هنوز 10 دقيقهاي تا ساعت چهار و شروع جلسه مانده بود. جلسهي کتابخواني با حضور نويسنده. شنيده بودم اين جلسهها هردو هفته يکبار، چهارشنبهها، در کتابفروشي فرهنگسرا برپا ميشود.
شنيده بودم با بقيهي جلسههاي کتابخواني و نقد و موضوعاتي از اين دست فرق دارد. شنيده بودم قرار نيست دو ساعت صاف و عصاقورتداده بنشينم و به سخنراني و تعريف و تمجيد از كتاب گوش کنم.
اما بههرحال جلسه، جلسه است و اگر جذابيتهايي نداشته باشد خستهكننده ميشود. مخصوصاً براي نوجوانها.
از پلههاي کتابفروشي مجاور ساختمان فرهنگسرا بالا رفتم و وارد سالن شدم. چند متر جلوتر، دور ميز چوبي مستطيلي 12-13 دختر و پسر نوجوان نشسته بودند. جلسه همينجا بود، درست وسط قفسههاي سفيد پر از کتاب، ليوانهاي سراميکي کوچک و بزرگ، عروسکهاي موفرفري رنگارنگ و جعبههاي کادويي با عکس «چارلز ديکنز»، «ويکتور هوگو»، «فئودور داستايوفسکي» و شخصيتهاي کارتوني بامزه. کتاب «زمستان سبز» نوشتهي «نورا حقپرست» جلوي بچهها بود.
هنوز نويسنده نيامده بود و بچهها حرفهاي مقدماتي را با مسئول جلسه، يعني «رضوان خرميان»، ردوبدل ميكردند.
خوشوبش کوتاهي کرديم، به هم معرفي شديم و کنار بچهها نشستم. يکي از پسرها روي صندلي جابهجا شد و به حرفهايش ادامه داد: «درسته که هرکتابي بايد اونقدر کشش داشته باشه که بتونه خواننده رو دنبال خودش بکشونه، اما صرفاً با خوندن يه کتاب از نويسنده نميشه بگيم نويسندهي خوبيه يا نه.»
دختري که روبهرويش نشسته بود گفت: «من هم موافقم. بايد چند تا کتاب از يه نويسنده بخونيم و بعد جمعبندي کنيم كه چهجور نويسندهايه.»
يکي ديگر از بچهها اسم کتاب يکي از نويسندههاي خارجي را برد و گفت: «اولين کتابي که از اين نويسندهي خارجي خوندم اصلاً جالب نبود. به نصف داستان نرسيده بودم كه کتاب رو بستم. اما يکي از دوستهام که کتاب ديگهاي ازش خونده ميگه خيلي جذابه. ما نميتونيم با يه کتاب قضاوت کنيم.»
كمكم حرفها به سمت کتاب روي ميز کشيده شد. يکي از پسرها گفت: «به نظر من اگه نويسنده زاويهي ديدش رو عوض ميکرد، داستان جالبتر ميشد.»
دختري که روبهرويش نشسته بود گفت: «اما من فکر ميکنم چون فضاي داستان مردونه بود، روايت ماجرا از ديدگاه يک دختر با توجه به محدوديتهاي اون زمان داستان رو جالبتر کرده.»
از بحث بچهها خوشم آمد. يكي از آنها از گرهافكني و اوج داستان حرف زد، يكي ديگر از پايانبندي کتاب. ديگران هم به نوبت دربارهي زاويهي ديد، راوي، شخصيتپردازي و حالوهواي داستاني که خوانده بودند حرف زدند. رضوان خرميان هم براي كاملشدن حرفهاي بچهها نکات آموزشي را ميگفت.
قرار بود تا رسيدن نويسندهي کتاب بچهها اسم آخرين کتابي را که خوانده بودند يا دوست داشتند به ديگران معرفي کنند، بنويسند و به مسئول جلسه تحويل بدهند. من هم از فرصت استفاده کردم تا دربارهي کم و کيف اين جلسهها از بچهها سؤال کنم.
راستش نظرها، ديدگاه و نقدهايشان در کتاب و نحوهي بيانشان در مورد داستاني که خوانده بودند، برايم خيلي جالب بود. در کمتر جايي ديده بودم نوجوانها اينقدر راحت، دقيق و اصولي داستان بخوانند و نقدش کنند. کنجکاو شده بودم بدانم اين جلسات و نشستها تا چه حد در کتابخوان شدنشان نقش داشته.
يکي از پسرها در جوابم گفت: «ببينيد، کسي که به کتاب خوندن علاقه داشته باشه چه جلسهي کتابخوني بياد چه نه، کتاب ميخونه، اما توي اين جلسهها کتاب خوب بهت معرفي ميشه و نويسندهها رو ميشناسي. براي خود من جالب اينه که در مورد کتاب حرف ميزنيم و نظر ميديم.»
يکي ديگر از بچهها در تأييد حرف دوستش گفت: «براي ما کم پيش ميآد که با نويسندهاي که کتابش رو ميخونيم از نزديک صحبت کنيم. اين جلسه فرصتيه که سؤالهايي رو که توي ذهنمون در مورد داستان ايجاد شده با نويسنده در ميون بذاريم.»
