گوشه و كنار خانه كوچكشان گواه زندگي آبرومندي است كه معصومه به حفظ آن اميد بسته است. از 6سال قبل كه به محله جديد آمده است با كمك خيريهها و مردم مهربان محله و البته كميته امداد زندگي ميگذراند. همچنان ممنون زمين و زمان است چون اعتقاد دارد بدون كمك نميتوانست زندگي كند چون هيچچيزي جز لباس تنش و بچههايش را با خود نياورده بود.
شوهردوستي زنان كرد، شهره است و معصومه هم با حسرت از روزهاي خوش گذشته و زندگي با همسرش ياد ميكند اما وقتي كتابچه زندگي را ورق ميزند و به اعتياد شوهر ميرسد بغض ميكند و اشك از چشمانش سرازير ميشود. معصومه ميگويد وضع ماليشان هيچ وقت خوب نبوده اما تا وقتي سايه مردش بالاي سر خودش و بچههايش بود نگراني نداشتند. كارگري ميكرد و كارش خوب بود. مدتي هم در كارخانه خودروسازي كار ميكرد و زندگي را ميچرخاند اما كمي بعد معتاد و بدبخت شد.
در خانوادهشان اعتياد قبيح و بيسابقه بود. نه ميان پدر و برادران خودش كسي معتاد بود و نه در خانواده همسرش اما اين بلا از بيرون خانواده منتقل ميشود و خانواده معصومه را بلاگير ميكند. معصومه راوي خوبي براي قصه زندگياش نيست. بغض ميكند، خجالت ميكشد و با لحظهلحظه روايت زندگي پررنج خود زجر ميكشد. او ميگويد:10 سال با اعتياد او زندگي كردم، به كمپ فرستادمش، التماسش كردم كه بهخاطر سرنوشت دخترمان ترك كن كه اينها بيچاره نشن اما هيچچيز درست كه نشد، بدتر شد و به قول معصومه مرد مغرور خانواده كمكم به ضايعات جمعكني روي آورد و مانند كارتنخوابها رفتار كرد. معصومه ميگويد: غذاهاي مانده از آشغالها را جمع ميكرد، ميآورد خانه و ميگفت بايد بخوريد. از آشغالهاي بيمارستانها و آزمايشگاهها سرنگ و ظرفهاي كثيف جمع ميكرد، به خانه ميآورد و ميگفت بشور. شوهر معصومه 10سال هروئين تزريق ميكرد و شيشه هم ميكشيد. همسر و فرزندانش را از هيچ آزاري بينصيب نميگذاشت. معصومه مانده بود و كتكهاي خماري شوهري كه ديگر خرجي هم نميداد و او را وادار بهكار ميكرد؛ او كه زني ضعيف با ناتواني جسمي بود. معصومه ميگويد: از زندگي سير شده بودم، آخر خيري از او نديدم. حرف زور ميزد و زندگيام را تلخ كرده بود.
- بيماري را ميتوان درمان كرد اما ...
معصومه روزي از كتكهاي همسر فرار كرد و جان به در برد اما نتوانست سلامتي خود را هم از خانه شوهر نجات دهد. زماني كه از شكنجه شدن خود تعريف ميكند بغض ميكند و اشكش سرازير ميشود. همين لحظه، مقنعهاش را از سر درآورده و موهايش را نشانم ميدهد ببين دخترم، موهايم را كنده است. راست ميگفت موهايش به اندازه يك سكه 500توماني كنده شده و جاي خالي آن روي سر زن باقي مانده بود. استرس سالها زندگي با ترس و وحشت، قلبش را هم نيمبند كرده است و به زور قرص زيرزباني زندگي ميگذراند. ميگويد يكي از روزها كه مانند هميشه شوهر به جانش افتاده و تا ميشده از كتك دريغ نميكرده مهرهاي از كمرش شكسته و چون درمان نكرده است و خودش جوش خورده حالا گاهي درد بياماني به سراغش ميآيد.
