همين ديشب در تاكسي، راهي خانه بوديم كه ناگهان ديدم صورتش پر اشك شده است؛ بيصدا و مخفيانه. پرسيدم: «چي شده؟» جواب نداد. نيم ساعتي با او كلنجار رفتم و به مرز عصبانيت رسيدم تا فهميدم كه جملههاي كوتاهي از من، در حد اينكه «نميخواد الان توي تاكسي زنگ بزني»، «صداي خشخش اون مشما رو درنيار»، «صداي تلگرامت قطع نميشه؟» و يكيدو مورد مشابه، او را ناراحت كرده است؛ جملههايي كه براي من اهميت چنداني نداشت و خيلي معمولي و لابهلاي حرفهايم آنها را گفته بودم اما ظاهرا به حساسيتهاي فركانس گيرنده دقت نكرده بودم.
در يك رابطه زن و شوهري، كلمهها آنقدر اهميت دارند كه وقتي ناراحت، كلافه يا عصباني هستيم، احتمال گفتوگوي دوستانه خيلي كم است و ممكن است كلمهاي يكيدو ساعت زندگي شما را بههم بريزد. در اين لحظات انگار احساسات منفي در اوج هستند و هيچ نشانهاي از محبت، اطمينان، علاقه، درك، پذيرش و احترام در رابطه پيدا نيست. در اين لحظهها حتي اگر هر دو طرف نيت خوبي داشته باشند، صحبتكردن چيزي ميشود شبيه مشاجره. زنها در اينجور وقتها بدترين وجه يك حرف را تصور و برداشت ميكنند و ميرنجند و انتقاد ميكنند. از اين بدتر هم امكان دارد؟ بله، سكوت. اگر كار به جايي بكشد كه سركار همسر حرفي نزند و ناراحتياش به بغض و اشك و دلخوري تبديل شود، كلاف رابطه بدجوري پيچيده ميشود و بازكردن آن زمان ميبرد و هزينههايي دارد مثل گرهخوردن دلخوريها به همديگر؛ هيچ ارتباط شفاهي شكل نميگيرد و همه كلمهها محكومكننده و سرزنشآميز بهنظر ميرسند؛ شما غول بيشاخ و دم نامهرباني بهنظر ميآييد كه او را ناديده گرفتهايد و حاصلش چيزي تلقي ميشود در حد ازدسترفتن عشق. راهحلي دارد؟ بله، گفتوگوي شفاهي و مكتوب. وقتي يخ رابطه كمي بازتر شد و زمان گذشت، ترجيح ميدهم درباره همه چيزهايي كه به نظر او بد بودهاند، حرف بزنيم. مقاومت نميكنم و اگر جايي تقصير من باشد حتما عذرخواهي ميكنم و سعي ميكنم بار بعدي دوباره اتفاق نيفتد.
اين دعواها خوب است؟ بله. اگر هميشه هر دو بخواهيم خودمان را مهربان نشان بدهيم، مجبور ميشويم كه احساسات منفيمان را خفه كنيم و نتيجه اين است كه بعد از چند وقت، بياحساس و كرخت ميشويم و پر ميشويم از دلخوريهاي حلنشده. شايد باور نكنيد اما زنها اگر دردهايشان را با همين اعتراضها و اشكها نشان ندهند، به شيوههاي عجيبتري مخفي ميكنند؛ از گيجي و پريشاني و كسالت تا غصهخوردن مخفيانه و محبتهاي بيمنطق. بهترين راهحل همان شاهكليدي است كه قبل از ازدواج، بزرگترها و داييام روي آن تأكيد كردند و گفتند: هميشه يادت باشد يك نفر بايد كوتاه بيايد؛ بايد بگذرد؛ بايد فراموش كند. راست ميگفتند. حالا وقتي با هم دعوا ميكنيم و بعد آن حرف ميزنيم، سبكتريم. همهچيز واقعيتر ميشود. در واقع از وقتي ازدواج كردهام، فهميدهام بايد زبان و گوش فعالتري داشته باشم. بايد حداقل دو برابر قبل حرف بزنم و بشنوم!
نظر شما