مدتي قبل سرنشينان خودروهاي عبوري در غرب تهران متوجه حركات مارپيچ خودروي مدل بالايي شدند. داخل خودرو به جز راننده، زن جواني در صندلي جلو نشسته بود و مدام در ماشين را باز ميكرد تا خود را به بيرون پرتاب كند. شاهدان با ديدن اين صحنه احتمال دادند كه راننده، زن جوان را ربوده و او قصد دارد هرطورشده خودش را نجات بدهد. در چنين شرايطي شاهدان به تعقيب راننده مرموز پرداختند تا اينكه او وارد يك خيابان فرعي شد. وقتي سرعتش كم شد، زن جوان خود را از خودرو به بيرون پرتاب كرد و راننده از محل گريخت.
- يك ساعت بعد
زن جوان روبهروي افسر پليس نشسته بود تا برگه شكايت را پر كند. او گفت:ساعتي قبل به نمايشگاه كتاب رفته بودم و مقابل غرفه كتابهاي پزشكي ايستاده بودم. همان موقع مرد جوان و شيك پوشي پيش من آمد و درخصوص چند كتاب پزشكي از من سؤال پرسيد. بهنظر ميرسيد اطلاعات عمومي بالايي درخصوص علم پزشكي دارد حتي اصطلاحات آن را هم ميدانست. همين شد كه به او اعتماد كردم و اصلا فكرش را نميكردم كه او پزشك نيست و قصد فريبم را دارد.
وي ادامه داد: مرد جوان مدعي شد كه متخصص پوست است و گفت ميتوانم به مطبش بروم تا براي پوست من دارو و كرم خارجي تجويز كند. او وقتي ديد كتابهاي زيادي خريدهام و وسايل همراهم است پيشنهاد داد تا مرا به خانهام برساند. من هم به خيال اينكه او پزشك است پذيرفتم. همراه او به مقابل در نمايشگاه رفتيم و سوار تاكسي شديم تا به پاركينگ برويم.
از آنجا ماشينش را برداشت تا مرا به خانهام در مركز تهران برساند. اما در بين راه تغيير مسير داد و وارد اتوباني شد تا به غرب تهران برود. به او اعتراض كردم اما مرد جوان مدعي شد كه براي برداشتن وسايلش به خانه ميرود و دوباره برميگردد. در بين راه چندبار از او خواستم توقف كند اما او اهميتي نداد.
حتي ميخواستم در ماشين را باز كنم و پياده شوم اما او با سرعت بالا در حال حركت بود و ميترسيدم اگر خودم را به بيرون پرتاب كنم جانم به خطر بيفتد. تا اينكه وارد يك خيابان فرعي شد و آنجا بود كه در را باز كردم و ميخواستم خود را پرت كنم او كيف كوله مرا گرفته بود و اجازه نميداد، بروم. با وجود اين بالاخره توانستم از دستش خلاص شوم و بيرون بپرم. هرچند كيفم و تمام وسايلم داخل ماشين او جا ماند.
- ادعاي بيگناهي
با اعلام اين شكايت، پرونده پيش روي قاضي محسن مديرروستا قرار گرفت و با دستور وي، تيمي از مأموران پليس آگاهي تهران تحقيقات خود را آغاز كردند تا اينكه چند روز پيش متهم تحت تعقيب را به دام انداختند. مرد 40ساله ديروز وقتي در برابر قاضي جنايي قرار گرفت، خود را بيگناه دانست و داستان عجيبي مطرح كرد.
او گفت: آن روز با زن جوان در نمايشگاه كتاب آشنا شدم و اصلا خودم را پزشك جا نزدم. من ليسانس پرستاري دارم و چون كتابهاي پزشكي مطالعه ميكنم، اكثر اصطلاحات پزشكي را ميدانم. وي ادامه داد: پس از آشنايي و گپ با زن جوان، به او پيشنهاد دادم تا از سر دلسوزي و نيت خيري كه داشتم او را به خانهاش برسانم.
اما در بين راه چند پيامك مشكوك به موبايل زن جوان فرستاده شد و حتي زنگهاي مرموزي داشت كه او را بهشدت بهم ريخت. نميدانم متن پيامكها چه بود كه زن جوان يك دفعه دچار جنون شده و ميخواست خودش را در اتوبان به پايين پرت كند. از او خواستم تا آرام باشد و وقتي وارد خيابان فرعي شدم سرعتم را كم كردم و او پياده شد. حتي كيفش را هم از پنجره به بيرون پرتاب كردم و راه خودم را رفتم. حالا اما مدعي شده كه من قصد ربودن او را داشتم.به گزارش همشهري، قاضي جنايي براي اين متهم قرار قانوني را صادر كرد و تحقيقات در اين خصوص ادامه دارد.
نظر شما