خدا را چه ديدي
شايد من هم بروم
و تنها خانه بماند
و عكسهايمان
بيچاره خانه
نه پايي براي رفتن دارد
نه دلي
براي تحمل خاطرههايمان
گلنار حسينعلي
از تهران
- راه
از اين شهر به آن شهر
از اين خاك به آن خاك
چيزي نيست
جز من و پاهايم
راه است و
من خود راهم
و اگر راه نبود
خاك تا خاك چه معني داشت؟
هليا معيري فارسي، 15ساله
خبرنگار افتخاري از لاهيجان
- مسافر
ميروم خودم را دور بيندازم
باران كه مي بارد
به سنگ بودنِ خودم فكر ميكنم
پنجره
جاده را تار ميبيند
پيشانيام را به جاده ميچسبانم
اي كاش
اين اتوبوس هرگز نايستد
تا من
هزارو هزار بار
زمزمه كنم
«مسافر»ِ سهراب را:
«چرا گرفته دلت؟
مثل اينكه تنهايي؟
- چهقدر هم تنها...»
زهرا فيضاللهي
از قزوين
تصويرگري: سارا باقريان، 14ساله، خبرنگار افتخاري از تهران
- عقربه
آنقدر
روي عقربههاي ساعت
راه
ميروم
تا
برگردي
شقايق نعمتي، 17ساله
خبرنگار افتخاري از ساوه
- وارونه
چترم را
زیر باران عشق
وارونه میگیرم
تا آنجا كه
قلبم
دوباره متولد شود
هليا وفايی،14 ساله
از تهران
نظر شما