امیر توحید رهبری معتقد است حیوانات – حتی وحشیترینشان – اگر مورد آزار قرار نگیرند، بیآزارند. به خاطر همین در خانهاش انواع و اقسام آنها را دارد؛ آنهایی را که میشود در آکواریوم نگه داشت بیآنکه آسیب ببینند و به دیگران آسیب برسانند.
او در خانهاش چند جانور بیآزار غیرسمی دارد؛ جانورانی که با همه بیآزاریشان، آدمهای دیگر جرات نزدیکشدن به آنها را ندارند؛ مثلا یک مار پیتون سیاه 5/3 متری که رفیق گرمابه و گلستان امیرآقاست.
قرارگذاشتن با امیر توحید رهبری کار سختی است؛ دائما سر تمرین است، حیواناتش هم اینور آنور هستند؛ سرصحنه این فیلم، پای تمرین فلان تئاتر و... امیر نمیتواند همه حیواناتش را در آپارتمان 50 متریاش نگهداری کند؛ مثلا کروکودیل 5/1 متریاش نمیتواند فضای کوچک آکواریوم را تاب بیاورد. امیر به خاطر کارهای فیلمش فعلا آن را به آپارتمان آورده و قرار است بعد از اتمام پروژه، او را به خانه اصلیاش – که باغی در کرج است – برگرداند!
وقتی پیتون دلش بگیرد!
«دلش گرفته بود، گفتم ببرمش پارک هوا بخورد، به ظاهر گندهاش نگاه نکنید، پیتون من کاملا بیآزار است». امیر درحالی که تندتند دارد در مورد پیتونش صحبت میکند، سبد را زمین میگذارد؛ یک سبد پیکنیک زرد، از آن سبدها که طرح حصیری دارد و دردار است.
تصور آنچه داخل سبد است، مو را بر تن آدم سیخ میکند. همه نگران سبدند اما امیر بیخیال چشمهای نگران به صحبتش ادامه میدهد. انگار نه انگار که موضوع صحبتش یک مار 35 کیلویی سیاه است؛ «طفلی 2 روز غذا نخورده بود، شاید باورتان نشود اما مارها خیلی حساسند، کمی که جایشان عوض شود یا دمای اتاق بالا و پایین شود یا حتی اگر صاحبشان بهشان بیتوجهی کند، اعتصاب غذا میکنند، آنوقت باید کلی زحمت بکشی تا بتوانی از دلشان دربیاوری!».
بعد به سمت سبد میرود و در آن را باز میکند، همه ناخودآگاه یک قدم عقب میروند و درروهای احتمالی را چک میکنند، امیر مار را مثل شلنگ آتشنشانی از سبد بیرون میکشد و دور گردنش میاندازد، نفسها در سینه حبس میشود؛ «ترجیح میدهم موقع مصاحبه این دور گردنم باشد، اینطوری راحتترم». مار انگار که تازه از خواب زمستانی بیدار شده، سرش را بلند میکند، زبان دوشاخش را بهطور مقطع بیرون میآورد و نگاه پیروزمندانهای به جمع تازه رسیده میاندازد!
جهانی به وسعت یک آپارتمان!
6 آکواریوم در آپارتمان 50 متری امیر است. داخل آنها انواع و اقسام خزندههایی است که بیشتر در فیلمهای حیاتوحش دیدهایم. یک ایگونای سبز خوشرنگ در آکواریومی که امیر به آن ماداگاسکار میگوید، روی شاخه خشکیده درختی نشسته است و با چهرهای متفکر به دوردستها خیره شده است.
در ماداگاسکار امیر یک ایگونا، یک آگاما و یک پیتون درختی کوچک با هم زندگی مسالمتآمیزی دارند. آکواریوم طبقه پایین هم آفریقاست، یک پیتون آلبینویزال در آن زندگی میکند، که تازه از خوردن غذای محبوبش – که جوجه یکروزه است – فارغ شده و با تنبلی گوشه آکواریوم چنبره زده است. اینطور که امیر میگوید؛ «هیچکدام از این حیوانها سمی نیستند و خطری برای اهل خانه ندارند!».
آن سوتر در ضلع دیگر اتاق یک بچه کروکودیل نیممتری زندگی میکند؛ بچه کروکودیل با پوست سبز در آب خوابیده، چند وقت یکبار دهانش را برای خمیازهای چندبرابر جثهاش باز میکند و دندانهای سوزنیشکلاش را به نمایش میگذارد؛ «نگاه به جثهاش نکنید، همین فسقلی اگر از آکواریوم بیرون بیاید میتواند به راحتی انگشت را قطع کند، جای کروکودیل در آپارتمان نیست. من هم آنها را خیلی موقتی اینجا آوردهام. کارم که تمام شود، برشان میگردانم کرج».
طبقه پایین آکواریوم کروکودیل محل زندگی یک دم تیغی است، آکواریوم مجاور هم مال همان پیتون سیاهی است که مدام از سر و کول امیر بالا میرود و پشت گردنش میخزد، بزرگترین و جادارترین آکواریوم هم برای جناب کروکودیل بزرگ است؛ «این حیوانات هیچ بو یا سر و صدایی ندارند، نگهداریشان آسان است اما مهارت میخواهد، هرکسی نمیتواند به راحتی کبوتر، مار در خانه نگه دارد».
سفر به زادگاه بیشتر حیوانات
بعد از دیپلم، رفتم دانشگاه. اول موسیقی خواندم، بعد اواسط تحصیل فهمیدم انگار موسیقی همه آنچه دلم میخواهد، نیست. تغییر رشته دادم رفتم تئاتر، به بازیگری علاقه داشتم اما آن را هم نیمهتمام گذاشتم. نمیدانستم مشکل از کجاست که هدفم را پیدا نمیکنم تا اینکه کمکم وسوسهای به جانم افتاد.
با خودم گفتم برای ادامه تحصیل بروم هند! قصدم ظاهرا ادامه تحصیل بود اما در باطن میدانستم دارم به عشق حیوانات به هند میروم. اینطوری شد که سال 1379 ناگهان سراز جنگلهای هند درآوردم. آدمهای زیادی آنجا بودند، توریستهایی که به قصد دیدن جاهای دیدنی و بکر دنیا آمده بودند اما هیچکدامشان مثل من نبودند، انگار حیوانات مرا جذب میکردند.
هر جایی که ممکن بود نشانی از حیوانات باشد رفتم؛ جزیره میمونها، خانه فیلها و... دوست داشتم همهچیز را خودم تجربه کنم، البته ریسک نمیکردم، به حیوانی که میدانستم خطرناک است نزدیک نمیشدم. تازه اینجا بود که فهمیدم چه میخواهم!
پل میان سینما و حیوانات
امیر توحید رهبری درحالحاضر حیوانات بیشتر فیلمهایی را که ما تا به حال دیده ایم، تأمین کرده است. او اولین کسی است که کروکودیل وارد ایران کرده و درحالحاضر، حیوانات زیادی دارد که از بیآزارهایشان در خانه و از بقیه نیز در باغ نگهداری میکند؛ به اولین فیلمی که حیوان دادم فیلم «خواب و بیدار» آقای مهدی فخیمزاده بود.
قبلا هم به چندتا فیلم حیوان داده بودم اما با خواب و بیدار شناخته شدم، بعد با بسیاری از کارگردانهای سینما و تلویزیون کار کردم، در خواب و بیدار سگهای ناتاشا مال من بود، در فیلم «مسیح» گرگ دادم و در فیلم «معادله» سگ.
سگهای «حکم» هم مال من بود، در فیلم «رئیس» کروکودیل و سگ، در «سربازهای جمعه» سگ، در فیلم «داستان دکتر قریب» که هنوز پخش نشده، مار در فیلم «حلقه سبز» حاتمیکیا هم حیوان دادم و سگهای «بهشت گمشده» هم مال من بود. من چون خودم بازیگرم، با جنس کار آشنا هستم و میدانم چه کار کنم که کار بهتر از آب درآید. مثلا در فیلم «رئیس» صحنهای که قرار بود پولاد در قفس سگها به صورت صلیب آویزان شود، با آقای کیمیایی صحبت کردم و گفتم اگر به صورت صلیب آویزان شود هم خطرناک است هم من امکان مانور زیاد ندارم.
اینطوری شد که یک دست پولاد را آزاد گذاشتند یا در سریالی که آقای حاتمیکیا دارند میسازند، صحنهای بود که قرار بود سگ من روح ببیند، آقای حاتمیکیا گفت میخواهم سگ روح ببیند و تعجب کرده و پارس کند، گفتم آقای حاتمیکیا سگ اگر دزد ببیند پارس میکند، اگر غریبه هم ببیند پارس میکند اما اگر تعجب کند پارس نمیکند، سرش را کج میکند. بنابراین قرار شد همین صحنه را دربیاوریم، این شد که من رفتم پشت سگم، با انواع و اقسام صوتها و صداها کار کردم تا سگ تعجب کرد و سرش را یکوری کج کرد!
سیاه، کنج تاریک خانه
«یک افسانه قدیمی بوده که هرچه میکشیم از آن است؛ ماجرای یک مار سیاه که گوشه خانه چمباتمهزده و منتظر است تا زهر خود را در غذای اهل خانه بریزد. بهنظر من ترس ما بیشتر به دلیل خاطرات بد است تا ترس واقعی از این حیوان. از نظر من مار و خیلی دیگر از حیوانات میتوانند برای انسانها دوستداشتنی باشند».
امیر توحید رهبری به جز حیواندادن به فیلمها، مهارت دیگری هم دارد؛ او میتواند ترس شما را از انواع و اقسام حیوانات بیخطر برطرف کند؛ «خودم اسمش را گذاشتهام فوبیای حیوانات، ترس بیمارگونهای که آدمها از حیوانات دارند. خیلیها اینجا میآیند و درمان میشوند؛ طوری که موقع رفتن، با مارهای در آغوش گرفته عکس میگیرند! البته اینکار را فقط درمورد حیوانات بیخطر میکنیم. چون ترس از حیوانات خطرناک لازم است، مثلا هیچکس را مجبور نمیکنم بیاید به کروکودیل دست بزند!».
بالاخره اهلی شدیم
وقتی آقای توحید رهبری گفت میتواند ترس آدمها را بریزد باورمان نشد، گفتیم شاید اینطوری حس میکند، چون خودش نمیترسد فکر میکند دیگران هم نمیترسند. از همان اول هم که قرار شد برای مصاحبه برویم یک ترس عجیب و غریب به جانمان افتاد اینکه بنشینیم وسط آپارتمانی که از در و دیوارش مار بالا میرود و با مردی مار در گردن مصاحبه کنیم برایمان مثل کابوس بود.
ما آدمهای معمولیای بودیم مثل همه آدمها، از سوسک چندشمان میشد، از موش میترسیدیم و دیدن مار از پشت آکواریوم یا در باغ وحش هم برایمان کابوس بود. وقتی وارد خانه امیر شدیم، همهاش خداخدا میکردیم نخواهد مهارتش را به ما ثابت کند و ترسمان را از حیوانات بریزد اما بالاخره اتفاق افتاد. امیر گفت کسانی که توی خانه او پا میگذارند باید اهلی شوند و ترسشان بریزد بعد ما را اهلی کرد.
قول دادیم مراحل کار را به کسی نگوییم. میگوید روش کار منحصر به خودش است، دوست دارد آن را به صورت رشته تحصیلی در دانشگاه تدریس کند، مراحل کار را نمیشود گفت اما نتیجه کار عجیب بود! میتوانید خودتان آن را ببینید.