زيارت و هل دادن و به شماره افتادن نفس و... در انحصار خود ماست.
من نه به اين دليل بلكه به نيتي دروني، عادت به داخل صحن و اصرار به نزديك شدن به ضريح در اماكن مقدس ندارم و در بيشتر موارد، چه مشهد خودمان باشد و چه مسجدالنبي، توي حياط و صحن و سرا و روبهروي گنبد بيشتر «حال ميكنم»! اين عادت در اين سالها نهادينه شده و حالا هر جاي جديدي كه زيارت ميروم با وجود فرصت كوتاه و لذت سرشار، باز هم زمان با هم بودن در حياط را به زمان طولاني صف ورودي و ماندن در ازدحام رسيدن به ضريح ترجيح ميدهم. اما در كنار همه صحنها و سراها هميشه دلم ميخواست ايوان طلاي اميرالمؤمنين را در نجف تجربه كنم و روبهرويش بنشينم.
2سال قبل كه براي اربعين دعوت شدم، آنقدر جمعيت موج ميزد كه اصلا فرصتي براي نزديكشدن به ضريح در هر كدام از اماكن مقدس را نداشتم. در كربلا به زور و فشار، جايي براي ايستادن و سلام دادن و درددل كردن پيدا كردم و در نجف هم جز حياط، آن هم بدون ديدن ايوان طلا، زيارتي نكردم. چون هميشه دلم ميخواست جلوي ايوان طلاي اميرالمؤمنين علي(ع) بنشينم و گلايههايم را به او بگويم، اين حسرت برايم مانده بود.
اينبار كه باز هم دعوت شديم و از قضا تولد آقا آنجا بوديم، جبران همه شلوغيها و اذيتها بود و يك دل سير نگاهش كردم و از نزديك زيارت كردم. بيشتر از هر جا جلوي ايوان طلا آرام بودم و حركت آرام و بيدغدغه زائرها را ميديدم و حرفهايم را ميگفتم.
حرف از دلتنگي، حرف از جاي خالي دوستداشتنهاي ما آدمها و كملطفيهايمان و حرف از آمدن كسي كه قرنهاست منتظرش هستيم. راستش خيلي سرشان را در شب تولد درد نياوردم و زيادهگويي نكردم تا دلشان تنگ شود و دوباره تولدشان دعوتم كنند.
- دلم جايي مانده است
شيما جعفرزاده
روز آخر سفر قرار بود به پابوسي حرم جوادين در شهر كاظمين برويم. از يك طرف دل كندن از ضريح شش گوشه امامحسين(ع) و قمربنيهاشم و حال و هواي شب تا صبح نشستن در بينالحرمين برايم سخت بود و از طرف ديگر هميشه آرزوي زيارت حرم فرزند ضامن آهو را داشتم. براي تمام كساني كه زيارت كربلا روزي آنها شده، وداع با سيدالشهدا و برادر بزرگوارشان خيلي سخت است، با اين حال گوشهاي از قلبم را در بينالحرمين جا گذاشتم به اين اميد كه يكبار ديگر خدا زيارت اين قطعه آسماني از زمين را نصيبم كند. روز ششم سفر سبكتر از روزهاي ديگر راهي شهر كاظمين شديم. كاظمين، شهري نزديك بغداد كه نوع فرهنگ و حتي لباس پوشيدن مردمش به واسطه نزديكي به پايتخت با مردم كربلا و نجف متفاوتتر است. بلافاصله بعد از رسيدن به كاظمين راهي حرم امامين شديم. هتل محل استقرار كاروان نزديك خياباني بود كه انتهايش به حرم ميرسيد. از دور دوتا گنبد طلا با گلدستههايي تقريبا تخريب شده خودنمايي ميكرد، با وجود اين هنوز جلوه خودش را از دست نداده بود. براي رسيدن به ضريح مبارك امامين، خانمها برخلاف آقايان كه مسيري كوتاه و مستقيم را طي ميكردند بايد تقريبا حرم را دور ميزدند و مسافتي را كه با فرش قرمزي خاكآلود مشخص شده بود طي ميكردند، همين باعث شده بود عطش ما براي زيارت بيشتر شود و قدمها را بلندتر برداريم. زماني كه به ضريح مقدس امامين رسيدم، ديگر نتوانستم خودم را كنترل كنم و اشك بود كه بياختيار جاري ميشد. به قول حاجآقا انصاري، روحاني كاروان كه گفته بود «ببينيد كجاي اين سفر دلتون ميشكنه؟» روبهروي ضريح پدر و پسر ضامن آهو دلم شكست و تكه ديگر قلبم را در كاظمين جا گذاشتم و برگشتم ايران...
