در کارنامهاش آثار کلاسیک و تحسین شدهای مثل «سرپیکو» و «دوازده مرد خشمگین» را دارد. او هفته قبل با درام دلهرهآور و سرقتی «قبل از این که شیطان بداند تو مردهای» دوباره با تماشاگران سینما و دوستداران خود دیدار کرد.
خط اصلی قصه فیلم درباره سرقت یک جواهر گرانقیمت است که در مسیر اشتباهی قرار میگیرد. فیلیپ سیمور هافمن و اتان هاوک نقشهای اصلی این فیلم مستقل را بازی کردهاند. ماریزا تامی سومین بازیگر فیلم است که در طول ماجرای سرقت، میان این دو آدم قرار میگیرد و باعث خلق تنش بیشتر در قصه میشود.
- فیلم جدید شما بحثانگیزترین و به یاد ماندنیترین نام فیلم سال را به خود اختصاص داده است.
جالب توجه و فوقالعاده نیست؟ این یک تکیه کلام قدیمی ایرلندی است. جمله کامل آن چنین است: «تو احتمالاً پیش از اینکه شیطان متوجه مرگت بشود، یک ساعت و نیم وقت داری که در بهشت باشی.» میدانید، خیلی خوب و جالب است که شما برای فیلمتان اسم قشنگ و مناسبی داشته باشی.
سال 1975 که «بعد از ظهر نحس» را میساختم، از این اسم متنفر بودم. به همین دلیل یک آگهی مسابقهای دادیم. برای کسی که بتواند نام بهتری پیدا کند یک جایزه 5 هزار دلاری گذاشتیم، اما هیچکس نتوانست پیشنهاد نام خوب یا بهتری را بدهد. همین باعث شد تا به خودم بگویم: باشد، بگذار فیلم را با همین اسم اکران عمومی کنیم.
فیلم در نمایش عمومی با استقبال خیلی خوبی روبرو شد و بعداً به این نتیجه رسیدم که این اسم اتفاقاً نام خیلی خوبی هم بوده است، اگر چه در آن زمان نام عجیب و غریبی به نظر میرسید.
- کار تازهتان یک قصه جنایتکارانه است. آیا به این قصه احساس نزدیکی میکردید؟ کجا و چه چیز این دقیقا برایتان جالب بود؟
به صورت طبیعی، برای هر فیلم تازهای شما به سراغ موضوع خوبی میروید که احساس خوبی نسبت به آن داشته باشید. در یک درام دادگاهی، شما با دو طرف روبرو هستید که میخواهند قصههایشان را تعریف کنند. در زندان هم به همین شکل شما با دو روایت طرف هستید. در هر قصهای مهمترین نکته خلق یک درام خوب و قوی است.
اگر چنین باشد، تماشاگران بلافاصله با قصه روی پرده و آدمهای آن ارتباط برقرار میکنند. بجز این، دلیل خاص دیگری برای رفتن به سراغ این مضمون نبود.
- فیلم ترکیب بازیگران خیلی خوبی دارد. حتی آلبرت فینی هم در آن حضور دارد. شما چه جادویی دارید که میتوانید چنین بازیهای درخشانی از بازیگرانتان بگیرید؟
مشکلات بازیگرانم را میدانم و در همان حال از میزان ظرفیت آنها آگاهم. میتوانم با این مسائل کنار بیایم و آنها را حل کنم. من بازیگران فیلمهایم را دوست دارم و با آنها همدردی میکنم. فکر میکنم آنها میتوانند این نکته را حس کنند که توانایی انجام هر کاری را دارند و باید سر صحنه راحت و آسوده باشند، وقتی شما احساس راحتی کنید، کمکم اتفاقات مهمی رخ میدهند.
نقش هیچوقت به هیچکس کمکی نکرده است. راحت بودن در حرفه ما یک نکته کلیدی است و باعث میشود تا بازیگران بتوانند با آرامش به کار خود بپردازند. در این رابطه هیچ نیازی به کنترل شدید خود و یا کارهایی از این قبیل نیست. هر کار دیگری به جز احساس راحتی سرصحنه فیلمبرداری، باعث خراب شدن بازی میشود.
- سالهاست که در دو رسانه سینما و تلویزیون کار میکنید. در ارتباط با نزدیک شدن به تماشاچی فکر میکنید کدامیک بیشتر تاثیرگذار هستند؟
وقتی به تلویزیون نگاه میکنید، متوجه میشوید که یک نمایش تلویزیونی میتواند همان تاثیر فیلم سینمایی را داشته باشد؟ این نکتهای قابل بحث است که میتوان ساعتها دربارهاش حرف زد.
حقیقتش را بخواهید صفحه هفده اینچی شیشهای تلویزیون برای من تاثیر پرده و تصویر چهل فوتی سینما را ندارد همیشه احساسم این بوده که فقط چیزهای لازم و ضروری هستند که میتوانند لقب «خوب را» به خود اختصاص دهند و برای من سینما همان چیز لازم و ضروری است. به این شکل است که ما درباره چیزهایی که دوست داریم صحبت میکنیم و تلاش میکنیم آن چیزها را به دست بیاوریم.
- در دهه پنجاه و شصت میلادی چند نمایش موفق تلویزیونی ساختید. چه تفاوتی بین تلویزیون آن دوران و تلویزیون قرن جدید میبینید؟
وقتی دهه پنجاه در تلویزیون کار میکردم، تمام کارهایی که انجام میدادم زنده بود و به صورت مستقیم از تلویزیون پخش میشد. اما حالا خیلی راحت آن چیزها از بین رفته است. احتمالاً اینجور چیزها نفع اقتصادی ندارد.
از این نظر، این مسئله برای من حکم یک شکست را دارد، انگار که چیزی را از دست دادهام. کار کردن در تلویزیون بعضی وقتها بسیار سخت و مشکل میشود. البته یکی از دلایلی که باعث میشود در تلویزیون کار کنم «آزادی عملی است که در مقایسه با سینما دارم» در این رسانه مشکلات مالی کمتر است. از سوی دیگر در این رسانه، شما تعداد بیشتری دوربین در اختیار دارید.
- آیا در طول این سالهایی که مشغول کار بودهاید، نصیحت یا پندی هم از سوی کسی دریافت کردهاید؟
یادم میآید از کالیفرنیا دور بودم و خبر دومین نامزدی اسکارم را برای «بعد از ظهر نحس» شنیده بودم. مشغول خوردن غذا با جرج کیوکر بودم - آدم بسیار نازنین و کارگردان بزرگی است- او گفت: «سیدنی، هیچ وقت ناامید یا آزرده خاطر نشو. من قبل از این که اولین اسکارم را بگیرم، پنج بار نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شدم.» این بهترین، صمیمانهترین و گرمترین نصیحتی بود که در تمام عمرم به من شده بود.
اول اینکه، شما یک نگاه به سطح کارهایی که جرج انجام داده و برایشان نامزد شده بود بیندازید («زنان کوچک» در سال 1933، «قصه فیلادلفیا» در 1940، «یک زندگی دوگانه» در 1947، «متولد دیروز» در 1950 و «بانوی زیبای من» در 1964) تا متوجه حرف او شوید. دوم این که، او با این حرفش داشت به من تفهمیم میکرد که شاید برای ششمین بار هم نامزد دریافت بشوم. ولی آن را نگیرم.
این جمله در خودش یک تعریف پنهان و بزرگ داشت. به همین دلیل است که این جمله او را بهترین و بزرگترین شنیدهام در تمام این سالها ارزیابی میکنم. این نصیحت از جانب مردی بزرگ به من شد و تا مدتها مرا به فکر فرو برد.
- گفتهاید سبک و استیل خوب، سبکی است که دیده نشود و محتوایش را در خود حل کند. در این مورد بیشتر توضیح میدهید؟
اگر میخواهید یک کار هنری ارائه دهید، باید دقت کنید که به چه چیزهایی نیاز دارید. یک بار کسی که از من پرسید چه چیزی باعث خلق یک فیلم خوب میشود من گفتم این کار مثل خلق یک موزائیک است.
در هر حرکتی شما باید یک قطعه کوچک را در کنار قطعات دیگر قرار دهید. شما به کار خود رنگ و جلوه میدهید، به آرامی قوارهاش را میسازید و به بهترین شکلی آن را برق میاندازید. برای ساخت یک موزائیک خوب، شما از صدها و بلکه هزاران تکه کوچک استفاده میکنید.
نکته مهم این است که آنها را به شکلی درست و منطقی در کنار هم قرار دهید و امیدوار باشید که آنها در ردیف درست خود قرار گرفته باشند. اما اگر شما انتظار داشته باشید که آخرین موزائیک به تنهایی شبیه یک چیز مشخص به نظر برسد، اشتباه کردهاید.
شما باید این مجموعه را در مجموع و در کنار هم نگاه کنید و به صورت یک مجموعه واحد. من هم وقتی راشهای فیلمهایم را نگاه میکنم، به خودم میگویم وقتی آنها پشت سر هم قرار گیرند تبدیل به چه چیزی خواهند شد. مجموعه این راشهاست که سبک فیلم را تشکیل میدهد.
- کار بر روی فیلمنامههای فیلمهایتان چگونه است؟
همه میگویند فیلمنامه پایه اصلی یک محصول سینمایی است و این حرف کاملاً درستی است. البته قصه و فیلمنامه در تئاتر بهتر از سینما خودش را نشان میدهد. من زبان سینما را دوست دارم.
در این رسانه آدم میتواند با زبان تصویر حرف بزند، در این حالت خیلی حرفها با تصویر به زبان درمیآید و نه دیالوگ، سینما در مقایسه با رادیو و تئاتر این امکان را دارد که شما از دیالوگ کمتری بهره بگیرید. از این وضعیت باید نهایت استفاده را کرد. اتفاقاً تاثیر تصویر بسیار بیشتر از تاثیر کلام است. ولی در فیلمهای امروزی اثر کمتری از تصویر میبینیم و احساس میکنم که خیلی از فیلمسازان متوجه این نکته نیستند که مشغول کار با چه رسانهای هستند.
- چه عاملی باعث شد برای فیلم تازهتان «پیش از این که شیطان بداند تو مردهای» به سراغ مضمون سرقت بروید؟
فیلمهایی که قصههایشان درباره یک سرقت بزرگ و رقابت دو آدم با یکدیگر است، همیشه جذاب بوده است. صنعت سینما طی سالهای متمادی به دنبال این سوژه رفته و تماشاگران هم استقبال خوبی از آنها کردهاند. وقتی طرح قصه فیلم جدیدم را خواندم، احساس کردم میتوان فیلم خوبی از آن درآورد. همیشه میخواستم فیلمی درباره یک سرقت بزرگ بسازم. در عین حال میخواستم این فیلم حال و هوای تازه داشته باشد و چیز تازهای به این نوع فیلمها اضافه کند.
- آیا به این خواسته خود رسیدید؟
تا حد زیادی بله. البته این نکته را هم در نظر داشته باشید که در اینگونه موارد نمیتوان مانور خیلی زیادی کرد و تا حد زیادی جلو رفت. به هرحال، هر ژانری محدودیتهای خاص خودش را دارد و فیلم من هم از این قاعده جدا نبود.
برخی از منتقدین سینمایی میگویند فیلم شما درباره گروهی آدم بازنده است.
هر فیلمی قصه گروهی از آدمها را تعریف میکند که در پی رسیدن به خواستههای خود هستند. این کاراکترها که به طور مداوم در حال تلاش هستند، گاهی به خواستههایشان دست پیدا کرده و برنده میشوند و گاهی خیر. نکته مهم، نمایش تلاش آنهاست و نتیجه کار اهمیت خیلی زیادی ندارد. در قصه فیلم، دختر اتانهاوک، او را یک بازنده خطاب میکند. اما این به عهده تماشاچی است که نظر قطعی خود را در مورد کاراکترهای فیلم ارائه کند.
در ضمن یک نکته را به یاد داشته باشید. تماشاچی کاراکترهایی را که همه چیز دارند و در زندگیشان با هیچ مشکلی روبهرو نیستند، را دوست ندارد. آنها میخواهند سرگذشت کسانی را روی پرده سینما تماشا کنند که با یک مشکل سخت روبهرو باشند. هر چه این مشکل عمیقتر و بزرگتر باشد، قصه جذابتر میشود و بیننده اشتیاق بیشتری برای پیگیری مسائل کاراکترهای آن از خود نشان میدهد.
- از قرار معلوم شهر نیویورک برای شما هم یکی از منابع الهامبخش است؟
نمای ظاهری، سر و صدا و حتی آدمهای این شهر برای عموم فیلمسازان جالب بوده است. این شهر همیشه منبع دائمی الهام همکارانم بوده است. انگار که پیوندی ناگسستنی بین این شهر و هنرمندان وجود دارد. نمیدانم چه چیزی درباره این شهر میتوانم بگویم که تازه باشد و بوی تکرار ندهد.
من خودم اهل منهتن هستم و از سن چهار سالگی روی صحنه تئاترهای نیویورک بازی کردهام. همیشه به این شهر علاقه خاصی داشتهام. وضعیت شهر به گونهای است که آدم را تحت تاثیر خود قرار میدهد و حتی باعث تغییر زندگی و رویکردهای او میشود.
نیویورک روشنفکران و هنرمندان زیادی را به دنیای سینما، تئاتر و تلویزیون ارائه داده است. نمیدانم اگر این شهر نبود، دنیای سرگرمی نیروهای خودش را از کجا پیدا میکرد!
Movieweb.com
اکتبر2007