بعد از مدتی آشپز 2 تا شد؛ قرار شد او سرمربی تیم باشد، و منصور برزگر، مدیر فنی. بعد هم علیرضا حیدری استعفا داد.
علیرضا حیدری چند ویژگی دارد که او را با بقیه متفاوت میکند؛ او بر خلاف اغلب ورزشکارها تربیت بدنی نخوانده، زیاد ریسک کرده و 6 مدال جهانی آورده است.
خانم کریمی - مادر علیرضا حیدری
درباره کشتی گرفتن او میگوید: « قبول کردم برود کشتی بگیرد به شرطی که تجدید نشود».
با حیدری و مادرش جداگانه صحبت کردیم. حیدری آنقدر آدم بیقراری است که نمیتواند چند ساعت یک جای ثابت بنشیند.با حیدری در دفتر کارش صحبت کردیم و با خانم کریمی در خانهشان.
حیدری بعد از گفتوگو میرود دنبال بقیه کارها، خانم کریمی هم منتظر بچهها میماند. حیدری با مادر و خواهرش در این خانه زندگی میکند. بعضیها استعفای حیدری را نشانه هوشاش میدانند، بعضیها هم میگویند به خاطر نتیجه بد تیم ملی کشتی خودش رفت، ولی خودش میگوید: «بزرگترین ریسک زندگیم، قبول کردن مربیگری تیم ملی بود».
- علیرضا حیدری چهجوری خودش را تعریف میکند؟
من در هر جایی، شخصیت خاصی دارم. مهمترین نکته این است که هیچوقت قانع نیستم و خیلی هم اهل ریسک هستم.
- بزرگترین ریسکی که کردهاید؟
من همیشه با ریسک زندگی میکنم. همین مربیگری پارسال؛ هیچکس نمیآمد یک سال قبل از المپیک تیم را تحویل بگیرد؛ یا قبل از مسابقات جهانی چین تصمیم گرفتم کشتی بگیرم. من 112کیلو بودم و باید 16کیلو وزن کم میکردم.
- از باخت نمیترسیدید؟
چرا، من از باخت متنفرم و اصلا دوست ندارم ببازم.
- شما وقتی به کودکیتان فکر میکنید، یاد چی میافتید؟
سختی. خیلی سخت بود. زندگی من فراز و نشیب زیادی داشت. بیشتر روی پای خودم بودم. هیچ مشوقی نداشتم.
من خانوادهای داشتم که در حد توان مالی خودشان از من حمایت میکردند. بیشتر تنها بودم. اصولا آدمهای تنها هم خیلی سختی میکشند.
جامعه هم در برابر این آدمها بیرحم است؛ میزند تو سینه این آدمها تا عقب بروند. ولی من چیز دیگری میخواستم.
با تلاش و پشتکار و سختکوشی خودم سعی کردم شرایط را عوض کنم. برای همین هم اصلا دوست ندارم به آن دوران برگردم؛ حتی به آن دوران فکر هم نمیکنم.
- خانم کریمی! بچگیهای آقای حیدری اینقدر سخت گذشت؟
خب، سختی که بود. رفاه الان که نبود. 25سال پیش هر کس یک سختی و یک مشکلی در زندگیاش داشت.
- خب، شما چقدر ازکشتی گرفتن پسرتان حمایت کردید؟
راستش را بخواهید من اصلا موافق نبودم ولی وقتی با برادرش به سالن کشتی رفت، دیگر نتوانستم جلویش را بگیرم. البته از علی قول گرفتم به شرطی اجازه میدهم که درسش را خوب بخواند و تجدید نیاورد. بچه من خیلی سختی تحمل کرد که به اینجا رسید.
- چه چیزی در زندگی برای شما مهم است؟
حیدری: فکر میکنم موفقیت.
- در حال حاضر در چه زمینههایی موفقیت به دست آوردهاید؟
درسم، کشتیام و فعالیت اقتصادیام. همیشه آینده خودم را در ذهنم ترسیم میکنم. حالا چقدر به آن برسم، بستگی به تلاشم دارد ولی من همیشه بهترین را میخواهم؛ بهترین و بالاترین. هیچوقت هم قانع نیستم. مثلا وقتی درس میخوانم برای لیسانس، بعد از لیسانس باید بروم سراغ فوق لیسانس یا بالاتر.
- این حقوق خواندن شما چه جریانی دارد؟ چرا مثل بقیه ورزشکارهای قهرمان، تربیت بدنی نخواندید؟
من اصلا از تربیت بدنی خوشم نمیآمد. البته زمانی که در رشته حقوق درس میخواندم، فکر نمیکردم دوباره به ورزش و کشتی برگردم ولی الان میبینم که اشتباه کردهام. خب، با خواندن حقوق، دنیای دیگری را تجربه کردم.
- علیرضا حیدری آدم مغروری است؟
در بعضی مسائل.
- اهل حسرت خوردن هستید؟
نه زیاد. آدمها حسرت کارهایی را که نکردهاند میخورند، نه حسرت کارهای اشتباهی که انجام دادهاند را؛ مثلا وقتی سنشان بالا میرود، خاطراتشان را که مرور میکنند، بیشتر به خاطر کارهایی که نکردهاند حسرت میخورند.
ولی من بیشتر به خاطر اشتباهاتم حسرت میخورم؛ مثلا در مسابقات جهانی چین به خاطر اشتباه، ظرف 3 ثانیه باختم. همیشه حسرت آن اشتباه را میخورم.
- این 3 ثانیه برای شما چهجوری میگذرد؟ کلا لحظه باخت برای شما چه جوری است؟
خیلی بد است. باخت برای من خیلی سنگین است. وقتی از تشک بیرون میآمدم، دیگر با هیچکس حرف نمیزدم. حتی ممکن بود یک ماه هم طول بکشد؛ یعنی هیچکس در این مدت نمیتوانست با من حرف بزند؛ نه تلفنی، نه حضوری.
- مثل اینکه دوباره هوس کشتی گرفتن کردهاید؟
نه، چه کسی این حرف را زده؟ من که هنوز چیزی نگفتهام. کشتی ورزش من است، اگر بخواهم کشتی بگیرم، میگیرم. مشکلی که ندارم.
- خب، چرا از تیم ملی جدا شدید؟
من در جایی قرار گرفته بودم که چهارچوباش از قبل تعیین شده بود. زمان کمی هم داشتم؛ نمیتوانستم فضا را عوض کنم. برای همین هم احساس کردم عملکرد من در آن مقطع زمانی مثبت نمیشود.
- در دوحه در اوج کشتیتان بودید؛ چرا یکدفعه با دنیای قهرمانی خداحافظی کردید؟
دوست داشتم در اوج کنار بروم. میخواستم خاطره خوبی از من در ذهن مردم باقی بماند. الان فکر میکنم اگر میماندم و کشتی میگرفتم، خیلی بهتر بود.
- اصلا فکر میکردید تیم ما در مسابقات جهانی باکو چنین نتیجهای بگیرد؟
اصلا. احساس میکنم که اگر 10 دفعه دیگر هم مسابقه جهانی برگزار شود، تیم ما چنین نتیجهای نمیگیرد.
- اینکه میگفتند شما و آقای برزگر – سر کوچ کشتیگیرها – با هم مشکل داشتهاید، درست است؟
تیم ما شرایط خوبی نداشت، باید قبول کنیم. خیلی دوست ندارم به آن دوران فکر کنم.
- یعنی باز هم با آقای برزگر کار میکنید؟
بله، به شرطی که شرح وظایف مشخص باشد.بگذریم.
- یعنی دوست ندارید کسی دلداریتان بدهد؟
من آدمی نیستم که کسی دلداریام بدهد؛ خودم باید با باخت و مشکلم کنار بیایم. با حرف آرام نمیشوم.این من هستم که تصمیم میگیرم که کجا بروم و با کی حرف بزنم. حتی مادرم هم نمیگوید 2 دقیقه بیا پیش ما بنشین.
در اتاق را میبندم به روی همه، به روی خودم. شما نمیدانید صبحی که میخواهم بروم کشتی بگیرم چه حسی دارم؛ درست مثل یک اعدامی که اول سپیدهدم برای اعدام میبرندش. بعضی وقتها از خدا میخواهم بمیرم ولی روی تشک نروم.
خیلی سخت است ولی خودم خودم را آرام میکنم؛ میگویم امروز هم بالاخره شب میشود. بعد اگر با این همه سختی ببازی، باخت خیلی سنگین است.
- خانم کریمی، شما چه کار میکردید؟
خب، من اصلا به رویش نمیآوردم. علی از بچگی دوست نداشت ببازد. من هم مثل او ناراحت میشدم؛ دوست نداشتم یک هفته از خانه بیرون بروم. مسابقه است دیگر؛ برد و باخت دارد ولی علی هیچوقت توقع نداشت ببازد، همیشه دوست داشت برنده باشد.
زمان که میگذشت خودش آرام میشد و دوباره در اتاق را باز میکرد.
- آقای حیدری، در آن لحظه آدم تنهایی هستید؟
بله، همه سختیهایم را در تنهایی گذراندهام.
- در آن تنهایی به چی فکر میکنید؛ اینکه دفعه بعد جبران میکنید یا نه؟ خودتان را سرزنش میکنید؟
- وقتی خیلی خوشحال میشوید چه کار میکنید؟
من خیلی خوشحالی نمیکنم. اتفاقهای خوب زمانی برای من رخ میدهد که دیگر مزهاش رفته است. از بس سختی میکشم دیگر خوشحالی برایم معنی ندارد.
- اگر به علیرضا حیدری این فرصت را بدهند که به خورشید دست بزند ولی مشخص نباشد که آخرش چه میشود، ریسک میکند که به خورشید دست بزند؟
بله، دست میزنم. گفتم که، من اهل ریسک هستم. گاهی اوقات از این کارهای خطرناک کردهام؛ حالا نه اینکه به خورشید دست بزنم ولی خب، خطرناک بود. بعضی وقتها کارهایی کردهام که وقتی به گذشته فکر میکنم، میبینم چه اشتباهاتی مرتکب شدهام.
- خانم کریمی، شما هیچوقت از پسرتان نخواستهاید به راحتی و آرامش فکر کند؟
چرا نخواستهام؟ ولی جوابش همیشه این است؛ فعلا وقت ندارم، هنوز راحت نشدهام و... نمیدانم، شاید میخواهد دوباره کشتی بگیرد که میگوید وقت ندارد.
- یک روز معمولی از صبح تا شب برای شما چطور میگذرد؟
صبح که از خواب بیدار میشوم، تلفنم را چک میکنم که چه کسی زنگ زده و به چه افرادی باید زنگ بزنم. بعد بعضی آدمها را در ماشین میبینم و تا یک مسیری با هم هستیم.
بعد هم که دفتر هستم. بعد از کار هم با دوستانم هستم ولی اصولا یک صبح تا شب، حتی یک لحظه آرام ندارم که فکر کنم. خب، حداقل تا 3 ـ 2 ساعت دیگر هیچ کاری ندارم. همیشه وقتم پر است.
- یه روزی که علیرضا حیدری فراموش میشود فکر کردهاید؟
خب، هر کس یک فصلی دارد. این اتفاق میافتد دیگر. ولی من دوست دارم این کمبود را در زندگی شخصیام جبران کنم؛ یک دنیای دیگر و قشنگتر پیدا میکنم.
- یعنی ازدواج و تشکیل خانواده؟
بله، اگر یک اتفاق خوب بیفتد، میتواند تمام خلأها را پرکند.
- این اتفاق کی میافتد؟ فکر نمیکنید کمکم وقتش است؟
خب. چرا. ولی من دوست دارم زندگیام براساس احساس و علاقه شکل بگیرد؛ علاقه شدید قلبی 2طرف؛ نه اینکه صرفا انتخاب براساس وضع مالی و پولی و ماشین انجام شود.
البته منکر نقش پول در زندگی نیستم چون اگر نباشد زن و مرد صبح تا شب نمیتوانند همدیگر را ببینند؛ باید کار کنند و خرج زندگی را در بیاورند.
- الان خانواده برای شما در کجای زندگیتان است؟
من خیلی خانوادهام را دوست دارم ولی متاسفانه وقت کمی می تو انم برایشان بگذار م . به خانه برمیگردم بیشتر به کارهایم فکر میکنم و ذهنم درگیر است. بیشتر در اتاق خودم هستم. حتی وقت نمیکنم کنار آنها بنشینم و تلویزیون تماشا کنیم.
- عکسالعمل شما چی است خانم کریمی؟
ما زیاد علی را نمیبینیم؛ صبح فقط با هم صبحانه میخوریم. شب هم که دیروقت میآید و در اتاقش تنهاست. خب، کارش زیاد است، خسته میشود.
- رابطهتان چطوری است؟
خب، اختلافنظر هست دیگر. مادرم یک جور دیگر به دنیا نگاه میکند، من هم نظر دیگری دارم. مادرم به دنبال آرامش است ولی من که گفتم، بهآرامش فکر نمیکنم.
- بله خانم کریمی؟
من از خدا برای علی آرامش میخواهم.
- آقای حیدری، به مرگ هم فکر میکنید؟
همیشه. دلم میخواهد ببینم بعد از مرگ چه اتفاقی میافتد؛ اصلا آخرش به کجا میرسد.
- کتاب هم میخوانید؟
بله میخوانم. بیشتر کتابهای فلسفی میخوانم.
- آخرین کتابی که خواندهاید چه بوده؟ تا حالا خودتان را قهرمان داستان دیدهاید؟
قهرمان کتاب که نه. ولی بعضی وقتها نگاه من با نگاه قهرمان داستان یکی است. «زوربا» را خواندهاید؟ من بعضی وقتها شبیه زوربا هستم.
- تا حالا شده از زندگی خسته شوید و بگویید دیگر بس است، تلفن را خاموش میکنم و بیرون هم نمیروم؟
بله شده. زنگ میزنم به دوستانم با هم بیرون میرویم. خودم خودم را نجات میدهم؛ یعنی با کسانی که دوستشان دارم وقتم را میگذرانم.
اگر یک در جلوی رویتان باشد، دوست دارید وقتی باز میشود چه چیزی را ببینید.
زمان؛ زمان خیلی خوب است؛ اینکه کنترلش دستم باشد؛ مثلا برگردم به 27 ـ 26 سالگی؛ زمانی که آدم بیشتر در لحظهها زندگی میکند و خیلی به فکر آینده نیست؛ جوان است. خوش میگذشت آن دوران!
- خانم کریمی، شما چی، شما دوست دارید پشت آن در چه چیزی ببینید؟
دوست دارم پشت آن در زندگی علی را ببینم که خوشبخت است. به خدا فقط دوست دارم علی خوشبخت شود، یک همسر خوب داشته باشد و یک خانه گرم. خوشبخت باشند و شاد، همین را میخواهم فقط.