- كربلا هميشه اول است
محمد هاديلو
هميشه اول بودن، حال و هواي خاصي دارد. انگار هر اول شدني مصادف با قهرماني است؛ شاگرد اول شدن در كلاس درس يا اول شدن در يك رقابت ورزشي. البته بعضي وقتها هم اول نيستيم اما در ليست اوليها قرار ميگيريم. مثل رأي اوليها در هر انتخاباتي يا وقتي به سن تكليف ميرسيم و قرار است براي نخستين بار و براساس دستورات دين و واجبات، نماز بخوانيم و روزه بگيريم. تمام اين اول بودنها شور و حالي دارند كه تك تك ما حداقل يكبار آنها را تجربه كردهايم؛ تجربهاي كه بهعنوان خاطرهاي زيبا در برگهاي زندگي ما ثبت شدهاند. اما در اين دنيا، اولهاي ديگري نيز وجود دارند كه نميتوان در موردشان حرف زد؛ اولهايي كه فقط بايد آنها را لمس كنيم، چشمها را ببنديم و بوي آرامشبخششان را حس كنيم. اولهايي كه براي قرار گرفتن در آن جايگاه، ما تصميم نميگيريم و بايد دعوت شده و به قول معروف، طلبيده شده باشيم؛ اولين بار به پابوس سيدالشهدا(ع) رفتن، نخستين بار در نجف و در كنار بارگاه مطهر اميرالمومنين(ع) اشك ريختن، نخستين بار بينالحرمين را با دل قدم زدن تا به سقاي كربلا رسيدن. حال كربلا، حال زينب است. حال خواهري كه تاريخ را شرمنده مجاهدتهاي خود كرد. حال برادري كه وفا از او آغاز شد. حال من و مايي كه يكبار ميرويم تا دلمان آرام گيرد و صدبار ميرويم تا دل جاماندهمان را بيابيم. آنها كه بار اول ميروند ميدانند، دشت كربلا، دشت عشاق است. اما كربلاييها يك حرف مشترك دارند، آن هم اينكه هزار بار پاي پياده و به عشق حسين(ع) دل به راه سپردن، باز هم همان شور و حال نخستين را دارد.
- چه زود عشق بازي ما خاطره شد
زهرا رمضاني
دلتنگي هميشه هم بد نيست، به قول دوستي «وقتي آدم دلتنگ ميشه يعني دلش هنوز زنده ست». دلتنگيها نشان ميدهند حال دلت چگونه است و من اين روزها عجيب دلتنگم... اين روزهاي بعد از كربلا، تلخ تلخاند. همه داشتههاي روزهاي قبلم خاطره شدهاند... ؛ اينكه من ايوان طلاي نجف ندارم، يك ضريح طلايي ندارم كه با ديدنش عشق كنم، كه من اينها را ندارم كه انتظار اذان را بكشم براي حرم رفتن... دلم ميخواهد وضو بگيرم و دست دلم را بگيرم و بروم و به اندك زماني به بينالحرمين برسم، در چه كنم چه كنم زيارت حرمين دودلبمانم... دلم ميخواهد بيدغدغه بنشينم روي زمين، بين 2 بهشت كه اگر اراده كني حرم حسين(ع) را ببيني و اگر دلت حضرت سقا بخواهد اجابت شود... اما... اما من الان كربلا ندارم كه بروم گوشه صحن حسين(ع) زل بزنم به رقص پرچم مشكي بالاي گنبد... و حالا من ماندهام و رؤياي نفسكشيدن زير قبه كه ايمان بياورم اينجا خود خود بهشت است. دلم حتي براي فشار روي سينهام تنگ شده. دلم تنگ آرامش سقاست كه ايمان داري بابالحوائج است و اميدت را نااميد نميكند. دلم را جا گذاشتم در بينالحرمين و آمدم... با تمام وجود دوست داشتم شب جمعه بينالحرمين را... وقتي به اين فكر ميكنم كه چه جوري دعوت شدم و حضرت سقا در نهايت مهماننوازي نمكگير غذاي حضرتي كرد دلم ميلرزد... كاش دوباره بشود كه بيايم بينالحرمين، كه دوباره بنشينم روبهروي ايوان طلا... آخر صفايي كه آنجا هست را هيچ جاي ديگر نديدهام... آرامشي كه آنجا داشتم را هيچ جا نداشتم... دلم را از كينه و نفرت پاك كردم و همه را بخشيدم و الان ميتوانم بگويم كه دلم واقعا دل است... از خدا ميخواهم تا دوباره زيارتات را نصيبم كند تا بيايم و از نزديك صداي همهمه حرمت را بشنوم... تا بيايم و از نزديك درد دل كنم...
