به بهانه انتشار رمان تازه اِما داناهيو، پاي حرفهاي اين نويسنده تحسينشده ساكن كانادا درباره دنياي واژهها، ادبيات كودكان و ترس از فضاي بسته نشستيم.
- شما از اوايل دهه سوم زندگي وارد عرصه نويسندگي حرفهاي بهويژه ادبيات داستاني شديد و زندگيتان را با نوشتن گذرانديد؛ ازجمله كتاب بسيار پرفروش اتاق كه به فيلم هم تبديل شد. اصلا به اين فكر كردهايد كه براي دورهاي هم كه شده سر و كله زدن با واژهها را كنار بگذاريد؟
واقعا پيش نيامده است كه روي زمين وقتم را با چيزي جز نوشتن بگذرانم. مهارتي هم جز اين كار ندارم و همين است كه هست! پس بهتر است بگذاريم هر چه خوش است، پيش بيايد.
- كتاب تازهتان شگفتي درباره دختري در ايرلند قرن 19است كه ماهها بدون خوردن غذا زنده ميماند يا حداقل چنين بهنظر ميرسد. بخش زياد داستان در يك اتاق خواب كوچك شبيه فضاي فيلم اتاق ميگذرد. جريان چيست؟
شايد با خودتان بگوييد كه تربيت من بسيار عجيب بوده است. خيلي ناگهاني به ذهنم رسيد كه دوباره در يك فضاي اتاقمانند با يك كتاب كودكانه گرفتار شدهام اما من مادر بودن را بسيار دوست دارم و گاهي هم دچار حس ترس از فضاهاي بسته ميشوم. به همين دليل تصميم گرفتم براي رها شدن از اين حس سراغ كشف شرايط نزديك به اسارت بروم.
- چرا داستان شگفتي در گذشته ميگذرد درحاليكه اختلال غذايي يك مشكل كاملا امروزي است؟
امروز ما خيلي راحت به هر چيز برچسب پديده روانشناختي ميزنيم. يكي، دو قرن پيش اين مسائل بسيار پيچيدهتر بود و مدلهاي متفاوت علمي، مذهبي و خرافاتي براي توصيف آنها بهكار ميرفت. اين گستردگي و پيچيدگي محض كار من را براي نوشتن داستان آسانتر ميكند.
- شما اوايل سالجاري براي فيلمنامه اتاق نامزد اسكار شديد. قصد داريد فيلمنامهنويسي را هم ادامه بدهيد؟
تجربه كردن يك دنياي تازه از نويسندگي در پنجمين دهه زندگي اتفاقي فوقالعاده است. اين حس به شما دست ميدهد كه يك تازهكار هستيد.
- اين حس شما را آزرده نكرد؟
آسوده بودن در نويسندگي يك حس مرگبار است و من ترجيح ميدهم آن را به مهاجرت تشبيه كنم. در فرانسه احساس خارجي بودن داشتم و در كانادا كه در آن زندگي ميكنم، يك خارجي از نوعي ديگر هستم. به سرزمين مادريام ايرلند هم كه ميروم، همين حس را دارم. اين نوع نگاه غيرمستقيم به شما امكان ميدهد چيزها را از زواياي تازه و غريب ببينيد و هر چه كمتر آسوده و بيخيال باشيد، بهتر است.
- يكي از پروژههاي آينده شما، نوشتن كتاب كودكانه «بختآزمايي به علاوه يك» است. روند نوشتن آن چقدر آسان بود؟
احساس يك نويسنده تازهكار را داشتم. بچهها ميتوانند بسيار خشن باشند و نميتوان از آنها انتظار داشت مثل خوانندگان بزرگسال ادب را رعايت كنند. بايد در هر صفحه گريبان آنها را گرفت.
- يكي از شخصيتهاي كتاب به بيماري جنون مبتلاست كه مادر شما هم از آن رنج ميبرد. نوشتن درباره اين بيماري سخت بود؟
من هرگز در جريان روند درمان مادرم نبودهام و فكر ميكنم بهتر ميتوانم درباره دردهاي از راه دور بنويسم. براي جنون كاري از دست ما برنميآيد و نوشتن درباره آن ميتواند بسيار تسكيندهنده باشد. بسياري از كتابهاي كودك كه به چنين مضاميني ميپردازند، ساختاري ساختگي و همراه با حس افسردگي دارند. من نوشتن درباره جنون را يك ماموريت شخصي براي خودم درنظر گرفتم و بدون القاي حس بيچارگي به آن پرداختم.
- ظاهرا بچههايتان نخستين خوانندگان كتابهاي شما هستند!
به پسرم كه حالا 12ساله است و برخي دوستانش رشوه ميدادم تا نخستين گروهي باشند كه كتاب من را ميخوانند. دختر 9سالهام نسخههاي دستنويس را ميخواند و آخرين پيشنهادها را براي بهبود متن ارائه ميدهد. هر دوبسيار به من كمك كردهاند و من گاهي با گفتن اينكه «واي، ما اين را در كتاب جا گذاشته بوديم». حواس آنها را از اوقاتتلخيهاي احتمالي پرت ميكنم.
نظر شما