اگر جوابتان مثبت است، حرفم را خوب ميفهميد و اگر هنوز با چنين معلمي روبهرو نشدهايد، نگران نباشيد؛ حتماً روبهرو خواهيد شد. اما خوب است يكي از اين مادرها را بشناسيد و با او آشنا شويد.
او معلم معلمها، مادر كتاب كودك و عاشق كودكان اين آب و خاك بود. او تمام عمرش را با فداكاري و عشق وقف كودكان سرزمينش ايران كرد.
وقتي دوستانش براي آخرين بار با جسم او خداحافظي ميكردند و اشك ميريختند، همه با هم اين شعر «نادر ابراهيمي» را زمزمه ميكردند:
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس
چه سفرها کردهایم، چه سفرها کردهایم
ما برای بوسیدن خاک سر قلهها
چه خطرها کردهایم، چه خطرها کردهایم
ما برای آنکه ایران
گوهری تابان شود
خون دلها خوردهایم...
- در جنگ و قحطي و بيماري
توران میرهادی در سال ۱۳۰۶ متولد شد. پدرش مهندس راهآهن بود و مادرش اهل کشور آلمان. آن سالها کشورمان در تب بیماریهای واگیردار و خطرناک میسوخت و پدر و مادر توران برای اینکه فرزندشان سالم به دنیا بیاید به باغهای شمیران رفتند و تا سه ماه پس از تولد فرزندشان به تهران باز نگشتند.
او در خاطراتش مينويسد: «پدر و مادرم صاحب پنج فرزند شدند که من فرزند چهارم آنها بودم. هربار وقتی زندگیام را مرور میکنم از اینکه نعمت بزرگی مانند پدر و مادرم داشتم از خدا سپاسگزاری میکنم.
آنها نهایت توجه را به ما داشتند و ما را با واقعیتهای زندگی، طبیعت و هنر آشنا کردند. تأثیر رفتار آنها هنوز هم ادامه دارد و من همهي زندگیام را مدیون آنها هستم.
در آن سالها کودکان زیادی بهخاطر بیماریهای واگیردار از بین میرفتند و سال 1299 وقتی نخستین فرزند مادرم به دنیا آمد او با خودش عهد کرد که نگذارد هیچیک از فرزندانش از دست برود.
او یک زن آلمانی بود ولی ما را با فرهنگ ایرانی بزرگ کرد. تابستانهای داغ که شیوع بیماری دو چندان میشد مادرم در تهران نمیماند و در یکی از باغهای شمیران چادری برپا میکرد و به آنجا میرفت.
من در یکی از این چادرها به دنیا آمدم و چند ماه بعد مادرم حاضر شد در خانهای که فقط دیوار و سقف داشت زندگی کند.»
توران کمکم با شعر و قصه و نقاشیهای مادرش دنیا را شناخت و بزرگ شد. مادرش قصههايی از سرزمين آلمان برایش تعریف میکرد و نزدیکان خانه و خانواده از افسانهها، و لالاييهاي ايراني و شاهنامه به گوشش ميخواندند.
- از مهندسي تا مهندسي
توران درس خواند و مدرسه را تمام کرد. مادرش که در هنرستان کمالالملک تاریخ هنر درس میداد، پایههای هنر نقاشی را به فرزندانش آموخت. او بهغیر از نقاشی با موسیقی و ورزشهای گوناگون آشنا شد. بعد از پايان دورهي دبیرستان، دانشجوي رشتهی طبیعی دانشکدهی علوم شد.
او عاشق یاد دادن بود. سوادآموزی و دانشآموزی را دوست داشت. کمی بعد به فرانسه رفت تا در رشتهي مورد علاقهاش یعنی «روانشناسی» و «آموزش پیش از دبستان و ابتدایی» درس بخواند. اگر پدرش مهندس راه و ساختمان بود، او مهندسی ذهن کودکان را آموخته بود و خیالهای بزرگی در سر داشت.
خودش ميگويد: «در نخستین فرصتی که به دست آوردم در پاریس کار عملی با بچههای کودکستانی و مدارس ابتدایی را آغاز کردم. کشور فرانسه در شرایط قحطی به سر میبرد و ما دانشجویان با شاهبلوط بوداده خودمان را سیر میکردیم.
تابستانها برای بازسازی ویرانههای جنگ داوطلبانه به بوسنی و هرزگوین و کوههای تاترا در اسلواکی می رفتم. سال 1330 پس از پایان تحصیلاتم بهخاطر قولی که به پدر داده بودم به ایران بازگشتم و مربی کودکستان شدم.»
- مدرسهي فرهاد به ياد فرهاد
توران ميرهادي به شهرهای مختلف میرفت و به دانشجویانی که میخواستند معلم شوند درس چگونه آموختن ميداد.
«مدتی در دانشسرای عالی سپاه دانش درس ادبیات و مواد خواندنی برای کودکان را به دانشجویان تدریس میکردم. در جلسهی اول کلاس متوجه شدم که صد دانشجو دارم. از این صد نفر پنج نفر دختر بودند. محل کارم در روستای مامازن بود.
کار را با هم شروع کردیم. جوانهایی بسیار روشن، مردمشناس، دقیق و پرانرژی، فعال و سازنده بودند. آنها با لباس سربازی معلم شده بودند. در دورهی معلمیشان بسیار خوب کار کرده بودند.
در همین دوره، او با کمک مادرش کودکستانی راه انداخت که به یاد برادر از دسترفتهاش «فرهاد» نام گرفت. این کودکستان بعدها بچههای زیادی را پذیرفت و تبدیل به مدرسهی ابتدایی و راهنمایی شد. در مدرسهی فرهاد همهچیز طور دیگری بود.
«اما شکل سازمانی مدرسهي فرهاد با مدارس دیگر متفاوت بود. در همهجا شکل سازمانی مدارس بهصورت هرمی است که مدیر مدرسه در رأس هرم قرار دارد و پس از آن ناظم، معلمها، اولیا و مربیان و در آخر نیز دانشآموزان قرار دارند.
در این هرم مدیر مدرسه دربارهي نوع ادارهي مدرسه و همچنین تدریس معلمها و برنامههای مدرسه تصمیمگیری میکند، در حالی که در مدرسهي فرهاد ما این هرم را وارونه کردیم. یعنی مدیر و رئیس مدرسه در پایین قرار داشت و این بچهها بودند که دربارهي ادارهي مدرسه تصمیمگیری میکردند.»
- نامزد جايزهي جهاني
علاقهی توران به کتاب و کتابخوانی باعث شد که 45سال پيش،به کمک تعدادی از دوستانش مؤسسهای را راهاندازی کند که اسمش شورای کتاب کودک شد. این نهاد غيردولتی با نیروهای داوطلب اداره میشد.
شورای کتاب کودک به والدین و کتابداران و معلمان میآموخت چگونه کتاب خوب انتخاب کنند و چگونه برای بچهها كتاب بخوانند و چگونه به بچهها درست انديشيدن و درست زندگيكردن را یاد بدهند. امسال و سالهاي پيش توران ميرهادي بهخاطر فعاليتهايش نامزد جايزهي جهاني «آستريد ليندگرن» شده است.
- فرهنگنامهي ايراني براي كودكان و نوجوانان
بيش از 20 سال پيش توران ميرهادي جاي خالي يك فرهنگنامهي صددرصد تأليفي ايراني را احساس كرد. او با كمك دوستانش در شوراي كتاب كودك گروه بزرگي تشكيل داد تا با كمك معلمها و استادان دانشگاه و كارشناسان رشتههاي مختلف فرهنگنامهاي تدوين كنند.
فرهنگنامهاي چند جلدي كه دربرگيرندهي اطلاعات مفيد و بهروز دربارهي علوم و فنون و مسائل مورد علاقهي بچهها باشد. تاكنون هجده جلد از فرهنگنامه منتشر شده است.
اما با رفتن توران اين كار تمام نشده و ياران او راهش را ادامه خواهند داد. راه توران ميرهادي از ميان كويرهاي خشك و كوههاي سر به فلك كشيده و سخت ميگذرد. راهي كه يك طرفش مهر و عشق مادري است، يك سرش كودكان تشنهي دانستن.
- از پشت قاب عينك
شعري از افشين اعلا
براي توران ميرهادي
مادربزرگ، آن شب
از گل قشنگتر بود
برداشت کولهاش را
آمادهي سفر بود
در کوله بار خود داشت
شعر و کتاب و دفتر
یک عمر غیر از اینها
چیزی نداشت دیگر
هنگام رفتنش هم
دل را به کودکان داد
دستی برای آنها
با خستگی تکان داد
پرواز کرد و خوابید
مانند خواب کودک
باقی گذاشت اما
صدها کتاب کودک
پرواز کرد، اما
حتی در آسمانها
از پشت قاب عینک
لبخند اوست پیدا
رنگینکمان نوشته
بر ابرها به شادی
با یک مداد رنگی
توران میرهادی
نظر شما