واكنش عاطفي همگان چنان قوي بود كه در مدت زمان اندكي همه درباره آن اظهارنظر و اعلام كردند كه ديگر اين شكل از بيخانماني غيرقابل تحمل است و چه و چهها. رئيسجمهور هم واكنشي نشان داد كه حاكي از آن بود كه بهترين موضع را اين ميداند كه مسئوليت را ميان همگان تقسيم كند و انگشتي را كه او خطاب قرارداده بود به سوي همگان بازگرداند. شبكههاي خبري خارجي هم به اين موضوع دامن زدند كه زندگي در ايران آنقدر سخت است كه عدهاي در گور ميخوابند و انسانيت كجا رفته است؟ عدهاي هم داد و فرياد برآوردند كه «سياه نمايي است» و بس. روشن است كه در اين فضاي عاطفي و هيجاني ديگر نميتوان با حوصله و دقت چنين پديدهاي را از لحاظ جامعهشناختي بررسي كرد.
هر نوع حرفي از تحليل، بيخيالي و بيغيرتي تلقي ميشود و انگشت اتهام به سويش دراز، بهخصوص آنكه كارگرداني جهاني و اسكارگرفته آن را خاطرنشان سازد. اما اجازه بدهيد كه «خلاف آمد عادت» از زاويهاي ديگر به اين موضوع نگاه كنيم و بگوييم كه گورخوابي چندان فرقي با كارتنخوابي ندارد و همانقدر كه بيخانماني و كارتنخوابي غمانگيز است، گورخوابي غمانگيز و پريشانكننده است. ولي چرا ما درباره كارتنخوابي چنين واكنشي نشان نداديم؟ با اينكه روزانه بسياري از آنان از كنارمان ميگذرند يا در گوشه و كنار خيابانها، پلها و گذرگاههاي مترو چهره ژوليده و پريشانشان را ميبينيم، هنوز نتوانستهايم اين پديده را بهدرستي سامان بدهيم. گرمخانهها و مراكز نگهداري هم بهرغم تلاششان هنوز چندان در اين كار موفق نبودهاند. بنابراين، آيا طرح هيجاني و برآشفتن از كارتنخوابي قدري ما را از ريشههاي اجتماعي موضوع غافل نميكند و ما را به تنها شكلي اغراقشده از بيخانماني سوق نميدهد؟ آيا طوري رفتار نكردهايم كه كارتنخوابها آرزو كنند كه ايكاش گورخواب بودند تا به آنها توجه بيشتري ميشد؟ آيا اين طرح كردن هيجاني ما را از توجه به مكانيسمها و ريشههاي اجتماعي توليد بيخانماني غافل نميكند؟ اگرتمام توجه مان را به تعداد معدودي از افراد بدهيم و حتي اگر جاي خوابي گرم و مطمئن برايشان فراهم كنيم، باز مسئله بيخانماني حل نخواهد شد. بنابراين، مسئله اصلي بخش مهمي از بيخانمانها هستند كه هنوز براي حل مسائل آنها اقدامي جدي رخ نداده است.
مسئله ديگر اينكه اعلان مسائل به اين شكل معلوم نيست به كجا خواهد انجاميد و هر روز مسئلهاي به اين شيوه مطرح خواهد شد: يك روز براي بيآبي و خشكسالي، يك روز براي سرطان، يك روز براي كودكان كار و خيابان و امروز هم براي گورخوابي. اگر نيك بنگريم به جاي آنكه جامعهشناسان به اين موضوعات بپردازند، اين سلبريتيها هستند كه ميداندار شدهاند. البته، تنها در ايران نيست كه سلبريتيها به كارهاي خيرخواهانه ميپردازند. در چالش آب يخ ديديم كه بيش و پيش از هر گروه ديگري اين آنها بودند كه در سراسر جهان به ميدان آمدند و پرچم خيرخواهي را برافراشتند. اما نگرانكننده اين است كه كار به اين شيوه ادامه يابد و مسائل جامعه ايران فقط «موضوعي براي خيرخواهي» شوند.
خيرخواهي مسكن است و درمان نيست و اگر فقط به اين شيوه از طرح مسائل اكتفا كنيم، هر روز شاهد كشف پديدهاي جديد و واكنشي هيجاني خواهيم بود كه هم بدناممان ميسازد و هم حل نخواهد شد. آيا ميتوان گفت كه دنياي معاصر به سوي مسيري حركت ميكند كه دوست دارد مسائلش را از زبان ورزشكاران، هنرمندان، بازيگران و ديگر انواع سلبريتيها بشنود و بر آنها بگريد، اما هيچگاه بهصورت جدي به آنها نپردازد؟ ميبينيد كه امروز هنرپيشگان كتاب كودك مينويسند، رمان ترجمه ميكنند، خواننده ميشوند و هر كار ديگري كه فكرش را بكنيد. آيا اين بهمعناي آن نيست كه ما هم بهعنوان افراد جامعه معاصر بدون آنكه چون گذشته مسئوليتي جدي در خود احساس كنيم، «احساساتي شدن» خود را بهدست هنرمندان و افراد شهره ميسپاريم تا خود را قانع كنيم كه به دردها و مسائل جامعه واكنش نشان دادهايم؟ آيا ما دچار نوعي كورخوابي نشدهايم؟
نظر شما