من كه وقتي بچه بودم اين كار را ميكردم. تا يكبار بابام از راه رسيد و جلوي بچههاي كوچه يكي از گوشهايم را پيچاند و يك سيلي خواباند توي آن يكي گوشم. بابام يك نصيحت توپ مهمانم كرد: «بچهجون! اوني كه به تو ميخنده دشمنته، اوني كه برات گريه ميكنه دوستته.»
خب، بابام اينجوري فكر ميكرد، چون نمايشهاي طنز را مترادف با لودگي و مسخرگي ميدانست. بگذريم كه خودش با چيزهايي كه براي ديگران تعريف ميكرد همه را ميخنداند. به نظر من بعضيها استعداد خوبي در خنديدن دارند و بعضيها استعداد خفني در خنداندن. واي به حال بعضيها كه هيچ استعدادي ندارند. شما اهل خنديدن هستيد يا خنداندن؟
لابد ديدهايد آنهايي را كه استعداد خوبي در خنداندن ديگران دارند. برق چشمهايشان، خطوط نامرئي نگاهشان و لب و گونه و ابرو و تُن صدايشان خودبهخود انرژي خاصي براي خنداندن ايجاد ميكند. بعد كه شروع به تعريف ماجرايي كردند، يكهو غافلگيرتان ميكنند. آنوقت چاشني بمب خنده را ميكشند و همه منفجر ميشوند؛ از خنده.
چند سالي است كه در كشور ما هم اين كار باب شده؛ كاري كه اسمش «استندآپ كمدي» است و شايد نمونهاش را در برنامهي خندوانه و دورهمي و... ديده باشيد. موضوع كتاب «من جوكم» همين است.
«جيم گريم» پسري است كه پاهايش فلج است و روي ويلچر مينشيند. جيم شايد از ناحيهي پا مشكل داشته باشد، ولي ذهن و زبانش فوقالعاده است. جوك ميگويد عينهو باقلوا. اما بعضيها به جوكهايش ميخندند، بعضيها نه. حالش را جا ميآورند. با چي؟ با نخنديدن!
جيم از اينكه كسي مشكل بدنياش را مسخره كند يا به او ترحم كند بدش ميآيد. او بهراستي لطيفهگو و طناز است، براي همين ميخواهد در مسابقهي نمكيترين بچهي كمدين دنيا شركت كند.
جيم گريم ابتدا در شهر خودش و سپس در مسابقههاي منطقهاي شركت ميكند و اميدوار است كه برنده شود. به نظر شما ميشود؟ شايد نمونهي اين قبيل داستانها را خوانده باشيد. داستانهايي دربارهي بچههاي خاص و مسابقههايي كه در نهايت قهرمان داستان در آنها پيروز ميشود. كتاب من جوكم هم از همين الگو پيروي ميكند، اما همراه با هيجان و خنده و شادي.
اين خنده از دو مسير به خوانندهي كتاب ميرسد. اول جوكهايي كه جيمي تعريف ميكند، و دوم با خواندن ماجراها و سرگذشت اين نوجوان نابغه.
اصولاً يكي از چيزهايي كه در ما ايجاد خنده ميكند تضادها هستند. تضادهايي كه از عمقِ ناپيدا به سطح ميآيند و ديده ميشوند. نويسندگان كتاب يعني «جيمز پترسون» و «كريس گرابنستاين» خوب توانستهاند اين تضادها را جلوي چشم ما بياورند و نشان بدهند.
مثلاً اينكه جيم با خانوادهي خالهاش زندگي ميكند. فكرش را بكنيد كه اين خانواده در عمرشان هرگز نخنديدهاند. زندگي در كنار چنين خانوادهاي براي جيميِ جوكگو مثل شكنجه است.
يا اصلاً خود «استندآپ كمدي» از نظر واژهاي يعني كسي كه ايستاده و دارد برنامهي خندهداري را اجرا ميكند. در حالي كه جيمي براي ايستادن مشكل دارد و بايد برنامهاش را نشسته اجرا كند.
جيمي مثل يك قهرمان مصمم و جدي است و ميخواهد توانايياش را به نمايش بگذارد. بعضيها مانعش هستند و سر راهش سد ميبندند، و بعضيها دوستش دارند و كمكش ميكنند.
اين كتاب ترجمهي روان و خوبي هم دارد. «بيتا ابراهيمي» و «بهشته خادمشريف» دو مترجمي هستند كه كتاب را به فارسي برگرداندهاند. نثر كتاب نيز به زبان محاوره و شكسته است و به فضاي طنز و شوخي داستان بسيار نزديك است. تا يادم نرفته تصاوير اين كتاب هم به اندازهي متن كتاب خندهدار است و تصويرگري آن را «لورا پارك» انجام داده است.
- من جوكم
نويسندگان: جيمز پترسون و كريس گرابنستاين
مترجمان: بيتا ابراهيمي و بهشته خادمشريف
ناشر: انتشارات پرتقال، واحد كودك و نوجوان انتشارات «خيلي سبز!»
قيمت: 14هزار تومان
نظر شما