يکي از دخترها از انتهاي ميز گفت: «من دلم ميخواد وقتي کتابي رو ميخونم نظر ديگران رو هم در موردش بدونم. دوست دارم بدونم برداشت ديگران از داستان با برداشت من چهقدر تفاوت يا شباهت داره. در ضمن دلم ميخواد از نزديک با شخصيت نويسندههايي که نوشتههاشون رو ميخونم آشنا بشم. برام جالبه بدونم چه شخصيتي دارن.»
عكسها: روابط عمومي فرهنگسراي رسانه
دختر بغلدستيام، که تا آن لحظه ساکت بود، گفت: «من اصلاً کتابخون نبودم، ولي از وقتي دوستم من رو اينجا آورده کتاب ميخونم. چون کتابهاي خوبي بهم معرفي ميشه. الآن ديگه دو هفته يهبار که هيچي، بعضي وقتها هفتهاي يه کتاب ميخونم.»
از رضوان خرميان كه خودش نويسنده و مترجم است در مورد اين جلسه و انتخاب بچهها پرسيدم. جواب داد: «گاهي هم خودم جلساتی با بچهها دارم که بدون مهمان است و راجع به عادتهای کتابخوانی، کتابهای مورد علاقهي بچهها، عناصر داستانی، شیوههای نقد و... با هم صحبت میکنیم.»
دربارهي انتخاب كتابها پرسيدم و گفت: «تقريباً در هرحوزهاي مثل كتابهاي ادبيات، مذهبي و تاريخي کتابهاي خوبي را که جشنوارهها معرفي كردهاند انتخاب ميكنيم. بچهها دو هفته فرصت خوندن کتاب رو دارند و بعد با حضور نويسنده يا مترجم کتاب يه جلسهي دورهمي صميمانه برگزار ميکنيم. بچهها نظراتشون رو ميگن، نقد ميکنن و متقابلاً نويسنده هم در مورد ديدگاه و هدف از نوشتن داستان و اينکه چهطور سوژه به ذهنش رسيده براي بچهها صحبت ميکنه.»
صحبت به اينجا که رسيد، خانم نورا حقپرست با لبي خندان وارد شد و بعدازکمي خوشوبش با بچهها کنارمان نشست. بچهها يكييكي حرفهايشان را با خود نويسنده در ميان گذاشتند.
داشتم فكر ميكردم کتاب «زمستان سبز» در مورد روزهاي انقلاب اسلامي است؛ يعني زماني که هيچکدام از اين بچهها هنوز به دنيا نيامده بودند. بااينحال ميگفتند که با خواندن زمستان سبز فضاي آن دوران را ملموستر درک کردهاند.
يکي از بچهها از پايان خوب داستان حرف ميزد، يکي به قسمتهاي هيجانانگيز داستان اشاره ميکرد، يکي ديگر به تغييراتي اشاره ميکرد که ميتوانست داستان را جذابتر کند، يکي از بچهها ميگفت داستان، روايت يکدست و دلنشيني است، اما بعضي سؤالهاي ايجادشده در ذهنش بيجواب مانده و...
نورا حقپرست سراپاگوش، حرفها را ميشنيد و گاهي با خودکارش نکتهاي را در دفترچهاش يادداشت ميکرد.
آنقدر گرم صحبت بوديم که گذشت زمان را حس نميکرديم. اما عقربههاي ساعت پايان جلسهي دورهمي با كتاب را يادآوري ميكردند.
حرف آخر را نويسنده بر زبان آورد. او با صداي آرام و لحن دلنشينش گفت: «از همهتون ممنونم که در مورد اين کتاب به من نگاه تازهاي داديد. اي کاش ميشد قبل از انتشارش از نظرتون استفاده ميکردم و ميدانم در اين صورت حتماً داستان بهتري مينوشتم!
من فکر ميکنم اين جلسات و نشستها خيلي ميتونه به نويسندهها کمک کنه که نياز واقعي مخاطبانشون رو بشناسن. از حرفها و نظرها و نقدهاي نوجوانها استفاده کنن تا بتونن داستانهاي بهتر و جذابتري بنويسن.»
من كه با تمام اين حرفها موافق بودم. شايد هنوز تعداد نوجوانهاي حرفهاي کتابخوان آنقدر زياد نباشد که بتوان در هر گوشه از شهر از اين دست جلسات برپا کرد، اما همين بچهها بهترين سرنخ براي نويسندههايي هستند که براي بچهها مينويسند.
گرفتن عکس يادگاري آخرين قسمت جلسهاي بود که يادگاري از دوستي صميمانهي ما با كتاب بود.
«زمستان سبز» خاطراتی از حضور لیلا، دختری نوجوان، در نخستین جنبشهای انقلاب است، زمانی كه اولین زمزمههای حضور جدی مردم در خیابانها شنیده میشود و این فعالیتها تا پیروزی انقلاب ادامه مییابد.
در خلال فعالیتهای سیاسی لیلا، نحوهي ارتباط او با خواهر، برادر، دوستان، همکلاسیها و همسایگانش به تصویر كشیده میشود و نقش تودهي مردم را در پیروزی انقلاب به خوبی نشان میدهد.
شاید یکی از تفاوتهای بارز این رمان اشاره به نقش نوجوانان، بهویژه دختران، در فضای پیش از انقلاب باشد.
نظر شما