وقتی ناراحتم هم مینویسم و روی کاغذ هقهق میکنم و ته جملههایم این شکلی میشوم : (( شاید اگر خیلی ناراحت باشم و اشکهایم روی نوشتههایم بریزد، دورشان خط بکشم. وقتی عصبانی باشم هم مینویسم. روی کاغذ جیغجیغ میکنم و ته جملههایم از این xها میگذارم...
دوچرخه! تو با من چه کردهای که به تو فکر میکنم و نمیتوانم بنویسم؟ حس میکنم هرطوری، با هرترتیب واژهای، با هرمفهومی، با هرعلامتی، با هرخطی بنویسمت، یک جوری در حقت کملطفی کردهام. در حق احساسات خودم کملطفی کردهام.
بزرگ شدهای قبول! اما قرار نبود نوشتن تبریک تولد برایت اینقدر سخت باشد! یک ساعت است که به تو فکر میكنم و نمیتوانم بنویسمت و یک ساعت است که لبخندی روی صورتم دارم. همین را برایت میکشم. برای تو که خنده مینشانی.
تولدت مبارک، دوست نانوشتنی دوچرخم! دوستت دارم بهقدر تمام سطرهایی که باید مینوشتم، اما نتوانستم.
تصويرسازي و متن:
کیمیا مذهبیوسفی، 19ساله از رباطکریم
- هميشـه بـاش
از کجا شروع کنم؟ از پنجشنبههایی که با سرعت نور راه میافتم تا روزنامه بخرم؟ یا از مسابقههایی که براشون قلم به دست و دوربین به دست میشم؟ یا از برندهشدنم توي مسابقههایی که برام از قهرمانی المپیک شیرینتره؟ یا کارت خبرنگاریام که از همهي کارتهای دنیا برام با ارزشتره؟ یا هدیههایی که کلی انرژی میده؟ تو بگو دوچرخهجان... امروز تولد توئه.
بگو برات از کدوم خوبیهات بگم؟ شروع شدی و کمکم جا باز کردی تو قلب همهی ما دوچرخهایها. شدی همون دوچرخهای که ما رو میبره به طرف آرزوهامون. شدی دوستداشتنیترین دوچرخهی دنیا. شروع شدی ولی هیچوقت تموم نشو، همیشه باش. خوب میدونی نوجوانی ما به بودنت گره خورده. تولدت مبارک دوچرخهی عزیز!
وجودت همیشگی
فاطمه بغدادي، 16ساله از تهران
صبا عدالتيمغرور، 13ساله از تهران
- يار كريم عهد!
دوچرخهجانم! شايد يك سال بزرگتر شده باشي، اما براي من هميشه نوجواني. پس بگذار كمي از حال نوجوانانهي اينروزهايم بگويم. اينروزها حسابي در بحر درسم! البته نه از درسهاي عادي و (معمولاً) حوصلهسربر! اينروزها در بحر ادبيات غرق! امروز كاتب ديوان غزنويام، همكار بيهقي و مينويسم شرح حشمتها و فروگرفتنها را و به حال حسنك وزیر ميگريم، فردا مينشينم به تماشاي جنگهاي شاهنامه و غصهی سهراب و سياوش و رستم فرخزاد را میخورم.
روز بعد؟ هوا سرد است و زمستان اخوانثالث در دست من... مي بيني؟ نوجوانم ديگر! ميتوانم هر كاري ميخواهم انجام بدهم و هركسي ميخواهم باشم و هرچيزي ميخواهم بنويسم؛ آزاد آزاد! اصلاً همهي اينها را گفتم كه چه؟ كه براي روز تولدت آرزو كنم:
دوچرخه جانم! اي دوست مشفق و يار كريمعهد! آرزو ميكنم سالهاي سال تولدت را با من جشن بگيري و تا هرجا ميخواهي ركاب بزني؛ آزاد آزاد! تولدت مبارك!
نگار جعفريمذهب، 16ساله از تهران
- پنجشنبه ناگهان تاريك شد
شاد بودیم از چاپشدن ویژهنامهی تولد دوچرخه و مشغول صفحهآرایی این شمارهی دوچرخه و تبریکهای شیرینی شما که حادثهای تلخ و دردناک، پنجشنبهمان را تاریک کرد. ماجرا را شنیدهاید؛ آتش، ساختمان قدیمی، آوار، ازدحام، مرگ، آتشنشانها...
پرى براى پرواز
اى كاش ما آدمها هم پر داشتيم و ميتوانستيم پرواز كنيم، مثل پرندهها.
آنوقت آتشنشانهايمان ميتوانستند قبل از ريزش پلاسكو پرواز كنند به سمت خانههايشان
بهجای پرواز به سمت خدا...
راضیه کرمی، 16ساله از تهران
درد
و چنین تلخیای را که باور میکند؟
آیا ممکن است؟
گریهای اینقدر قابل لمس؟ اینقدر دردناک؟
و درد... که از هرطرف بخوانی همان درد است!
و دختری که آغوش پدرش را با هیچچیز عوض نمیکند.
و هضم از دست دادنش دشوارترین کار دنیا...
وانیا امیری، ۱۴ساله از پردیس
غفلت هميشه
دردی سوزاند آسمان را و آسمانیهايش را...
تهران عزیز
تسلیت میگویم به تو!
ما غافل شدیم از تو...
ما همیشه غافلیم و اين بار غافلتر از هميشه....
زهرا حقيقتمنش، 16ساله از تهران
زیر لب صددانه یاقوت میخوانم، برایت اسپند دود میکنم وعکس میگیرم...
تولدت مبارک دوست کاغذی من!
عكس و متن: هانیه راعی عزآبادی، 17ساله از دماوند
تولد 16سالگیات مبارک!
امیدوارم سالهای سال در کنار ما بمانی و اجازه بدهی تا سوار بر زین زیبایت نوجوانیهایمان را بگذرانیم.
حدیث بابایی، 15 ساله از تهران
خواستم بدونی این قابها رو که میبینی، از وقتی برام فرستادی، زدم رو دیوار خونهمون. یه جای ثابت که همیشه میبینمش. «هیچکس همینطوری به جایی نمیرسد. تلاش و پشتکار و خلاقیت مهمترین راههای رسیدن به موفقیت هستند.» خیلی بهم انرژی میده. تولدت مبارک!
مرضیه کاظمپور، 20 ساله از پاکدشت
خيلي خوشحالم كه سالروز تولد دوچرخه فرارسيده است. 16سالگي دوچرخه مبارك باشد.
نويد صنعتي، 13 ساله از ملارد
تصويرگري: فاطمه خدابنده، 16 ساله از ابهر
- چه روزي بهتر از امروز
سلام سلام سلام! یه سلام نو و تازه، یه سلام با صدای شکستهشدن تخم جوجههایی که میخوان از تخمشون بیان بیرون، یه سلام با صدای گریهی بچهای که تازه به دنیا اومده، یه سلام با صدای اولین بارون، یه سلام به نرمی و سفیدی و پاکی اولین برف، یه سلام مثل درختی که اولینباره شکوفه میزنه، یه سلام مثل اولین بستنی که خوردی، اولینباری که دوچرخه سوار شدی، اولینباری که خوردی زمین، یه سلام که هم اينقدر نو و تازه باشه که تا حالا نشنیده باشیاش، هم اينقدر قدیمی و پرخاطره که سریع تا چشمت بهش میافته بشناسیاش، یه سلام مثل خودت به خودت، اينقدر دوستداشتنی، اينقدر گرم و صمیمی...
یه اتفاق بزرگ افتاده. یه اتفاق خیلی خیلی بزرگ. اينقدر بزرگ که قند تو دل من و همه آب کرده. چه خبری مهمتر از اینکه تولده، اما فقط تولد تو نیست. تولد من هم هست. تولد شیوا حریری هم هست. تولد فریبا خانی و علی مولوی و حدیث لزرغلامی هم هست. تولد مهدیس ذکایی و فائزه فرزانه هم هست. تولد همهی خبرنگارها و غیر خبرنگارهاي توئه. تولد همهی اونهایی که برات مطلب مینویسن و میخونن. تولد همهی اونهایی که هر پنجشنبه منتظرت هستن.
15 دی تولد همهی اونهاییه که نوجوون بودن یا هستن، همهی اونهایی که یه روز خبرنگارت بودن و هستن. تولد همهی اونهایی که شکوفه رو، برف رو، رودخونه رو یه جور دیگه میبینن. چه روزی بهتر از امروز؟! چه روزی بهتر از روزی که خیلیها توش خوشحالن. باید به این روز گفت عید، چون همه توی این روز میخندن. شاید بهتر باشه به جای تبریک تولد بگیم عیدتون مبارک! تولد همهمون مبارک. عید همهمون مبارک!
سارا سليماني، 19ساله از ملارد
راضيه كرمي، 16 ساله از تهران
- كيك با چاشني معذرت
یک، دو، سه، چهار!
مشغول شمردن پروانههای روی سقف بودم که نگاهم به میز افتاد. دعوت به تولد یه دوست قدیمی. نمیخواستم بهش فکر کنم. ادامه دادم: پنج، شیش...
- نمیآی؟
باران بود.
- نمیدونم. اما تو برو.
شمردن رو از اول شروع کردم:
1. سه چهار ماهی میشد که با هم حرف نزده بودیم.
2. اون یادش رفته کتایونی هم وجود داره!
3. حتماْ تا الآن کلی دوست جدید پیدا کرده.
4. خب من هم براش نامه نفرستادم.
5. اینها یعنی قهریم یا آشتی؟
6. اگه قهریم، چرا برام کارت دعوت فرستاده؟
7. اگه آشتی هستیم، چرا نوشته واسهی یه دوست قدیمی؟ یعنی اینقدر دوست جدید پیدا کرده که من قدیمی شدم؟!
وااااای! تموم شد. هفت تا پروانه بیشتر رو سقف نبود.
هزار تا نامهی فرستاده نشده رو میز بود.
ولی اون همیشه کنارم بوده! همیشه به حرفهام گوش کرده! تو نوجوونی درکم کرده.
پیکسلی رو که اولین یادگاریاش بود، به لباسم وصل کردم.
حالا فقط یه مشکل بود؛ کادو! چشمم به میز افتاد. یعنی دوچرخه با یه کپه کاغذ من رو به مهمونیاش راه میده؟
* * *
در باز شد. از کفشهای چرخدارش فهمیدم خودشه! نامهها رو به سمتش گرفتم و گفتم: تولدت مبارک! نامههایی که گیرندهشون خودش و فرستندهشون من بودم.
مثل قدیمها زد به پشتم و گفت: «هی رفیق!»
باران از پشت سرش نخودی میخندید!
گفتم: «متأسفم! خیلی وقته چرخهات رو برق ننداختم و باهات رکاب نزدم، اما میتونیم از اول شروع کنیم. از همین الآن! دوچرخه، شونزدهسالگیات مبارک!»
کتایون کرمی
15ساله از کرمانشاه
- بوي چاپ و سيب
تقدیم به خاطرات خوب نوجوانی.
تقدیم به خودت که بوی چاپ و سیب میدهی.
تقدیم به نوجوانهایی که در این دوره خبرنگار شدهاند.
تقدیم به نوجوانهایی که خبرنگار نشدند، ولی تن به شکست ندادند.
تقدیم به بابایی که هرروز با رسید پست به خانه رسید.
تقدیم به مامانی که مجبور شد شعرهای مندرآوردیام را گوش کند و سر تکان دهد.
تقدیم به معلم مهربان ادبیات که دفتر شعرهایم را میخواند و امضا میکند عالی بود عزیزم، موفق باشی.
تقدیم به خودم که نوشتم و نوشتم و نوشتم و خبرنگار شدم.
تصويرگري و متن: زینب علیسرلک، 14ساله از پاکدشت
زهرا خورشيدي، 16 ساله از تهران
- همراهجان
دوچرخه داشتن نعمتی است برای خودش. مهم نیست اگر دوچرخهات دو چرخ داشته باشد، سه تا داشته باشد، چهار تا، یکی یا شاید هم هزار تا... دوچرخه داشتن به این حرفها نیست.
دوچرخه داشتن یعنی همپا داشتن، یعنی در همه مسیرها کنارت باشد، یعنی وقت خطرها زنگ بزند یا بهخاطر خوب رکاب زدنت، به افتخارت زنگ بزند، یعنی زمانی که سربالاییها به سراغت میآیند، تلاشت را بیشتر کند و به آن بالا بالاها برساندت و هنگام سرپایینیها با شتاب همراهت شود و مسیر را لذتبخش کند، یعنی همراهی که وسط گرما و سرما کنارت بنشیند و با هم بستنی بخورید و شاید همدیگر را به صرف چای دبش مهمان کنید...
دوچرخه داشتن یعنی حتی وقتی سرت گرم گرم امتحانهاست، فکر و ذکرت او شود و تولدش...
همراه جانم، خودت بگو امسال چگونه برایت جشن بگیریم، جشن تولد 16 سال همراه بودنت را...
تولد شانزده سالگیات در پانزدهمین روز اولین ماه از فصل سفید مبارکت باشد، مبارکمان باشد...
خورشيد شيخانصاري، 14ساله از تهران
تو را دارم و خاطرم جمع است که قرار نیست مرا به زمین بیندازی. با خیال راحت سوارت میشوم و بدون نگرانی از آلودگی هوا به قصر داستانها و اوج رؤیاهایم سفر میکنم.
كاردستي و متن: زهرا رمضانیراد، 15 ساله از کاشان
دوچرخه را از ياد نميبريم
- سرنوشت سپيد
دوچرخهی عزیزم ، تو جزء نوجوانان نمونه هستی، چون هرسال بزرگترشدنت مشخص میشود.
تولدت بسیار بسیار مبارک! امیدوارم سرنوشتت سپید باشد.
کیانا حجتی، 15 ساله از تهران
- صفت نزدیک ما
نوجوانی واژهی سبزی بود که تا به خودمان آمدیم، دیدیم شده صفتمان. نوجوانیمان سوار دوچرخه شد و رسید به نوشاعری، به نونویسندگی و به نوعکاسی...
ولی ماها هرچهقدر شاعر، نویسنده یا عکاس بزرگی شویم، نهتنها دوچرخه را از یاد نمیبریم، بلکه دوچرخه را به یکی از صفات نزدیکمان تبدیل میکنیم و به دوچرخهایبودنمان افتخار.
حالا دوچرخه ۱۶ساله شده و ما ۱۶ برابر خوشحالتر از هر پنجشنبهای هستیم که دوچرخه در آنها متولد میشود. دوچرخهی جان، برای تولد ۱۶سالگیات، ۱۶آرزو بکن و به هیچ کس نگو!
بهنام عبداللهي، 15 ساله از تبريز
- عشق دوچرخه
کوچیک بودیم و توي کوچه دوچرخهسواری میکردیم و آبنباتچوبی هم عضوی ثابت توي دهنمون بود. تا اینکه یههو بهمون گفتن تو دیگه بزرگ شدی! ولی هنوز قلبمون واسهی رکابزدن پر میزد.
الآن چند سالی میشه که به گفتهی بقیهی آدمها بزرگ شدم، ولی هنوز دلم همون بچهی چهار پنج سالهی عشق دوچرخه است. آبنبات چوبی هم گوشهی لپمه و اتفاقاً پاهام هنوز روی رکاب دوچرخه است.
تولدش مبارک این دوست عزیز کاغذی!
مائده غلامعلي، 15 ساله از تهران
- همراه با استیکرهای شادی!
از خودت چه خبر؟! تولدت مبارک!
پساپس البته!
با کلی از این استیکرهای شادی و کاغذرنگی و گل!
با آرزوی بهترینها برای دوست خوبم!
هلیا معیری فارسی، 15 ساله از لاهيجان
- آمین!
دوچرخه میخوندم. وقتی نوجوون بودم و حتی وقتی به جوونی رسیدم. حتی تا همین چند ماه پیش منتظر رسیدن پنجشنبهها بودم و رکابزدن و دنیا رو کشفکردن با این ضمیمهی دوستداشتنی!
امروز تولد دوچرخه است؛ دوچرخهای که محبوب دل نوجوونهاست و پنجشنبههای شیرینی برای مخاطباش میسازه. تولدت مبارک دوست قدیمی! الهی که سالیان سال پابرجا بمونی و خاطرهها و لحظههای قشنگی برای نوجوونهای این ممکلت بسازی. آمین.
مریم
- بهانهای تازه
16سال گذشت. مثل دوچرخهای تندتند رکاب زدیم. از بندبندهای زندگی گذشتیم؛ تلخ و شیرین، خوب و بد. امشب آمدهایم تا بهانهی تازهای برای تولدت پیدا کنیم.
زهرا ضابطیان، 13 ساله از تهران
- مهمان سرزده
کتابهای درسی، اطرافم را گرفته بود؛ چرکنویسها، ماژیکهای فسفری، ورقههای کلاسور. ناگهان عدهای وارد اتاقم شدند. وحشتزده کتابم را جلوی صورتم گرفتم. آهنگ تولدت مبارک میخواندند. آرام کتاب را از جلوی صورتم پایین آوردم. یکی اناری را به طرف سقف اتاق پرتاب کرد. انار منفجر شد و دانههای اکلیلیاش بر سر بچهها ریخت.
در اوج شادی و خنده، اعضای تحریریهی دوچرخه با کیک وارد شدند. دانههای اکلیلی انار جان گرفتند و فریاد زدند: دوچرخهی عزیزم، تولدت مبارک!
با انرژی این صدا از خواب پریدم و حالا در خدمت شما هستم تا بگویم:
دوچرخه جونم، تولدت مبارک!
زینب برهانی، 12ساله از تهران
- این قصه سر درااااااااز دارد...
قصهی من و دوچرخه دراز است. یک سرش برمیگردد به یک سال پیش وقتی عکس دوچرخهي نمدی در ویژهنامهی دوچرخه چاپ شده بود و دوچرخه را توی کیف مدرسهام گذاشته بودم و به هردوست و آشنایی نشان میدادم و چه بسیاری «ها؟ دوچرخه؟» و «خب که چی؟»ها شنیدم.
حالا دوچرخهی عزیز ما 16ساله شده و من 14ساله. هیچکس خبر ندارد سر دیگر قصهی من و دوچرخه به کجا میرسد. شاید به تحریریهی دوچرخه و پشت میزی که رویش گلدانهای کاکتوس کوچولو چیده شده. خدا را چه دیدهاید؟
عكس و متن: محدثهسادات حبيبي، 14 ساله از تهران
- شوق هميشگي خواندن
دوچرخهجانم که هرپنجشنبه هنوز مثل نوجوانیام شوق خواندنت را دارم، تولد 16سالگیات حسابی مبارک باشد! خیلی دوستت دارم! خیلی واقعاً! مهم نیست که چندساله باشم، تو پنجشنبههایم را میسازی! ممنونم برای تمام خوبیهایت... ممنونم برای رؤیای زیبایی که به من بخشیدی... من آدمی بسیار رؤیایی هستم و تمام چیزی که از زندگی میخواهم این است که رؤیاهایم را از من نگیرد...
دوست قدیمیات
مهسا خلیلی
زهرا حقيقتمنش، 16 ساله از تهران
از ديروز تا امروز با دوچرخه
حالا ديگر همکار دوچرخهاند، اما این سبب نمیشود که دوچرخه خبرنگارافتخاریبودنشان را فراموش کند و ذوق نکند از یادداشتهایی که در اینستاگرام برایش گذاشتهاند.
- گزینهی صحیح: دوچرخه
از بامعرفتهای روزگاره. ازم کوچیکتره، ولی بزرگتر هم هست. تو جیب هم میتونه جا بشه. باشخصیتترینه، ولی آدم نیست. هم دوستم بوده، هم معلمم. هم محل کارم بوده، هم تحصیلم. هم دوستمه، هم تو دلش هزارتا دوست دیگه جا داده.
گزینهی صحیح دوچرخه است.
#۱۶_سالگی # ۱۳_سال
(۱۳۸۳ تا امروز)
مینا صیادی از کرج
- تو خوبی!
چه کلمهای میتواند خوبی ممتد تو را شرح دهد؟
تو خوبی و خوبی و خوب. و من فکر میکنم این باشکوهترین ابراز علاقه در دنیاست.
#تولدت_مبارک_دوچرخه_ی_خوبِ_خوبِ_خوب
#چقدر_خوب_است_حضور_بی_وقفه_ات
یاسمن رضائیان از تهران
- نقطهی عطف زندگی من
امروز تولد دوچرخهای است که وجودش نقطهی عطفی در زندگی من بود. به جرئت میگویم که اگر امروز چیزی دارم، آنها را مدیون دوچرخه و آدمهایی هستم که پلی بودند برای پیشرفت من.
مهناز محمدی از کرج
- دوچرخه جانم
وقتی از #خبرنگاری حرف زده میشود، برای من همهچیز در #دوچرخه_جانم خلاصه میشود؛ در چرخهایش، در زنگ خوشصدایش و در آنهایی که رکابهایش را میچرخانند.
تا همیشه شکرگزار آن پنجشنبهي پاییز سال ۸۰ هستم که #دوچرخه از میان صفحههای #همشهری به من چشمک زد.
#دوچرخه_جانم_تولدت_مبارک
#نیمه_دی #دی #دی۹۵
#دوچرخه_۱۶_ساله
شراره داودي از تهران
نظر شما