نرمي استخوان، بيماري اعصاب و مشكل كليه به بيماريهاي ديگرش اضافه ميشود؛ بيماريهايي كه هزينه دارد و حالا كه نميتواند تأمين كند درد بيشتري دارد. براي قلبش قرص ميخورد ولي براي اعصابش نه. دكتر اعصاب قبلا ميرفت اما الان نميتواند چون پول آن را ندارد و به قول خودش مرگ كه نميآورد و فقط گاهي صورتش بيحس ميشود و زبانش بيرون ميافتد. معصومه چندين بار ميگويد زندگي سخت است دخترم، با زانودرد و سرگيجه نميتوانم كار كنم. هر چند وقت ميروم و كارهاي نظافت يك كانون در نزديكي خانه را انجام ميدهم. چند وقتي است كه موقع كار حالم بد ميشود و از حال ميروم.
شايد بيماري را بشود درمان كرد يا حداقل بهبود داد اما هزينه دارد. معصومهخانم ميگويد: هزينههاي درمان كه هيچ، حتي به لحاظ مواد غذايي هم نميتوانم نيازهاي بدنم را تأمين كنم. هرچند كارت كميته امداد براي درمان داريم اما هزينه آزمايش و دكتر خيلي بالاست.
- كميته امداد و نيم خانواده
معصومه، زن سرپرست خانواري است كه با 2پسرش زندگي ميكند و هر دوي آنها براي او خرج دارند. پسر بزرگش بهدليل بيماري و پسر كوچكش با سن كمش نميتوانند عصاي دست او باشند اما كميته امداد فقط پسر بيمار را تحت پوشش قرار ميدهد.
معصومهخانم ميگويد كه پسر بزرگش بيماري شديد روحي دارد و بارها اقدام بهخودكشي كرده است. از ترس اينكه يكبار ديگر اين كار را انجام دهد و اين بار موفق شود نميتوانم از او بخواهم كه كار كند. يك پسرم كه كوچك است و پسر ديگرم كارگر است و زن و بچه دارد. دخترهايم هم كه شوهر كردهاند، در كردستان زندگي ميكنند و از آنها توقعي ندارم.
- كمك خيرين ما را زنده نگهداشت
6سال پيش كه از شوهرم جدا شدم با بچهها آمديم نظرآباد. هيچچيزي جز لباسهاي تنمان نداشتيم. خانه را با كمك مردم مهيا كرديم و وسايل خانه را مردم به ما دادهاند. حالا هم با كمك خيريهها، مردم و كميته امداد زندگي ميگذرانيم.
صحبتهاي معصومهخانم ميگويد كه او قدرشناس است. با تمام مشكلاتي كه دارد از همه براي تأمين هر نيازش تشكر ميكند اما حالا مشكل جديدي دارد. نميتواند كرايه خانهاش را تأمين كند و بايد خانه ديگري پيدا كند اما پول، دواي درد اين روزها، در بساط نيست. ميگويد: مادرم 5ميليون پول داده است و قرار بود كميته امداد 15ميليون بدهد اما كارها درست نشد و الان ما ماندهايم و خانهاي كه هروز احتمال دارد ناچار شويم تركش كنيم اما چون مقصدي نداريم ماندهايم. در حال حاضر نه چارهاي داريم نه كرايه 200هزار توماني براي خانه.
معصومه نميتواند كار كند چون به لطف فقر غذايي در طول سالهاي متوالي و آسيبهايي كه شوهرش به او رسانده است نميتواند حتي چند ساعت روي پاي خود بايستد چه رسد به كارگري و ساعات طولاني براي مزدي كه كفاف خرج نيمروز را هم نميدهد. ميگويد: هفتهاي يك روز ميتوانم سر كار بروم اما بعضي وقتها هم پول نميدهند. پسر كوچك خانواده آرزو دارد پزشك شود ميگويد كه درسهاي مدرسه را خوب ميخواند تا روزي به اين آرزويش برسد. شايد روزي برسد كه مادرش ديگر رنج بيماري نكشد. بهنظر ميآيد معصومهخانم پيش از آنكه زير بار فشار زندگي اين همه بيماري را بهخود راه دهد، با اراده و قوي بوده است اما گذر زمان و زندگي با سختيهاي اين روزگار او را از رمق انداخته است. فضاي اين خانه پر از اميد و رؤياست؛ آرزوي مادر براي درمان پسرش و داشتن سرپناه، و رؤياي پسر كوچك براي دكترشدن و تمامشدن رنج مادر.
- شما چه ميكنيد؟
معصومه خانم با وجود بيماري سنگين، كارگري ميكند تا مخارج خانوادهاش را تامين كند. شما براي كمك به او چهميكنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما