این ماه رمضان حال و هوای دیگری داشت. به یتیمان و بینوایان کلمات رمزآلودی درباره وصل و هجران میگفت که دل آنان را میلرزاند. نسبت به فرزندانش هم همین طور! شبها را میان آنان تقسیم کرده و هر شب میهمان یکی از آنها بود. دخترش میگوید، چون شب نوزدهم ماه رمضان رسید پدرم برای افطار به خانه ما آمد و ابتدا به نماز ایستاد. من براى افطار او طَبَقى آوردم که دو قرص نان جو با کاسهاى از شیر و مقدارى از نمک در آن بود. چون از نماز فارغ شد، به آن طبق نگریست و گریست و فرمود: اى دختر! براى من در یک طَبَق دو نانخورش حاضِر کردهاى؟! مگر نمىدانى که من از برادر و پسر عموی خود رسول خدا پیروی مىکنم؟
اى دختر! هـر کـه خـوراک و پوشاک او در دنیا نیکوتر است ایستادن او در قیامت نزد حق تعالى بیشتر اسـت، اى دخـتـر! در حـلال دنـیا حساب است و در حرام دنیا عذاب. پس گوشهای از زهد حضرت رسـول را یادآوری کرد و فرمود: به خدا سوگند افـطـار نمیکنم تا از این دو خورش، یکى را بردارى؛ پس من کاسه شیر را برداشتم و آن حضرت اندکى از نان جو با نمک تناول فرمود و حمد و ثناى الهى به جا آورد و برخاست و دوباره بـه نـمـاز ایـسـتـاد. دیگر تا صبح مـشـغـول رکـوع و سـجـود بـود و تـضـرّع و ابـتـهـال بـه درگاه خالق متعال مىنمود.
گاهی هم ازخانه بیرون مىرفت و داخل مىشد، به آسمان نگاه مىکرد و مىگفت: اَللّهُمَّ بارکْ لى فى الْمَوْتِ؛ خداوندا مرگ را براى من مبارک گردان، و بسیار مىگفت : اِنّا للّهِ وَاِنّا اِلَیْهِ راجـِعـُونَ و نیز لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلا بِاللّهِ العَلِىِّ الْعَظیمِ را تکرار مىکرد و صلوات مىفرستاد و استغفار مىنمود. گاهی زیر لب زمزمه میکرد: به خدا قسم دروغ نمىگویم و به من هم دروغ نگفتهاند! ایـن همان شـبـى است کـه مـرا وَعـْده شـهادت دادهاند.
زمـانـى کـه فـجـر طـالع شـد و موذن نداى نماز داد، حـضـرت آهنگ مسجد کرد، به ابراز احساسات مرغابیان که بال مىزدند و فریاد و صیحه مىکـردنـد، با ملاطفت پاسخ داد. سفارش کرد در رسیدگی به آنان کوتاهی نشود... و آنگاه که قلّاب کمربندش را گرفت، با خود گفت: اى على! کمر خود را براى مرگ ببند، که مرگ تو را ملاقات خـواهـد نـمـود ...
بالاخره علی وارد مـسـجـد شد و در تاریکى رکعتى چند نماز خواند، آنگاه بر بام مسجد برآمد و عاشقانه برای آخرین بار بانگ اذان در داد. با مهربانی همیشگیاش خفتگان را برای دیدار با خدا بیدارکرد. ابن ملجم نیز در میان آنان بود؛ در حالی که شمشیر مسموم خود را در زیر جامه پنهان کرده بود. چـون به او رسید، فرمود: برخیز!... قـصدى در خاطر دارى که نزدیک است آسمانها از آن فرو ریزد و زمین چاک شود و کوهسارها نگون گردد و اگر بخواهم مىتوانم خبر دهم که در زیر جامه چه دارى!
علی بـه مـحراب رفت و به نماز ایستاد.. و شد آنچه شد! صدای به خون نشسته آن حضرت را شنیدند که میگفت: بِسْمِ اللّهِ وبِاللّهِ وَعَلى مِلَّهِ رَسُولِ اللّهِ فُزْتُ وَرَبِّ الکَعْبَهِ.سـوگـنـد بـه خـداى کـعـبه که رستگار شدم!
در همان لحظه بود که مردم دیدند زمـیـن به خود میلرزد و دریـاهـا بـه خروش آمدهاند، آسـمـانـهـا دگرگون گـشـت، درهـاى مـسـجـد بـه هـم خورد و ناله فرشتگان خدا بلند شد، باد سـیـاهـى وزیـد کـه جـهـان را تـاریـک کرد و جبرئیل در میان آسمان و زمین چنان فریاد زد که همه شنیدند.
او خبر میداد که: به خدا سوگند ارکان هدایت در هم شکست و نـشـانـههـاى پـرهـیـزکـارى ازبین رفت، عـروه الوثـقـاى اِلهـى گـسـیـخـتـه شـد؛ چرا که پـسـر عموی محمّد مصطفى کـشـتـه شـد و على مرتضى شهید شد؛ او را بدبخت ترین سیه بختان شهید کرد...۴۳۲
- منبع: پايگاه اطلاعرساني شخصي دكتر محسن اسماعيلي (mohsenesmaeili.ir)
نظر شما