نخست، ثناي محمد گفت و گفت:
ما خاموشيم، از آنكه شكيباييم بدانچه خدا ميپسندد، نه از خوف و آسيمگي.
پس گفت: اي يزيد، ميپنداري اگر زمين را از چهارسو بر ما بستند و آسمان را از ششجهت بر ما تنگ گرفتند و اينك در بند اسيريمان قطار كردهاند و به سوي تو ميكشند و تو بر ما چيرهاي، خداوند ما را ذليل و خوار خواسته است و تو را بزرگمنصب و صاحبنعمت؟
از ياد بردهاي قول خداي را- عزوجل- كه گفت «و آنانكه كافر شدند، نپندارند اگر فرصتيشان دادهايم، برايشان نيكوست. فرصتشان نداديم مگر از بهر آنكه گناه به گناه بيفزايند و عذابي در انتظار آنان است كه ذليلشان كند».
و گفت:عدل است اين ـ ايزاده بردگان رهاشده- كه زنان و كنيزان تو پردگياند و دختران رسول به بردگي؟ پردهشان دريدهاي و سيماشان آشكار كردهاي و دشمنشان از اين شهر به آن شهر ميكشاندشان و به هركه در سفر است و هركه در هركجا مستقر است، مينمايدشان، تا دور و نزديك و حاضر و غايب، از بزرگقدران تا بيمقداران و از بلندپايگان تا فرومايگان، خيره خيره در رويشان بنگرند و نباشد از مردانشان محرمي تا مددكارشان باشد و از خويشاوندانشان غيرتمندي تا مراقبتشان كند؟
و گفت: خدايا، حق ما بستان و از آن كه بر ما ستم كرده است كين بكش و خشمت را بر آن كه خون ما را ريخته و حرممان نشناخته روان ساز.
و گفت: اما حال ما، اگر امروز غنيمتي است كه در چشم توست، فردا غرامتي است كه بر دوش توست. آن هنگام كه جز آنچه پيش فرستادهاي، چيزي به كف نداري و البته خداوند بر بندگانش ستمي روا نميدارد. پس شكايت به خدا ميبرم و بر او تكيه ميكنم و به او اميد ميدارم.
و يزيد خاموش بود.
نظر شما