سید‌سروش طباطبایی‌پور: به‌به! صفا کردید... قدم‌رنجه فرمودید... به بخش جدید و تازه‌‌تأسیس «جوانه» خیلی‌خوش آمدید!

دوچرخه شماره ۸۴۸

اگر كنجكاوي شما هم قلقلكش مي‌آيد و مي‌خواهيد بدانيد كه اين‌جا چه مطالبي منتظر شماست؛ بايد بگويم كه در اين بخش قرار است شما «خودتان» را ببينيد؛ خودِ خودتان! اصلاً جور ديگري مي‌گويم:

ما دوچرخه‌اي‌ها مي‌دانيم كه شما نوجوان‌هاي سرزمينمان، كلي حرف‌حساب توي چنته داريد كه گاهي حتي خواندني‌تر از حرف‌هاي آدم‌معروف‌هاست.

به‌همين‌خاطر، تصميم گرفته‌ايم در اين بخش، سراغتان بياييم و با شما گپ بزنيم.

در اولين قدم، از دفتر تحريريه‌ي دوچرخه بال‌بال زديم و به‌كمك امواج مجازي، يك‌هو رفتيم به «خرامه»؛ شهري در استان فارس و يك‌راست رفتيم سراغ «فائزه فرزانه».

او 16 ساله و خبرنگار افتخاري دوچرخه است. البته فائزه در اين سال‌ها بيش‌تر براي دوچرخه شعر مي‌فرستد، اما بهانه‌ي اين گفت‌و‌گو، كسب مقام اول كشوري در مسابقه‌ي انشاي نماز بود.

***

  • يادم مي‌آيد در دوچرخه‌ي ويژه‌ي عيد نوروز، كتاب «بينوايان» را به نوجوان‌ها پيشنهاد كرده‌بودي. چرا اين كتاب؟

چون بعد از خواندن اين كتاب، من قدر داشته‌هايم را بيش‌تر دانستم و آن‌ها را بيش‌تر دوست داشتم؛ به‌همين‌خاطر دلم مي‌خواست نوجوان‌ها هم بدانند همه به راحتي ما زندگي نمي‌كنند.

 

  • و چه‌طور قدر داشته‌هايت را مي‌داني؟

در كارتون «بابالنگ‌دراز»، «جودي» مي‌گفت: «بايد ياد بگيريم كه از چيزاي كوچيك، خوشحال بشيم؛ وگرنه همه از اتفاق‌هاي بزرگ خوشحال مي‌شن!» من هم سعي مي‌كنم از اتفاق‌هاي ساده‌ي دور و برم، لذت ببرم. حتي سعي مي‌كنم دوستانم را هم مجبور كنم كه شاد زندگي كنند.

 

  • گفتي دوست! نوجوان‌ها تصور مي‌كنند شاعرها هميشه منزوي هستند. تو هم گوشه‌گير هستي؟

نه! اصلاً اين‌طور نيست. من سه‌ سال است كه در مدرسه عضو يك گروه دوستي هستم. ما 14 نفريم و مدرسه را روي سرمان گذاشته‌ايم. ارتباطمان هم با هم خيلي خوب است و توي مدرسه خيلي با هم خوشيم. هروقت مدير مدرسه ما را با هم مي‌بيند، مي‌گويد: «دوباره چه نقشه‌اي دارين شماها؟»

 

  • كمي از برنامه‌هاي گروهتان بگو؟

غير از شيطنت‌هاي معمول، با هم قرارهاي مشترك مي‌گذاريم؛ به كتاب‌خانه يا سالن ورزش مي‌رويم، براي هم هديه مي‌خريم و يك قانون مهم‌ هم داريم: غصه ابداً! گاهي دسته‌جمعي به ديگران هم كمك مي‌كنيم. مثلاً يك‌بار براي كمك به مستخدم مدرسه، كل كلاس‌ها را شستيم. البته وسط آن ماجرا آب‌بازي هم كرديم.

 

  • دليل دوام اين گروه چيست؟ بقيه‌ي بچه‌هاي گروه هم مثل تو شاعرند؟

نه، ما هركداممان ويژگي‌هاي خودمان را داريم و فكر مي‌كنم دليل باقي‌ماندن اين گروه در اين چند سال، اين است كه انگار ما 14 نفر با ويژگي‌هاي متفاوتمان هم‌ديگر را كامل مي‌كنيم. مثلاً من كه شاعر گروهم، روي بقيه اثر گذاشته‌ام و همه‌ي بچه‌ها را عاشق «قيصر امين‌پور» و... كردم.

 

  • و بقيه چه علاقه‌اي را در تو زنده كردند؟

زيست! من به درس زيست‌شناسي علاقه‌اي نداشتم؛ اما حالا علاقه‌مند شدم.

