امكانات امروزه و پيشرفتهاي اميدواركننده علم پزشكي بارقههاي اميدي را براي بيماراني كه از بيماريهاي خاصي رنج ميبرند و براي آنهايي كه بخشي از جسمشان در حال فرسودگي و نابودي است بهوجود آورده اما براي آنكه محروميت را با گوشت، پوست و استخوان خويش حس ميكند چه فرقي دارد كه اين پيشرفتها و امكانات باشند يا نباشند؛ چون هزينههاي درمان بيشتر از خود بيماري نگرانكننده و نااميد كننده است. اما بايد گفت كه انسانيت هنوز هم حرف اول را ميزند و هستند كساني كه اين هزينهها را برعهده ميگيرند.
- رنج بيماري، رنج نداري
رنج بيماري چشم از توان او كاسته است حتي دلش نميخواهد حرف بزند اما مگر ميتواند از همين كورسوي اميد چشم بپوشاند. مرجان ميگويد: «تمام دوران كودكي، نوجواني و جوانيام را در روستاي بياشوش شهرستان جوانرود گذراندم. در 18سالگي متوجه دردي در چشم راستم شدم. ناتواني مالي و كمبود امكانات باعث شد كه اين مسئله را از همان ابتدا جدي نگيرم و با دردها و سوزشهاي گاه و بيگاهش ساختم و نتوانستم از همان ابتدا بهصورت اصولي كارهاي درمانش را انجام دهم. چندبار به پزشك مراجعه كردم و گفتند عمل جراحي نياز است اما حالا نه، بعدها كه بزرگتر شدي اين كار را انجام ميدهيم.
وقت عمل چشم كه رسيد دست خانواده آنقدر تنگ بود كه حتي نتوانستند به ادامه درمان من فكر كنند. بعد هم كه ازدواج كردم و وضعيت همسرم اجازه نداد بهخودم فكر كنم. «در33سالگي يعني از همين چندوقتپيش درد چشمام آنقدر زياد شد كه بارها به بيمارستانهاي تهران و كرمانشاه مراجعه كردم و دكترها راهي جز تخليه قرنيه چشمام و جايگزين كردن يك قرنيه مصنوعي تشخيص ندادند. ديگر براي بهدست آوردن سلامتي دير شده بود اما هنوز اميدهايي وجود داشت.با وجود فقر شديد مالي، خانوادهام تمام تلاششان را براي بازگرداندن سلامتيام انجام دادند اما درمان و بهبودي من هزينههاي زيادي لازم دارد و چون بيمه هم نداريم به هيچ وجه قادر به تأمين اين هزينهها نيستيم».
- آخرين اميدها
وي كه سواد خواندن و نوشتن دارد در اينباره ميگويد: «امكانات بسيار كمي كه در شهرستان بود باعث شد نتوانم بيشتر از دوران ابتدايي درس بخوانم و سواد بياموزم. بهعلت آنكه روستاي بياشوش از داشتن مدرسه محروم بود به مدرسه شهداي شهرستان جوانرود ميرفتم و آنجا درس ميخواندم».
مرجان خانوادهاش را كوهي از درد و رنج و مشكلات ميداند و ميگويد: «پدرم پير و ازكارافتاده است و ديگر توان كار كردن ندارد، مادرم هم دچار بيماري قلبي و مشكلات رواني است و از همه بدتر شوهرم نيز دچار آرتروز زانو شده كه همه اينها باعث شده توان حل اين همه مشكل را نداشته باشيم. بعضي وقتها بيماري و مشكل خودم را فراموش ميكنم و به فكر سلامتي و درمان پدر، مادر و همسرم هستم. اما اگر چشمام را از دست بدهم حتي ديگر نميتوانم به كمك به آنها اميدوار باشم».
وي درخصوص مراجعه به بيمارستان و هزينههاي آن توضيح ميدهد: «از پسانداز اندك و درآمد ناچيزي كه همسرم داشت چندين بار به بيمارستانهاي تهران و كرمانشاه مراجعه كرديم. هزينهاش خيلي زياد نبود اما حالا پزشكان پس از چندين مرحله معاينه و عكسبرداري تشخيص دادهاند كه نياز به عمل جراحي و عوض كردن قرنيه دارم و گفتهاند كه اگر قرنيهام تخليه و عوض نشود چشم راستم به كلي نابينا ميشود و از دست ميرود».
- از زبان برادر
برادر مرجان كه در راه معالجه هميشه همراه خواهرش بوده ميگويد: «خواهرم مجرد بود كه يك لكه آبي شبيه تبخال روي چشم راستش افتاد. آن موقع كه به پزشك مراجعه كرديم گفتند بهعلت سن كم نميتوان چشمان اين دختر را عمل كرد. بعدها كه بزرگتر شد و بيماري عود كرد، دست و بال ما هم تنگ شد و ديگر نتوانستيم چشمش را عمل كنيم. به كميته امداد مراجعه كرديم گفتند بودجه و برنامهاي براي حل اين مشكلات نداريم. نهادهاي ديگر هم حمايتي از ما نكردند. به اقوام هم رو نينداختيم چون وضعيت همه آنها شبيه خود ماست و وضعيت مالي مناسبي ندارند كه بتوانند به ما كمك كنند. راستش ما خانواده آبروداري هستيم و اصلا دلمان نميخواهد اقوام و اطرافيان بدانند چه مشكلي داريم. در واقع صورتمان را با سيلي سرخ نگه ميداريم».
- بازگشت اميد به خانواده مرجان
«پزشكي كه در تهران چشم خواهرم را معاينه كرد گفت: ما فقط ميتوانيم قرنيه چشم او را رنگ كنيم اما بينايي او ديگر بازنميگردد. اميدمان نااميد شد چون زيبايي ظاهري، در شرايطي كه خواهرم نتواند ببيند چه ارزشي دارد؟ اما بعدها يك پزشك كرمانشاهي گفت: ما ميتوانيم از بانك چشم ايران يك قرنيه به چشم خواهرت پيوند بزنيم و ابراز اميدواري كرد كه بينايي خواهرم به او برگردد. اين عمل قرار است در يكي از بيمارستانهاي تهران انجام شود. هزينه رفتوآمد آن سنگين است. از طرفي هركدام از اعضاي خانواده، خود مشكلاتي دارند كه توانايي مالي همراهي با خواهرم را ندارند اما اميدواريم كه بتوانيم با همراهي خيّرين بر همه اين مشكلات فائق آييم و چشمان خواهرم دوباره به جهان روشن شود».
- زني تنها با رنجهاي بيشمار
حال زني مانده است با همسري كه كارگري ميكند و بچهاي كه فقط 8بهار از زندگياش را ديده است؛ آن هم در روستايي كه خود سرمشقي براي محروميت و فقر است و در همسايگي پدرش كه از كارافتاده و مادرش كه فشار زندگي قلبش را رنجور ساخته و روانش را پريشان كرده است.
طبق آنچه پزشكان گفتهاند درمان اين زن به رقم بالايي نياز دارد؛ رقمي كه در روستاي محروم بياشوش يعني پول بسيار هنگفتي كه دست نيافتني است. او ميخواهد چشمهايش ببينند تا خندههاي كودكش را تماشا كند و اشكهاي مادرش را پاك كند و دستهاي رنجور پدرش را نوازش كند. چشم يعني ديدن زيباييهاي زندگي و كساني كه بايد اين چشم را به او هديه دهند دستاني پر مهر، چشماني مهربان،دلي دريايي، انديشهاي پاك و انسانيتي زيبا هستند تا مهرباني را به اين زن و مادر چشم به راه هديه دهند.
- شما چه ميكنيد؟
چشم مرجان در حال از بين رفتن است، اما در صورت تامين هزينه عمل جراحي، ممكن است بتواند دوباره دنيا را ببيند. شما براي كمك به او چهميكنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما