سه‌شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵ - ۰۵:۰۸
۰ نفر

همشهری دو - زینب آخوندی: چروک‌هایی که هر یک نشان‌دهنده ساعتی از روزهای فراق هستند، روی جای‌جای صورتش سایه‌روشن زده‌اند و ترکیب موهای سفید و چشمان روشنش زیر نور آفتاب، به حس غریبی دعوت‌ات می‌کند.

پدر شهید غلامرضا نادری

با دست‌هاي پينه‌بسته‌اش دانه‌دانه قبرها را مي‌شويد؛ «آن يكي مال محمدحسين است، ۱۷ سال بيشتر نداشته و مثل امام حسين(ع) تشنه رفته، خدا بيامرز پدرش را يادم هست، چه پيرمرد نازنيني بود... بعدي مزار علي‌اكبر است، يكي از علي‌اكبرهاي مردم قم كه پدر و مادرش خيلي وقت است خانه‌نشين شده‌اند و ديگر نمي‌توانند به ديدار پسرشان بيايند.» غلامرضا نادري، پدر يكي از شهداي عمليات بيت‌المقدس است كه ۳۴سال از آرميدن پسرش در گلزار شهداي فتح خرمشهر در قم گذشته و ۳۴ سال هم از حيراني‌هاي او ميان اين سنگ‌قبر‌ها و مردمي كه بي‌تفاوت از كنار اين مقبره‌ها عبور مي‌كنند. حال و هواي غريبي دارد حاج غلامرضا؛ تركيبي از غم و شادي، از انتظار و اشتياق، از فراق و وصال، ۳۴ سال گذشته از آن روزي كه خبر شهادت پسر بزرگش را به او دادند و او تمام اين ۳۴ سال را كنار مزار پسرش سر كرده اما انگار هيچ‌وقت از او دور نبوده است. هر وقت دلتنگ لبخندهاي حسين مي‌شود، مي‌نشيند كنار مزارش و سوره‌اي از قرآن مي‌خواند، خوب مي‌داند‌‌‌ همان لحظه است كه حسين به او لبخند مي‌زند. سختي‌هاي روزگار هر‌گاه بي‌تابش مي‌كند، مرهمش باز همين سنگ‌قبرهاي خاكستري است كه لاله‌قرمزي روي آن نقش بسته. شستن همين سنگ‌قبرها و نجوا كردن با اين شهيدان همه زندگي‌اش است.

غلامرضا نادري، پدر شهيد حسين نادري است. يكي از شهداي آزادسازي خرمشهر كه در گلزار شهداي سوم خرداد قم دفن شده‌اند. او از ديدار هر روز پسرش و همرزمانش خسته نمي‌شود اما خيلي وقت است از بي‌مهري‌هاي روزگار با اين ۶۰ لاله پرپرشده خسته است.

حاج غلامرضا مي‌گويد: «صبح كه مي‌آيم اول دانه‌دانه سر مزار‌ها فاتحه مي‌خوانم، هر كدامشان عين حسين خودم هستند. البته اينجا نگهبان هم دارد اما من دوست دارم خودم آب و جارو كنم». وقتي مي‌نشيند كنار مزار پسرش تا با او حرف بزند، زمين و آسمان و پرنده‌ها و حتي سنگ‌ها با او همراهي مي‌كنند.

  • تعبير يك خواب

كنج يك خانه كوچك در محله چهل‌اختران قم كه جايگاه ساداتي از فرزندان امام موسي‌كاظم(ع) است، يك خانواده كوچك و خوشبخت خوابيده‌اند. حسين، پسر بزرگ خانواده فقط ۱۵ سال دارد. وقتي نيمه‌شب از خواب مي‌پرد نفس‌هايش به شماره افتاده و زبانش بند آمده است. مادر از صداي نفس‌نفس زدن پسربزرگش بيدار شده و وارد اتاق مي‌شود. عرق بر سر و روي حسين نشسته و چشمانش به دوردست‌ها خيره شده است. پدر هم مي‌آيد. حسين خواب غريبي ديده و درك آنچه ديده برايش ساده نيست؛ «خواب عجيبي ديده بود، خواب ديده بود تشنه مانده، روزها و ساعت‌ها، لب‌هايش از خشكي به هم رسيده و در ميان خيل دشمنان هيچ‌كس قطره آبي به او نمي‌دهد. با اين حال در ميدان جنگ مي‌تازد و تسليم نمي‌شود. در ميان آن همه آتش و خون، تيري به گلويش اصابت مي‌كند و روي خاك مي‌افتد، تشنگي، خون، حسين... .» سخن از خواب پسر حتي پس از ۳۴ سال براي پدر آسان نيست. اشكي كه در چشمانش حلقه زده مي‌گويد اين داغ هنوز تازه است.

  • هزار آرزوي نرسيده

«روزگارم مي‌گذشت اما به سختي، بچه‌ها تعدادشان زياد بود و رونق كار من كم. گيوه مي‌بافتم براي مردم. هر كس گيوه‌ها را مي‌پوشيد پدر بيامرزي به من مي‌گفت و مي‌رفت، اما مزدش آن‌قدر نبود كه زندگي راحت بگذرد. با اين حال گذاشتم حسين درس بخواند تا براي خودش كسي شود تا بتواند زير پر و بال خواهر‌ها و برادر‌هايش را بگيرد، وقتي آن خواب را ديد، ديگر شبيه قبلش نبود. مثل خواب‌گردها شده بود. آمد پيش من كه مي‌خواهم بروم جبهه. هزار آرزو برايش داشتم...».

اصرارهاي پدر به جايي نرسيد. پسر ۱۵ساله شناسنامه‌اش را دستكاري كرد تا از قافله جا نماند. اين كاروان دلش را برده بود. وقتي مي‌خواست با شناسنامه دستكاري شده براي ثبت‌نام برود، به كمك دوستش طوري جلوي مسئول گزينش مي‌ايستد كه قدش بلندتر نشان داده شود. اسبش را براي رفتن زين كرده بود، چيزي جلودارش نبود؛ «فقط ۲۴ روز در جبهه‌... بعد از 2هفته كه آموزش ديده بود يك راست رفت خط مقدم نبردها در عمليات خرمشهر، همانطور كه در خواب ديده بود شهيد شد. بعد از شهادتش ديگر زندگي‌مان شبيه قبل نشد، من در خانه قرار نداشتم و مدام مي‌آمدم سر مزارش. مادرش هم روزي يك‌بار مي‌آمد. كم‌كم گيوه‌بافي از رونق افتاد و من هم ديگر چشم‌هايم سوي كار كردن نداشت؛ آنقدر كه ديگر كاري جز بودن سر مزار پسرم ندارم».

  • گلزار و آنگاه پاساژ

گلزار شهداي سوم خرداد در خيابان ارم، نزديك به سه‌راه بازار و حرم حضرت معصومه(س)قرار دارد؛ گلزاري كه تا امروز ماجراهاي بسياري را از سر گذرانده است. پدر شهيد نادري به خوبي تمام داستان‌هايي كه برسر اين گلزار گذشته، يادش هست. به خوبي يادش هست كه آيت‌الله مرعشي‌نجفي پابرهنه به اينجا مي‌آمد و آيت‌الله‌اجتهادي پس از نماز جماعت زيرزمين مدرسه فيضيه براي زيارت اين قبور مي‌آمد و چه نجواهايي كه با اين شهدا داشت.
هر چند گلزار شهداي سوم خرداد امروز ظاهر نسبتا مناسبي دارد و جزو معدود گلزارهاي شهداست كه كتابخانه، سالن اجتماعات و مركز فرهنگي كنارش ايجاد شده اما آنچه وضعيت امروز را براي اين گلزار ايجاد كرده، حاصل تلاش‌هاي پدران شهدا مخصوصا غلامرضا نادري براي حفظ آن است؛ «چندين نهاد در شهر قم در دوره‌اي روي اين گلزار دست گذاشتند. حتي مي‌خواستند مقبره شهدا را جا‌به‌جا كنند و به جاي ديگر ببرند تا پاساژ مجاور را گسترش دهند. 8-7 سال پيش بود كه بدجوري فشار آوردند. من اما نمي‌توانستم اجازه بدهم پيكر حسين و دوستانش از خاك بيرون بيايد. هر طوري كه بود و با هر وسيله‌اي كه مي‌توانستم جلوي اين كار را گرفتم».

اين پدر شهيد هر وقت ياد روزهايي مي‌افتد كه براي نگه‌داشتن يادگاري از جگرگوشه‌اش چطور مجبور شده زمين را به زمان بدوزد، بغض گلويش را مي‌گيرد. نمي‌توانست قبول كند كساني كه پسرش براي آنها جانش را فدا كرده از چند متر زمين براي او دريغ كنند. پاساژ مجاور كه از‌‌‌ همان ابتداي ساخت و سازش در نزديكي حرم حضرت معصومه(س) اما و اگرهاي بسياري داشت، در مجاورت اين گلزار قرار داشت و ذي‌نفعان بدشان نمي‌آمد كه محدوده گلزار شهداي سوم خرداد هم تجاري شود. بعدها هم كه مراكز فرهنگي كنار اين گلزار شكل گرفت، خيلي‌ها به مذاقشان خوش نيامد و مي‌خواستند تا آنجا كه ممكن است، از آن پول دربياورند. او اما يك تنه ايستاد تا يادگاري شايسته براي آيندگان از رشادت‌هاي شهداي قمي عمليات بيت‌المقدس باقي بماند. بنياد شهيد هم چند باري سر اين موضوع درگير شد و مسئولان آن مجبور به مصاحبه با رسانه‌ها براي حفظ اين فضا شدند. نامه‌ها و بيانيه‌ها براي اخطار نسبت به ادامه اين تخريب‌ها ادامه داشت. با اين حال آنچه مانع اصلي در مسير اين اتفاق بود، مقاومتي بود كه غلامرضا نادري و يكي دو نفر از برادران شهدا انجام دادند تا گلزار شهداي سوم‌خرداد همچنان گلزار شهدا بماند.

اين پدر شهيد از آن روزها مي‌گويد: «يكي از ديوارهاي گلزار را تخريب كرده بودند. نمي‌توانستيم تحمل كنيم كه اين بي‌توجهي نسبت به شهدا ادامه پيدا كند. چه شب‌هايي تا صبح‌‌‌ همانجا مانديم تا كسي نتواند تعرض كند. شب را همانطور روي سنگ‌ها مي‌خوابيدم و صبح همسرم برايم يك لقمه نان مي‌آورد و باز يك روز ديگر مبارزه براي نگه‌داشتن مزار پسرم شروع مي‌شد».

حاج غلامرضا ادامه مي‌دهد: «يكي از مسئولان استان يك‌بار مرا خواست در دفترش. گفت وام مي‌دهم تا يك تاكسي بخري، قبول نكردم. گفت يكي از مغازه‌هاي اطراف را به نامت مي‌كنم تا كاسبي كني و مشكل مالي‌ات برطرف شود، قبول نكردم. گفت سال ديگر با خانمت برو حج، باز هم قبول نكردم. گفتم شريح‌قاضي نيستم كه اينگونه اغفال شوم. تا زنده هستم از پسرم و همرزمانش دفاع مي‌كنم. حتي اگر هيچ‌كس ديگر در دنيا نباشد كه كمكم كند اين كار را ادامه خواهم داد».

  • جايي نزديك بهشت

«شنوندگان عزيز توجه فرماييد؛ خونين شهر، شهر خون آزاد شد»؛ اين صدا هنوز در گوش مردم ايران زنگ مي‌زند؛ خاطره نوستالژيك يكي از بزرگ‌ترين پيروزي‌هاي ملت ايران در تاريخ. كمتر كساني هستند كه بتوانند و بخواهند اين خاطره را از ياد ببرند.
عمليات بيت‌المقدس با رمز ياعلي‌بن‌ابيطالب(ع) در ساعات اوليه بامداد ۱۰ ارديبهشت ماه۶۱ با هدف آزادسازي خرمشهر آغاز شد. اين عمليات در 4مرحله انجام گرفت؛ در مرحله اول اين عمليات، منطقه سر پل به مساحت ۸۰۰‌كيلومتر مربع تصرف شد. در مرحله دوم كه در ۱۶ ارديبهشت ۶۱‌ صورت گرفت، نيروهاي ايراني در شمال خرمشهر مستقرشده، جاده اهواز ـ خرمشهر و نيز مناطق ديگري را آزاد كردند. مرحله سوم عمليات در ۱۹ارديبهشت ۶۱ آغاز و تلفات و خسارات سنگيني به دشمن وارد كرد و سبب شد تا بالاخره نيروهاي خودي در دروازه‌هاي شهر مستقر شوند.
در ‌‌‌نهايت مرحله چهارم عمليات در اول خردادماه61 آغاز و پس از درگيري شديد و محاصره بي‌امان دشمن، روز سوم خردادماه ۶۱ انبوه نيروهاي دشمن از مقاومت دست برداشته و خرمشهر آزاد شد.
آمار‌ها نشان مي‌دهد كه تعداد كل شهداي عمليات بيت‌المقدس به 5هزار و ۵۵۳ نفر مي‌رسدكه از اين ميان يك هزار و ۸۶ نفر نيروي ارتش و مابقي از نيروهاي سپاه پاسداران و بسيجيان بودند. از اين ميان نيز حدود ۳۵۰‌نفر از شهداي اين عمليات بزرگ از اهالي شهر قم بودند كه ۶۰ نفر آنها در گلزار شهداي سوم‌خرداد آرميده‌اند.
بخشي از شهداي عمليات بيت‌المقدس در آرامستان شيخان كه از آرامستان‌هاي كهن قم است، مدفون هستند و بخش ديگري در گلزار شهداي علي‌بن‌جعفر(ع).
گلزار شهداي سوم خرداد، تنها گلزار شهداي اختصاصي براي شهداي عمليات بيت‌المقدس است كه در سطح كشور جايگاه ويژه‌اي دارد. اين گلزار داستان‌هاي زيادي از سر گذرانده اما امروز وضعيت خوبي دارد و با بهسازي‌هايي كه انجام شده، به مكاني فاخر براي زيارت شهداي آزادسازي خرمشهر در قم تبديل شده است.
اين گلزار از معدود گلزارهايي است كه مركز فرهنگي و سالن اجتماعات هم اطراف خود دارد و دعاي سمات پدران و مادران شهدا در آن هر هفته تشكيل مي‌شود؛ دعاي سماتي كه يادگاران شهدا در آن شركت كرده و راه عزيزانشان را به اين وسيله ادامه مي‌دهند. اين گلزار بوي بهشت مي‌دهد چرا كه بهشتياني در آن آرميده‌اند كه عزت امروز ملت ايران مديون آنهاست.
سيد احمد حسيني، مديركل بنياد حفظ آثار و نشر ارزش‌هاي دفاع‌مقدس استان قم

  • يك پاساژ، صد قصه

از سمت شمال يا شرق قم كه بخواهي به سمت حرم مطهر بيايي، از بازار جديد شهر قم عبور خواهي كرد و ابتداي خياباني كه به «ارم» معروف است، فضايي كوچك با كاشيكاري‌هاي زيباي فيروزه‌اي و آبي پوشيده شده كه درهاي چوبي زيبايش، حال و هواي خاص به آن داده‌اند. سنگ‌هاي خاكستري كه دنبال هم چيده‌ شده‌اند هر كدام نقش يك لاله دارند و اسمي از يكي از شهداي قم در عمليات آزادسازي خرمشهر؛ شهدايي كه اكثرا بيش از ۲۰ سال سن ندارند و با وجود سن كمشان نقش بزرگي بر صفحات كتاب تاريخ ملت ايران زده‌اند. آنطور كه در اسناد موجود است، وقتي حضرت معصومه(س) در قم با اين دنيا وداع مي‌كند، موسي‌بن‌خزرج كه يكي از متمولان شهر قم بود، ايشان را در سرداب خانه دفن و زمين‌هاي اطراف را هم به‌عنوان قبرستان مسلمانان وقف مي‌كند. اين محدوده كه آن زمان به باغ‌بابلان معروف بوده، تا چهارراه بازار كنوني مي‌رسد. طي سال‌ها باغ‌بابلان به قبرستاني بزرگ تبديل مي‌شود كه اطراف حرم را فرامي‌گيرد.

در دوران پهلوي اين قبرستان متروكه به شهرداري قم واگذار مي‌شود كه ساختمان شهرداري و فرمانداري در آن ساخته مي‌شود. طي گذشت سال‌ها پس از تخريب اين دو ساختمان، پاساژ جاي فرمانداري و شهرداري را مي‌گيرد. پس از پيروزي انقلاب، اوقاف و آستانه مالك اين پاساژ و اين زمين‌ها مي‌شوند و شهرداري سهم خود را از اين پاساژ از دست مي‌دهد. زمان جنگ هم ۶۰ تن از شهداي عمليات آزاد‌سازي خرمشهر در اين محدوده دفن مي‌شوند. پاساژ امروز هم ضريحي در وسط يكي از راهرو‌هايش دارد كه در برخي رسانه‌هاي مجازي به‌عنوان پاساژي كه امامزاده دارد، شناخته شده و تصاويرش دست به دست مي‌شود. البته اين ضريح مربوط به امامزاده نيست بلكه متعلق به علي‌بن‌ابراهيم قمي، يكي از ياران امام حسن‌عسكري(ع) و امام هادي(ع) است. يكي ديگر از علماي عصر غيبت كه در آن محدوده دفن شده، حمدبن‌قولويه قمي از محدثان بزرگ است كه شهداي آزادسازي خرمشهر كنار او دفن شده‌اند. همه اين اتفاقات اين پاساژ را در قم به پاساژي خاص تبديل كرده است. شايد وفور مغازه‌ها و چهارراه مواصلاتي بودن آن مسير، امروز حواس خيلي‌ها را از ۶۰شهيدي كه همه جوان و كم‌سن و سال هستند، پرت كرده باشد اما اين ستارگان تا هميشه بر تارك شهر قم مي‌درخشند.

  • تعجب كردند در 30سالگي، مادر شهيدم!

مادر شهيدحسين نادري از روزهاي سختي مي‌گويد كه فرزندش رفت و برنگشت

مادر كه باشي، مخصوصا اگر كم‌سن و سال باشي، خوب مي‌داني كه بچه اول برايت معناي ديگري دارد. وقتي دختر باشد، مي‌شود مونس و همراز و وقتي پسر باشد مي‌شود ياور و پشتيبان. اگر خريدي داشته باشي، دوست داري پسر بزرگ برايت انجام دهد. وقتي قرار است جايي بروي، دوست داري او همراهي‌ات كند. دوست داري بزرگ شود، جواني شود براي خودش. دامادش كني. هزار آرزو در ذهنت براي دامادي‌اش مي‌بافي؛ چه پارچه‌ها و طلا‌ها كه براي عروست كنار نمي‌گذاري! چه دختر‌ها كه بدون اينكه به كسي بگويي، براي پسرت زيرنظر نمي‌گيري! اما ناگهان يك شب در بحبوحه روزهاي خون و آتش اين سرزمين، پسرت كه حالا فقط يك نوجوان ۱۵ ساله است با عرق سردي روي پيشاني از خواب مي‌پرد و فرياد مي‌كشد.

«برادر‌هايم هر كدام يكي‌دو شهيد در زمان جنگ داده‌اند، پسر دايي‌ام و برادرزاده‌هاي همسرم هم همينطور. در محله‌مان خيلي از جوان‌ها مي‌رفتند و ديگر برنمي‌گشتند. اما هيچ كدام مثل حسين من فرزند اول خانواده نبودند و هيچ كدام آنقدر سن و سالشان كم نبود». «معصومه فدايي» مادر شهيد حسين نادري، اين حرف‌ها را با سوز مي‌گويد. او يكي از آن زن‌هايي است كه در سوگ پسر و برادرزاده‌هايش زينب‌وار صبوري كرده و سال‌‌ها بار اين غم را به دوش كشيده است. امروز وقتي به‌صورتش نگاه مي‌كني غبار پيري را مي‌بيني و ردي كه اين داغ سنگين بر دل اين زن گذاشته.

همسرش «غلامرضا نادري» كمتر از او بي‌تاب پسر نيست. شب و روز كنار مزارش روزگار سر مي‌كند و همه زندگي‌اش شده شستن غباري كه بي‌مهري روزگار بر مزار پسرش به‌جا گذاشته است.
خانم فدايي مي‌گويد: «پسرم همه‌‌چيزم بود. هر خريدي، هر كاري، هر مشكلي داشتم او هميشه كنارم بود. پسر بزرگ بود و رابطه خاصي با او داشتم اما هر چه خدا بخواهد. او خودش نعمت را داده و خودش اختيار دارد كه بگيرد».

او تسليم اراده پسر نوجوانش شد وقتي آن همه اشتياق او را براي پر كشيدن ديد؛ «پدرش رضايت نمي‌داد. آنقدر رفت‌وآمد و التماس كرد كه رضايت پدرش را گرفت. چندبار به من گفته بود اگر بابا اجازه ندهد باز هم مي‌روم. خواب شهادت كه ديد، پدرش ديگر حرفي نداشت و گذاشت كه برود. روزي كه پدرش رضايت داد و او را ثبت‌نام كرد، از پشت در فرياد مي‌زد. در را كه باز كردم دويد داخل و دستش را از خوشحالي به طاق كوبيد. احساس مي‌كردم براي خودش مردي شده اما باز دلم شور مي‌زد».

كنار آمدن با داغ حسين براي خانم فدايي چندان كار ساده‌اي نبود، با اين حال هرطور كه شده تلاش مي‌كرد، اين وضع را براي خود تحمل‌پذير كند؛ «صبح بود. مشغول كارهاي خانه بودم كه احساس خستگي كردم تا سرم را روي بالش گذاشتم چشمانم گرم شد. هيچ وقت آن موقع روز نمي‌خوابيدم. خواب ديدم در مي‌زنند و كسي از پشت در خبر شهادت حسين را آورده. از خواب كه بيدار شدم رفتم پشت در خانه. چند دقيقه نگذشت كه چند نفر آمدند؛ خبر شهادت حسين را آورده بودند».

معصومه فدايي با پسر شهيدش بيش از ۱۶سال اختلاف سن نداشت. وقتي خبر شهادت را به او مي‌دهند تقريبا ۳۰ سالش بود و هنوز جوان. داغ خودش يك طرف، بي‌تابي‌هاي شوهرش و شب و روز در مزار شهدا سر كردنش هم طرف ديگر؛ «آن روز‌ها دختر امام‌خميني‌(ره) به خانه شهدا مي‌رفت. وقتي به خانه ما آمد، دنبال مادر شهيد مي‌گشت. زماني كه فهميد مادر شهيد من هستم، ناراحت شد كه چرا به اين جواني داغ ديده‌ام».

زندگي معمولي‌اي دارد. يك خانه در محله چهل اختران كه از محلات قديمي شهر قم است و شوهري كه با گيوه‌بافي تلاش مي‌كرد زندگيشان را بگرداند. با اين حال هر بخشي از زندگي معصومه كه به حسين، پسرش مربوط مي‌شده، انگار رنگ و جلوه ديگري گرفته است. حسين زميني نبود، مثل يك هديه الهي زود آمد و زود رفت. پدر و مادرش را هم در حسرتي هميشگي‌‌‌ رها كرد.

مي‌گويد: «يكي از تلخ‌ترين خاطراتم روزهايي است كه مي‌خواستند گلزار شهداي سوم خرداد را تخريب كنند. مي‌گفتند مي‌خواهند پاساژ بسازند. من كه سر درنمي‌آورم اما هر چه بود دلمان خون شد تا نگذاشتيم پسرمان از آنجا برود. شهيد حرمت دارد. نمي‌شود براي منفعت چند نفر برداري شهيد را از جايي به جاي ديگر ببري. حالا پسر ما هيچ، بقيه شهداي آنجا هم مثل پسرهاي ما هستند».

اين مادر شهيد چند ماهي است كه پايش شكسته و وبال دل‌شكسته‌اش شده. ديگر بر مزار پسر رفتن برايش كار ساده‌اي نيست. وضعيت گلزار هم هر چند از گذشته بسيار بهتر است اما اطرافش آنقدر شلوغ و به هم ريخته است كه نمي‌تواند خود را با پاي شكسته به آنجا برساند. خيلي وقت است كه به ديدار پسرش نرفته و غصه‌ها بر دلش سنگيني مي‌كند؛ غصه‌هايي كه انگار تمامي ندارد و با او تا آخرين نفس همراه خواهد بود. 

کد خبر 340440

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha