روزنامه كيهان در ستون سرمقاله اش با تيتر«خوشخیالی در جنگ اقتصادی» نوشت:
فهم چرایی تمدید قانون تحریمهای ایران -موسوم به ISA- از سوی آمریکا از اهمیت ویژهای برخوردار است و این فهم کمک شایانی به چگونگی برخورد با این ماجرا میکند. مروری بر مواضع و تحلیلهای مختلف داخلی نشان میدهد نگرش یکسانی در این زمینه وجود ندارد و به همین دلیل راهکارها و واکنشهای متفاوتی نیز ارائه میشود. حال آنکه مروری بر مواضع رسانهای و سیاسی آمریکاییها به عنوان حریف جمهوری اسلامی ایران نشان میدهد آنان در این زمینه از اتفاق نظر و عمل کاملی برخوردارند.
کمتر از دو ماه پیش (قبل از تصویب قانون تمدید تحریمها در مجلس نمایندگان و متعاقب آن سنا) اندیشکده آمریکایی «بنیاد دفاع از دموکراسیها» نشستی قابل توجه را با محتوای «ابزارهای مالی آمریکا علیه ایران» برگزار کرد. استوارت لوی یکی از مهمانان این نشست بود. او را میتوان در واقع آغازگر جنگ مالی واشنگتن علیه تهران دانست. کسی که کار خود را به عنوان معاون خزانهداری آمریکا در سال 2004 در دوره ریاست جمهوری جرج بوش پسر آغاز کرد و حتی کنار رفتن دولت جمهوریخواهان و روی کار آمدن دولت دموکرات اوباما نیز مانع از ادامه کار وی برای پیش بردن جنگ اقتصادی علیه ایران نشد. وی در بخشی از سخنرانی خود در این نشست اذعان میکند در ابتدای شروع به کار خود نگرش عمومی در میان سیاستمداران ارشد آمریکایی این بوده است که ابزار تحریم مالی علیه ایران ناکارآمد است و پیگیری آن فایده ندارد؛ « یادم میآید یک روز در سال 2004 یا اوایل 2005 به دیدن رئیسجمهور رفتم تا در این باره با او صحبت کنم و او گفت که هیچ دلیلی برای اندیشیدن به اعمال تحریمها علیه ایران وجود ندارد زیرا وقتی تحریمهایی اعمال کنیم، ما تنها میمانیم و کسی با ما همراهی نمیکند.»
وی در ادامه به نکتهای بسیار مهم اشاره میکند و میگوید؛ « حال این سؤال مطرح است که چرا جنگ مالی علیه ایران، نتیجهبخش بود؟ نکته نخست اینکه، برای اعمال این تحریمها، حمایتهای بسیار زیادی به ویژه در داخل دستگاههای دولتی آمریکا وجود داشت.درخصوص این قضیه شاهد بودیم که همه مقامات دولتی، پای کار آمدند و از این برنامه حمایت کردند.درعین حال، ما با استفاده از تجربیات و ناکامیهای گذشته در اعمال تحریمها متوجه شده بودیم که چگونه میتوان بخش خصوصی را با خودمان همراه کنیم. ما در این زمینه فکر کرده بودیم و اینکه چگونه از گامهای کوچک شروع و دیگران را با خودمان همراه کنیم.متوجه شده بودیم که چگونه کارها را از اقدامات کوچک شروع کنیم و این گامها را ادامه بدهیم و به موازات گسترش تلاشهایمان، این گامها را نیز بیشتر و بیشتر کنیم.»
توضیحات استوارت لوی نشان میدهد یک اجماع عمومی و کامل در زمینه جنگ مالی با ایران در آمریکا وجود داشته است. اجماعی شامل سیاستمداران از بالاترین رده تا ردههای میانی و پایینی و حتی بخش خصوصی. نگاهی به وضعیت رسانهای و تبلیغات و تولیدات فرهنگی این کشور نیز طی این سالها نشان میدهد دستگاه عریض و طویل رسانهای و تبلیغاتی آن کاملا هماهنگ و همسو با این جنگ اقتصادی بوده و هست. برای نمونه میتوان به سریال معروف homeland اشاره کرد که در آن ماموران آمریکایی به دنبال یک گروه تروریستی هستند و در تحقیقات خود از طریق نقل و انتقالات بانکی به یک ایرانی میرسند که تروریستها را تامین مالی میکند! اوج این اجماع را میتوان در تمدید تحریمهای اخیر مشاهده کرد. دو حزبی که در انتخابات هیچ حریمی برای تخریب هم قائل نبودند در این مسئله چنان عمل کردند که گویی یک حزب و حتی یک خانواده هستند!
این وضعیت جبهه حریف را با وضعیت داخلی خودمان مقایسه کنید.
نتایج جالب نیست و در برخی موارد تاسفبار است. مدیر مسئول روزنامه شرق اعتراف میکند برجام از سوی دولت و اصلاحطلبان برای عبور از سد افکار عمومی بزک شده است! امروز هم که دیگر چیزی از روح و جسم برجام باقی نمانده از گور خالی آن نیز دست نمیکشند و مدح و ثنایش را میگویند و نظرات عجیب و غریبی برای حفظ دستاوردهایش میدهند! برای نمونه یک خبرگزاری دولتی پس از طرح این ادعا که تمدید تحریمها هم نقض برجام هست و هم نیست، در پایان از دل این بدعهدی و عهدشکنی نسخه نزدیکی - بخوانید سازش- با دولت ترامپ را ارائه میدهد؛ «بنابراین دولت تدبیر و امید باید برای جوسازیهای داخلی و بینالمللی مسیر تعادل و صبر و در عین حال تلاش برای برقرار کردن هر چه سریعتر تعامل با تیم سیاست خارجی ترامپ و مشاوران نزدیک وی را در این رابطه دنبال کند.»
نکته قابل تامل آن است که تصمیمسازان و اندیشکدههای آمریکایی نیز همین نسخه را میپیچند. رویترز میگوید؛ «نباید از این واقعیت غفلت کرد که برای غرب ادامه اجرای توافق هستهای موضوعی بسیار حیاتی است» و در میزگرد شورای آتلانتیک با موضوع «راهبرد جدید برای روابط آمریکا و ایران در دوره گذار» کارشناسان شرکتکننده با ذکر علل مختلف تاکید میکنند دولت آمریکا باید با ایران رابطه داشته باشد و نباید ارتباطی که در زمان دولت اوباما و وزارت جان کری و در چارچوب مذاکرات هستهای ایجاد شد، قطع شود و رئیسجمهوری آینده هر کسی که باشد، باید این ارتباط را حفظ و آن را تقویت کند زیرا حل مسائل منطقه بدون نقش و مشارکت ایران غیرممکن است.
به سؤال اولیه بازمیگردیم؛ آمریکاییها چرا دست به تمدید قانون تحریمها زدند؟ دوستان دولتی شاید تحلیلهای امثال ما را به حساب رقابت و انتخابات و بیسوادی و ... بگذارند. پس بهتر است پاسخ را از زبان همانهایی بشنویم که این تحریمها را وضع کردند. مارک دوبوویتز مدیر عامل اندیشکده آمریکایی «بنیاد دفاع از دموکراسیها» و از افراد کلیدی در جنگ اقتصادی علیه ایران در این باره میگوید؛ «قانون تحریمهای ایران که از چند سال پیش اعمال شده است امسال پایان مییابد و باید درباره تمدید آن فکر کرد. اگر این تحریمها پایان یابد دولت آتی آمریکا در وضع بدی قرار خواهد داشت زیرا در این صورت، قوه مجریه باید از احکام ریاست جمهوری استفاده کند تا این تحریمها را بار دیگر اعمال کند.در این صورت، امکان عمل مهمی برای دولت آمریکا از بین میرود که همواره هم بسیار مهم بوده است یعنی امکان بازی پلیس خوب و پلیس بد. وقتی تحریمهای کنگره تمام شود، دیگر دولت آمریکا نمیتواند پلیس خوب و پلیس بد را بازی کند زیرا دیگر قوه مقننه در این بازی نخواهد بود و تنها بازیگر این عرصه، فقط قوه مجریه خواهد بود. این درحالی است که وجود نقشآفرینان برای بازی پلیس خوب و پلیس بد ضروری است. با این شیوه میتوان از فشارهای هدفمند بهره گرفت. اگر قانون تحریمهای ایران تمدید نشود، ضربهای مهلک به این روند وارد خواهد شد. در نتیجه، امیدوارم کنگره آمریکا اقدام لازم را صورت بدهد و این قانون را تمدید کند.»
با این تفاصیل باز هم مدعیان حمایت از دولت میتوانند برجام را بزک و ادامه تحریمها را لاپوشانی کنند و مدعی شوند که خیر و صلاح مردم را میخواهند. رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها طی دوره مذاکرات و پس از توافق فرموند که این ماجرا تجربهای برای رشد ملت است. گویا عدهای از اینکه نتایج این تجربه به بار بنشیند و وفاقی جمعی و عمومی در میدان این نبرد سهمگین صورت پذیرد، واهمهای جدی دارند. البته واهمه این جریان قابل درک است. چرا که روی دیگر به بار نشستن این تجربه، مجاهدت و تلاش و ایثار است. در میدان جنگ باید از خود گذشت. در میدان جنگ اقتصادی، حقوق نجومی تقسیم نمیکنند!
- افول اخلاق، مظلومیت روحانی
سیدرضا صالحی اميری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:
روی سخن من در این یادداشت بیشتر با جوانان عزیز و پرشور و احساسی است که در آینده نه چندان دور سکان اداره این کشور را عهدهدار خواهند شد. معتقدم تاریخ قضاوت خواهد کرد که روحانی کشور را از جنگ و تحریم و فساد نجات داد، آن هم در عصر افول اخلاق که انگزنی و بداخلاقی سکه رایج بود. دولت یازدهم در شرایطی روی کار آمد که شاخصهای حاکم بر وضعیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی حاکم بر جامعه ایران در مرزهای بحرانی قرار داشت و مردم از وضعیت اداره کشور ناخرسند بودند و بخش قابل توجهی از این نارضایتی هم به دلیل فراموش شدن اصول اخلاقی نظام و سیطره بداخلاقی در سطوح مختلف بود. بیاعتمادی مردم به دولت و شکاف میان اجزای حاکمیت، تخریب و انگ زنی را به رویه ای معمول بدل کرده بود. به بیان دیگر می توان گفت دولت روحانی برآمده از نیاز جامعه به رویکرد اخلاقی در میان مسئولان بوده است. به همین دلیل رعایت اصول اخلاقی و پایبندی به مرزهای آن بهعنوان خط قرمز دولت و حرکت در مسیر اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط چارچوب نظری دکتر روحانی به شمار میرود و در طول دوره ریاست جمهوری ایشان تا به امروز هیچگاه از این اصول عدول نکرده است.
واقعیت این است که یکی از تهدیدهای جدی جامعه امروز ایران کمرنگ شدن ارزشها و معیارهای اخلاقی و عدم رعایت آن در سطوح مختلف است. این در حالی است که پیامبر گرامی اسلام که در آستانه میلاد پربرکت آن وجود گرانمایه قرار داریم، هدف از بعثت خود را اتمام مکارم اخلاقی بیان فرموده و سراسر حیات او سرشار از نکات و آموزههای اخلاقی برای بشریت در تمامی اعصار بوده است. جامعه ما هم از دیرباز مهد ادب و اخلاق و دیار پرورش انسانهایی وارسته، فضیلتمدار و اخلاقگرا بوده و در تمام آثار به جای مانده از گذشتگان، چه در کتب دینی و چه در آثار هنری و ادبی و... توصیههای فراوانی به رعایت ادب و اخلاق شده است. در فرهنگ پیشینیان ما، نوعی ارزشهای سامانبخش در جامعه حاکم بود و انواع آداب را بر گروهها و حرفههای مختلف حاکم می کردند که به مثابه وجدان درونی عمل میکرد. در دنیای جدید و با پیدایش مدرنیته، اخلاقیات هم دستخوش تغییراتی شده و جنبه فضیلتمحوری آن کمرنگ و به سمت نتیجهگرایی و فایدهگرایی سوق یافته است. بهعنوان کسی که قریب به دو دهه همکاری مستمر با دکتر روحانی دارم، میتوانم شهادت دهم که هیچگاه ایشان از مرزهای اخلاقی و اعتدال خارج نشدهاند و یکی از مصادیق و نمونههای عینی آن 16 آذر امسال بود. روزی که برای همه ما یادآور حقیقتجویی، عدالتخواهی، آزادیطلبی، واقعگرایی و بیداری و احساس مسئولیت دانشگاه است، به عرصه بداخلاقی و حرکتهای افراطی و تفریطی بدل شد.
در حالی که انتظار از نهاد دانشگاه بهعنوان یک نهاد پیشرو و میزان الحراره جامعه، این بود که با بیان دقیق و موشکافانه مسائل و مشکلات جاری کشور و جامعه، به ارائه راهکار و پیشنهاد برای رفع معضلات بپردازند، این تریبون به عرصه تاخت و تاز غیرمنصفانه علیه دولت و شخص رئیس جمهوری تبدیل شد. عمده سخنان منتقدان از روی احساس بود و در این میان سخنی از لزوم حرکت در مسیر اعتدال و کاستن از اختلافات و مناقشههای بیحاصل گفته نشد و در مراسم دانشگاه تهران هم بیش از 80 دقیقه به دولت و رئیس جمهوری محترم تاختند. سخنی از عملکرد کسانی که باعث شدند چندین قطعنامه علیه ما صادر و تحریمهای ناجوانمردانه صادر شود، به میان نیامد. گویی عوامل پیدایش بستر اجماع جهانی علیه ایران از ذهن دانشجویان ما پاک و دانشگاه ما هم عضوی از جامعه کوتاهمدت شده بود. کسی نگفت چرا در گذشتهای نه چندان دور تورم در این کشور به بالای 43 درصد رسید. هیچکس نپرسید قرار گرفتن کشور در معرض جنگ و تحریم و تورم، ناشی از ناکارآمدی کدام نظام مدیریتی بود و دولت روحانی میراثدار مجموعهای از چالشها و مشکلات گذشته شد. به گمان من جریانی عامدانه تلاش میکند با پاک کردن قصورات گذشته از حافظه تاریخی ملت، همه مشکلات کشور را به دولت یازدهم ربط دهند.
اما آن چه مرا از این وضعیت بیشتر نگران کرد، خشونت جاری بر زبان کسانی بود که باید آیندهساز این کشور باشند و با تحمل سلایق مختلف به پیشرفت و تعالی کشور بیندیشند، نه اینکه علیه یکدیگر و هر دو علیه دولت شمشیر بکشند. فراموش نکنیم که بلای خانمانسوز رادیکالیسم (فرقه رجوی، گروهک فرقان و...) انسانهایی بزرگ همچون شهیدمطهری، شهیدبهشتی و شهیدمفتح را که از نمادهای اصلی و هویتی دانشگاه بودند، هدف قرار داد. روحانی وگفتمان اعتدال او نیز از تبار همین بزرگان و تفکر آنان است. همچنان معتقدم اعتدال نیاز امروز جامعه ما و پشتوانه فردای این مرزوبوم است و دولت یازدهم با ایمان به مسیر و گفتمانی که انتخاب کرده و این گفتمان در امتداد گفتمان امام راحل و نظام برخاسته از انقلاب اسلامی و رهبر معظم انقلاب است، با صلابت به راه خود ادامه داده و اسیر بداخلاقیها و کج اندیشی ها نخواهد شد. اعتدال واجد مبانی اخلاقی، انسانی، سیاسی و فلسفی برای اداره جامعه و دارای تبار تاریخی در مبانی دینی و اجتماعی ماست. در جامعه اعتدالی وفاق ملی، اخلاق عمومی، فرهنگ عمومی، تعامل و سازگاری، افزایش سطح اعتماد و انسجام ملی ارتقا مییابد. مظلومیت دولت در این شرایط بیش از هر زمان دیگری مشهود است و با وجود همه خدمات، متأسفانه رسانهها و اصحاب قلم آن طور که حق دولت و ملت است این واقعیات را بیان نمیکنند.
- بحران بزرگ صدا و سيما
عبدالله ناصري مديرعامل اسبق ايرنا در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
وزير كشور در اجلاس نماز گفته است صدا و سيما اثرگذاري خود را از دست داده است. بيان اين جمله از زبان عبدالرضا رحماني فضلي شايد تازگي داشته باشد اما حقيقت است كه اين موضوع مختص امروز و ديروز نيست. به بيان ديگر سالهاست كه صدا و سيما اثرگذاري خود به ويژه در حوزه خبري و سياسي را از دست داده است و جز در حوزه سرگرمي و برخي برنامههاي علمي در شبكه چهارم سيما عملا هيچ تاثيرگذاري در جامعه ندارد. اين مساله سالهاست كه عيان شده است و بسياري از فعالين حوزه سياسي و البته حوزه ارتباطات بارها به اين مساله اشاره كردهاند اما وقتي وزير كشور حسن روحاني چنين حرفي را اينگونه عيان بيان ميكند نشان از حكايت ديگري دارد. عبدالرضا رحمانيفضلي قريب به 10 سال در ردههاي بالاي صدا و سيما مديريت داشته و تجربه بسيار بالايي به ويژه در حوزه سياسي و خبري اين سازمان داشته است. وقتي او با چنين تجربه و گرايش اصولگرايي بر اين واقعيت تاكيد ميكند به اين معناست كه اكنون حتي افراد نزديك به اين سازمان و اصولگرايان هم به اين واقعيت رسيدهاند. اما در چرايي اين عدم تاثيرگذاري فقط كافي است كه به عملكرد صدا و سيما در دهه گذشته نگاهي بيندازيم تا متوجه شويم چرا يك سازمان عريض و طويل و با بودجه كلان و نيروهاي چند ده هزارنفري نميتواند تاثيرگذار باشد.
واقعيت اين است كه صدا و سيما سالهاست كه از قامت يك رسانه ملي خارج شده و خود را تبديل به رسانه يك حزب و جريان خاص سياسي كرده است كه اتفاقا براي جامعه پرهزينه هم بوده است. از سوي ديگر رشد شبكههاي اجتماعي و فضاي مجازي سبب شده تا مردم بيش از گذشته تمام واقعيتها را ببينند و صدا و سيما ديگر نميتواند با همان رويكرد يكجانبه خود پيش برود و انتظار هم داشته باشد تا همه واقعيتها را نگويد و همچنان در جامعه اعتبار و تاثيرگذاري هم داشته باشد. اكنون با رشد شبكههاي اجتماعي، بحران تاثيرگذاري براي صدا و سيما وارد مرحله جديدي شده است. اينكه تصور كنيم اين بحران با تغيير در مديريت اين سازمان قابل حل شدن است هم بسيار سادهانگارانه است.
ما در اين سه سال گذشته شاهد تغيير سه رييس در اين سازمان بودهايم اما عملا هيچ تغييري در رويه صدا و سيما رخ نداد و در، بر همان پاشنه قديم چرخيد و بحران اعتبار و تاثيرگذاري هم روز به روز بيشتر شد. به بيان ديگر اين سازمان تنها با تغيير ساختاري در سياستگذاريهايش ميتواند به جنگ اين بحران برود و با در پيش گرفتن يك رويه فراجناحي به معني واقعي كلمه ميتواند اعتبار از دست رفته را دستكم در حوزه سياسي و خبري به دست آورد. اگر قرار بر اين باشد كه صدا و سيما با همين رويه پيش برود بيشك از اين بحران سر سلامت بيرون نخواهد برد و ديگر كوچكترين نقشي در اثرگذاري افكار عمومي نخواهد داشت.
نظر شما