- مهماني حضرت
جعفر معماريان
با جمعي از دوستان و همكاران پشت حرم حضرت عباس(ع) در حال عزيمت به سمت بازار خاصي بوديم كه ناگهان فردي بلند قامت و خوش سيما، ما را صدا كرد و با لحني خوش پرسيد: چند نفر هستيد؟ و من با پرسيدن اين سؤال از طرف ايشان، متوجه غذاي حضرت شدم و با لبخندي گفتم: حاجي ما تيم 40نفره هستيم. خنديد و با لهجه عربي گفت: لا الان چند نفر هستيد؟ و من گفتم: 10نفر. بلافاصله و بدون هيچ مكثي دست در جيب كت كرد و تعداد 10عدد بن بدون تاريخ غذاي ناهار حرم حضرت عباس(ع) را به ما داد. تا فهميد ما ايراني هستيم لبخندي زد و گفت: من همسرم ايراني است و ايران را دوست دارم و ضمنا صاحب هتلي در مشهد هستم و اينجا هم خادم حضرت عباس(ع). تا فهميد كه ما گروه خبرنگارهستيم گفت: تشريف بياريد در هتل به شما 50درصد تخفيف ميدهم. بعد از اين گپ و گفتها، هنگام خداحافظي با ايشان گريهام گرفت و پيشاني ايشان را بوسيدم و بابت بن غذا تشكر كردم، ناگهان اين فرد هم گريهاش گرفت و رو كرد به حرم حضرت عباس(ع) و گفت: «اين آقا به من گفت بن به شما بدهم، من هيچ كارهام دستور خود آقا بود». ما آنروز نتوانستيم غذا را بگيريم و گذشت تا فرداي آنروز، حدود ساعت يكظهر در هتل ياد غذا افتاديم و با نااميدي گفتيم قسمت ما نبود و بايد بن را بدهيم به ديگر زائران كه استفاده كنند و با ناراحتي رفتم و بن را آوردم كه بدهم به شخص ديگري، با خودم گفتم يا حضرت عباس، قسمت ما نبود غذاي تبركي بخوريم؟! ناگهان از آسانسور آمدم بيرون و ديدم يكي از بچهها گفت: «جعفر بن رو بده دارم ميرم حرم، هرچه بادا باد، انشاالله كه غذا باشه». رفت و حدود 40دقيقه بعد آمد اما با 8عدد غذا. از خوشحالي داشتم بال درميآوردم. كل گروه را خبر كرديم و به هر نفر مقداري غذاي تبركي رسيد و از حضرتعباس(ع) بابت اين عنايتي كه به ما داشتند، تشكر كردم.
- همين چيزهاست كه ميمونه!
علي البرزي
نزديك به يك هفته از سفرمان به عتبات ميگذرد اما شور و زيارت بارگاه امام حسين(ع) و بركات اين سفر معنوي چنان پيوندي بين تمامي اعضاي اين گروه ايجاد كرده است كه نهتنها از طريق شبكههاي اجتماعي با هم در ارتباط مستمر دوستانه و كاري هستند بلكه در فضاي واقعي هم قرار است از اين پس دورهميهاي دوستانهاي براي ارتباط بهتر، بيشتر و استحكام رفاقتهاي اين گروه رسانهاي برگزار شود؛ دورهميهايي كه شايد اگر امام رضا(ع) بطلبد و شرايط فراهم باشد اينبار در مشهدالرضا شكل بگيرد. تصور كنيد، همسفران شما در سفر به عتبات عاليات يك گروه رسانهاي خوب و دوست داشتني باشند و همصدا با آنها در شب ميلاد امام علي(ع) در ايوان نجف ذكر «علي مولا، علي مولا» بر زبان داشته باشيد و در شب وفات حضرت زينت(س) روبهروي تل زينبيه و در جوار حرم امام حسين(ع) مرثيه بهياد ماندي «زينت، زينب» حاجسليم موذنزاده را زمزمه كني. مباحث مذهبي و اجتماعي متنوع گروهي و شبنشينيهاي بهيادماندي با حضور روحاني جوان و باصفاي كاروان حاجآقا انصاري داشته باشي، خوردن جوجه و چنجه عراقي و آب انار هم چاشني كار باشد و از همه مهمتر اعضاي گروه با هم همدل و همزبان باشند. بهراستي اين سفر خاطرهانگيز و بهيادماندني نيست؟ در طول سالهاي گذشته در ماموريتهاي كاري متعدد با گروهها و همكاران رسانهاي گوناگوني همسفر بوده و بين آنها حضور داشتهام اما به جرأت ميتوان گفت كه كاروان رسانهاي كربلا با تمامي آنها، هم از نظر بركات سفر زيارتي براي من و هم دوستيهايي كه شكل گرفت، متفاوت بود. به قول يكي از همكاران و همسفران در اين سفر معنوي: «فقط همين چيزهاست كه ميمونه».
نظر شما