 

  • رشته‌ي دبيرستاني تو علوم تجربي است. مگر به اين رشته علاقه‌مند نبودي؟

متأسفانه نه! دلم مي‌خواست در دبيرستان ادبيات بخوانم. اما به اصرار خانواده و معلم‌ها، اين رشته را انتخاب كردم.

 

  • در كنار زيست و علوم تجربي هم كه مي‌شود شعر گفت؟

بله، اما دانش‌آموز رشته‌ي ادبيات، مي‌تواند بيش‌تر روي زبان فارسي وقت بگذارد. تازه اين‌روزها حجم درس‌هاي فيزيك و شيمي آن‌قدر زياد شده كه گاهي مجبورم يواشكي كتاب بخوانم و شعر بنويسم.

 

  • گفتي شعر! دوچرخه‌اي‌ها تو را شاعر مي‌دانند. از دنياي شعر چه‌خبر؟ اصلاً به نوجوان‌ها بگو سوژه‌هاي شعرهايت چگونه سراغت مي‌آيند؟

بعضي از سوژه‌هاي شعرهايم، كم‌رو و خجالتي‌اند؛ بايد آهسته سراغشان بروم و به شعرهايم دعوتشان كنم. اما بعضي از آن‌ها يك‌هو سراغم مي‌آيند و مهمان شعرهايم مي‌شوند.

 

  • به‌نظر تو يك شاعر نوجوان،غير از مطالعه، بايد چه‌كاري انجام بدهد؟

بايد باحوصله باشد و بادقت به اطرافش نگاه كند و چيزهايي را ببيند كه ديگران نمي‌بينند. چيزهايي كه به‌نظر معمولي مي‌رسند و به‌چشم ديگران نمي‌آيند.

 

  • كدام‌يك از چيزهايي كه در اطراف تو است، توجه توي شاعر را به خودش جلب كرده؟

بيش‌تر از هرچيز، درخت‌ها توجه مرا به خودشان جلب كرده‌اند. مثل همين درخت انار! حتي دوست دارم بعضي از ويژگي‌هاي اين درخت‌ها را من هم داشته باشم.

مثلاً درخت‌ها خيلي اميدوارند. آن‌قدر كه اگر يكي از شاخه‌‌هايشان شكسته شود، غصه نمي‌خورند و اگر آن‌ شاخه‌ را در خاك بكاري، دوباره با اميد رشد مي‌كند. يا اين‌كه درخت‌ها ميوه و ثمره‌ي زندگي‌شان را با لذت بين بقيه تقسيم مي‌كنند.

 

  • چه نگاه شاعرانه‌اي! به‌نظرت براي  رسيدن به اين نگاه، بايد حتماً شاعر بود؟

نه، به‌نظرم من بعضي از آدم‌ها شاعر هستند، اما تابه‌حال يك بيت شعر هم نگفته‌اند. آن‌ها در رفتار و نگاهشان احساس و نگاه ظريف به زندگي وجود دارد.

 

  • از انشاي نماز بگو. ماجراي اين مسابقه چه بود؟

انشاي نماز يك مسابقه‌ي دانش‌آموزي‌ است كه هرسال بين دانش‌آموزان همه‌ي مدارس كشور برگزار مي‌شود. اين مسابقه شامل سه‌بخش است: تجويد و لحن نماز، تئوري شيوه‌ي نگارش و انشاي نماز.

از هراستان يك‌نفر به مرحله‌ي كشوري راه پيدا كردند كه من هم از استان فارس منتخب شدم. مرحله‌ي كشوري هم در مشهد برگزار شد كه من در آن مرحله هم به مقام اول رسيدم.

 

  • تبريك! كاش مي‌شد بخشي از انشايت را براي ما بخواني.

بخشي از آن را برايتان مي‌خوانم: «مگر كسي می‌تواند صدایت را شنیده باشد، تو را احساس کرده باشد، اما از تو دست بکشد یا به چیزی غیر از تو دل ببندد؟... وقتی درهوایت نفس می‌کشم، در سلول به سلول وجودم نفوذ می‌کنی و مرا که در بند خود هستم,آزاد می‌کنی؛ آزادِ آزاد!... باید در آسمان تو باشم تا دست هیچ شیطانی به بال‌هایم نرسد...»

 

 

  • و در آخر يكي از آخرين شعرهايت را برايمان بخوان.

 

یک نفر هست جای دوری که

توی شعرم نشسته و تنهاست!

آه اما خودش نمی‌داند

که تمام قشنگی دنیاست!



عشق او دانه‌ای ست سحرآمیز

روی موج خیال می‌روید

ریشه‌هایش ز خاک بیرون است

از میان محال می‌روید!



کافی‌ست از کنار من برود

تا دلم تنگ و تنگ‌تر بشود

کاشکی لحظه‌ای بخندد تا

کل دنیا قشنگ‌تر بشود!

کد خبر 347868

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha