آقانادر، الان حدود 70 سالش است. جوان كه بوده و جوياي كار، ميگردد و شاگرد عكاسخانه مردي ميشود كه احمد صفايي نام داشت. كار كردن پيش احمد صفايي باعث ميشود آقا نادر، زندگي تشكيل دهد، پول پسانداز كند و بشود آقا نادري كه همه فاميل مشكلات مالي و معنوي خود را با او مطرح ميكنند. آقا نادر ميگويد: «خدا رحمت كنه احمد صفايي رو، براي هر ماجرايي يك حكايت بلد بود. وقتي رفتم پيش احمد صفايي مشغول كار شدم، وضع ماليام خوب شد. احمد صفايي كه خدا رحمتش كنه، همش ميگفت، نادر پول رو همه جا ميشه درآورد، ببين اگه اينجا به انسانيتات اضافه ميشه، بمون، وگرنه برو يه جاي ديگه.
راست ميگفت خدابيامرز، من رفتم پيش احمد صفايي، بهم اضافه شد». هر وقت آقانادر ميآيد شركت، مدام جوانان فاميل به او زنگ ميزنند و از او مشورت ميخواهند اما آقانادر مثل يك دوست با آنها حرف ميزند. مثلا همين چند وقت قبل يكي از اهالي فاميل به او زنگ زده بود كه بروم خارج درس بخوانم يا ايران بمانم. آقا نادر 5 كلاس بيشتر سواد ندارد اما به قول خودش؛ «من تو دانشگاه احمد صفايي خدابيامرز درس خوندم». آقانادر با آن پسر اهل فاميل، آنقدر رفاقت كرد كه آخرش گويا پسر گفته بود همين جا ميمانم، درس ميخوانم و كار ميكنم و زندگي ميكنم.
آقا نادر از همهچيز ميگويد، جز روز وفات احمد صفايي. فقط يكبار وسط حرفهايش گفت: «من يه داداش داشتم اما براي من تو زندگي كسي احمد صفايي نشد. خدا رحمتش كند. روزي كه خبر فوتش را شنيدم، گفتم نادر تنها موندي تو اين دنيا». و بعد سكوت كرد.
آقا نادر ميگويد: «هر كسي توي زندگياش بايد احمد صفايي زندگيشو پيدا كنه. پيدا كني بردي، موفق شدي، پول يه جوري تو زندگي پيدا ميشه اما احمدصفايي سخت پيدا ميشه». آقا نادر اخلاق جالبي دارد، ببيند يك ليوان نشسته روي ميز كسي باشد، سريع برميدارد و ميبرد آشپزخانه. ميگوييم: «شما زحمت نكشيد آقا نادر». ميگويد: «مرحوم احمد صفايي خدابيامرز ميگفت: نادر! ظرف نشسته كه جايي بمونه، انگار آدم فقط به شكمش فكر ميكنه. هميشه ميگفت، غذا درست كردن و ظرف شستن، تطهير روح انسانه اما غذا خوردن، كثيفكردن روحه. نور به قبرش بباره». به همكارم ميگويم: «تو احمد صفايي داري؟» نگاهم ميكند، فكر ميكند، از پنجره به بيرون خيره ميشود و ميگويد: «حتماً دارم اما احتمالا تا حالا كشفش نكردم».
نظر شما