شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۴:۵۲
۰ نفر

«ماجرای نیمروز» که این روزها روی پرده سینماهاست، ‌با دستمایه قراردادن حوادث سال ۶۰ فصل تازه‌ای در سینمای سیاسی ایران می‌گشاید؛ سینمایی که نمونه‌های قابل قبول و خوش‌ساختش انگشت‌شمارند و آثار شعاری و ساده‌انگارانه‌اش پرشمار؛ ماجرای نیمروز جایی دور از رویکرد غالب فیلمسازان سینمای ایران به سیاست می‌ایستد و با هوشمندی یکی از فرازهای مهم تاریخ معاصر ایران را با مهارتی مثال‌زدنی روایت می‌کند.

 ماجراي نيمروز ايستادن مأموران امنيتي مقابل سازماني را به تصوير كشيده كه جاي گفت‌وگو و سياست‌ورزي، مبارزه مسلحانه را انتخاب كرده؛ انتخابي كه نتيجه‌اش بحران سياسي و خشونتي گريزناپذير بود. ماجراي نيمروز به عنوان تريلري سياسي، در نهايت اين نكته را براي تماشاگر امروز كه شرايط 36 سال پيش را لمس نكرده، بازگو مي‌كندكه خشونت سال 60 كه تبعاتش در سال‌هاي بعد هم ادامه يافت، از كجا ريشه گرفت و چگونه يك گروهك تماميت‌خواه و توتاليته باعث بسته‌شدن فضاي سياسي جامعه شد. ماجراي نيمروز حرف سياسي‌اش را بدون لكنت و تقريبا بدون شعار مي‌زند. «امر سياسي» در ماجراي نيمروز با ميزانسن، دكوپاژ و خلق مؤثر فضا به «سينما» تبديل شده است. ماجراي نيمروز نقطه عطفي در سينماي سياسي ايران است؛ سينمايي كه فراز و نشيب‌هاي بسيار را پشت سر گذاشته و در دوره‌هايي به حاشيه رفته يا به حاشيه رانده شده است.

در هجدهمين جشنواره فيلم فجر، دوره‌اي كه بيشترين فيلم سياسي در تاريخ اين جشنواره را پذيرا بود، زنده‌ياد سيف‌الله‌داد، معاون سينمايي و دبير وقت جشنواره، با تصميمي هوشمندانه بزرگداشت و مرور آثار فرانچسكو رُزي و كنستانتين كوستا گاو‌راس را برگزار كرد. در اتفاقي تاريخي و تكرار نشدني، رزي و گاو‌راس به ايران آمدند و در برنامه بزرگداشت و نمايش آثارشان در جشنواره حضور يافتند. در دوراني كه تب سياست در جامعه بالا گرفته بود، سينماي ايران مي‌كوشيد تصوير جامعه‌اي آغشته به درگيري‌هاي جناح‌هاي سياسي را بازتاب دهد. آن هم بدون سنت پايدار سينماي سياسي؛ سينمايي كه تنها در تقاطعي خاص مورد توجه قرار مي‌گرفت و مثل هر تب تندي، خيلي زود به سردي مي‌گراييد. نيمه دوم دهه 70، يكي از همان دوره‌هايي بود كه سينماي ايران به شكلي پررنگ به سياست گرايش يافته بود.

نمودش را مي‌شد در هجدهمين جشنواره فيلم فجر با فيلم‌هايي چون «متولد ماه مهر»، «بوي كافور، عطر ياس»، «مرد باراني»، «موميايي 3» و «اعتراض» مشاهده كرد؛ سالي كه تماشاگران جشنواره با ديدن اين فيلم‌ها به هيجان مي‌آمدند، گاوراس و رزي هم با فيلم‌هايشان در تهران بودند؛ دو كارگردان برجسته سينماي سياسي كه فيلم‌هايشان مي‌توانست نشان دهد سياست را چگونه مي‌توان با سينما همراه كرد. رزي با فيلم‌هايي چون «لحظه حقيقت»، «مردان مخالف»، «اجساد عاليجنابان»، «ماجراي ماته‌ئي» و «دست‌ها روي شهر» و گاوراس با «زد»، «اعتراف»، «حكومت نظامي» و «گمشده»، خالق تعدادي از بهترين فيلم‌هاي سياسي تاريخ سينما بودند؛ فيلمسازاني كه تقريبا در سراسر كارنامه حرفه‌اي‌شان فيلم سياسي ساخته و از دل سنت سينمايي ريشه‌دار بيرون آمده بودند. عنصر تداوم در كنار بينش و قريحه فيلمساز، باعث شده بود كه مثلا از اواخر دهه 60ميلادي هر فيلم گاوراس يك اتفاق مهم سينمايي - سياسي قلمداد شود. يا رزي به عنوان يكي از برجسته‌ترين سينماگران ايتاليا، با هر اثرش بتواند ميان ايدئولوژي سياسي و زيبايي‌شناسي سينمايي پيوند برقرار كند. در ايران اما ما معمولا با فيلم‌هايي اجتماعي سر و كار داشته‌ايم كه ميانشان گاهي رگه‌هاي سياسي به چشم خورده و در مواردي هم با تفسير تحميل‌شده بر متن همراه بوده كه از اثري غيرسياسي، خوانشي سياسي صورت گرفته است.

اگر بخواهيم به واكاوي ريشه‌هاي سينماي سياسي ايران بپردازيم بايد به سال‌هاي قبل از انقلاب برويم؛ دوراني كه فيلمسازان متفاوت سينماي ايران متأثر از نگاه روشنفكر مسلط دهه‌هاي 40 و 50 در معارضه با حاكميت وقت، بيشتر «چپ» مي‌زدند. از دل همين نگاه روشنفكري چپ بود كه تعدادي از فيلمسازان ساز مخالف كوك كردند و به سياست پرداختند، آن هم در فضايي كه انسداد سياسي و اختناق حرف اول و آخر را مي‌زد. در چنين حال و هوايي ساخته‌شدن فيلمي چون «گوزن‌ها» (مسعود كيميايي 1354) در عين اينكه به شكل طبيعي فضاي سياسي- اجتماعي روزگارش را بازتاب مي‌داد، به واسطه سركوب شديدي كه ساواك عليه هر كنش سياسي منتقدانه‌اي اعمال مي‌كرد، به معجزه مي‌مانست.

اغلب فيلم‌هايي كه در دهه‌هاي 40 و 50 ساخته شده و در دسته آثار منسوب به موج نوي سينماي ايران قرار گرفته‌اند، كم و بيش رگه‌هايي سياسي داشته‌اند. بيشترشان هم مثل آنچه در حوزه ادبيات شاهدش بوديم براي گريز از سانسور سراغ بيان نمادين مي‌رفتند. به همين دليل صراحت سياسي را تنها در نمونه‌هايي انگشت‌شمار چون گوزن‌ها و سفر سنگ (مسعود كيميايي 1356) مي‌شد مشاهده كرد. پس از پيروزي انقلاب، سينماي ايران پر شد از فيلم‌هاي شبه‌سياسي و شبه‌انقلابي؛ حركتي شتابزده براي همراهي با انقلاب اسلامي كه نتيجه‌‌اش انبوهي فيلم ضعيف و شعاري و چند نمونه محدود قابل قبولي بود. در دهه60 سياست مديران فرهنگي بر اين مدار قرار داشت كه تا حد مقدور و ممكن از ورود فيلمساز به عرصه سياسي جلوگيري شود.

در فضاي روشنفكري هم برخلاف دهه‌هاي 40 و 50، تعهد سياسي جاي خود را به مفاهيمي چون عرفان داد. به اين ترتيب اگر در دهه 50 اين شاملو بود كه روح زمانه را با آثارش بازتاب مي‌داد و بيشتر از هر شاعر ديگري مورد توجه قرار مي‌گرفت، در دهه 60 سهراب سپهري گل مي‌كرد كه سياست‌گريز بود: من قطاري ديدم/ كه سياست مي‌برد (و چه خالي مي‌رفت).

در اين دوران فيلمي را كه لحن انتقادي سياسي- اجتماعي داشته باشد تنها فيلمسازاني مي‌توانستند بسازند كه به تعبير محمد بهشتي مديرعامل وقت بنياد سينمايي فارابي برادري‌شان را ثابت كرده باشند و در دهه60 تعداد چنين كارگرداناني كمتر از انگشتان يك دست بود. يكي از معدود فيلم‌هايي كه با چراغ سبز مسئولان ساخته شد «عروسي خوبان» بود. فيلمي تند و تيز كه در آن فراموش شدن ارزش‌هاي انقلابي مورد نقد قرار گرفته بود. فيلم البته شعاري هم بود. در جايي از آن مهري (رويا نونهالي) به همسرش حاجي (محمود بي‌غم) مي‌گويد: «بي‌شعار نمي‌شد زندگي كرد؟» و حاجي جواب مي‌دهد: «براي من فقط همين‌ها مونده». در دهه70 كه فيلم اكشن به ژانر مسلط سينماي ايران تبديل شد، آثاري در اين گونه و با ظاهر سياسي ساخته شدند كه هر چه بودند به سختي مي‌شد آنها را به‌عنوان فيلم‌هايي پذيرفت كه سينماي سياسي را نمايندگي كنند. در نيمه دوم دهه70 سير تحولات سياسي اجتماعي پررنگ شدن سياست در سينما را به گزينه‌اي گريزناپذير تبديل كرد. در دوراني كه روزنامه‌هاي سياسي، هم تعدادشان زياد شده بود و هم تيراژشان بسيار بالا رفته بود و به نظر مي‌رسيد درگيري‌ها و دعواهاي سياسي براي مردم اهميت يافته، نمي‌شد سينما به اين رخدادها بي‌توجه بماند. نتيجه اين توجه را مي‌شد در فيلم‌هايي كه در فاصله‌ سال‌هاي 76 تا 80 ساخته شده مشاهده كرد. از «آژانس شيشه‌اي» حاتمي‌كيا گرفته كه به نوعي شروع‌كننده جريان فيلم‌هاي تند اجتماعي - سياسي دهه70 بود تا فيلم‌هايي چون «دو زن» و «نيمه پنهان» از ساخته‌هاي تهمينه ميلاني كه در قالب ملودرام، به سياست،‌گريز زده بودند.

دهه80 دوران افول سينماي سياسي بود. دوراني كه به ندرت شاهد ساخت فيلم‌هاي سياسي شديم و «به‌رنگ ارغوان» به‌عنوان يكي از مهم‌ترين فيلم‌هاي سينماي ايران كه به سياست ارجاع مي‌داد، سال‌ها پشت خط اكران ماند. با وقايع سال 88 انتظار مي‌رفت سينماي ايران نيز نسبت به اين رخدادها واكنش نشان دهد.

حاصل اين واكنش‌ها يا بيش از حد شتابزده بود؛ مثل «پايان‌نامه» (حامد كلاهداري 1389) يا بيش از اندازه نمادگرا مانند «گزارش‌يك‌جشن» (ابراهيم حاتمي‌كيا 1389). با شروع دهه90 «قلاده‌هاي طلا» (ابوالقاسم طالبي 1390) را مشاهده كرديم و به مرور سينماي سياسي ايران از وقايع روز سياسي فاصله گرفت و به گذشته‌ها رفت. مثل «چ» حاتمي‌كيا كه روايت 48 ساعت از زندگي دكتر مصطفي چمران در اوائل انقلاب بود يا «ماهي سياه كوچولو» (مجيد اسماعيلي 1392) كه درگيري گروه‌هاي چپ در دهه60 را دستمايه قرار داده بود. در سال‌هاي اخير فيلم صريح سياسي را كه واكنشي به رخدادهاي روز باشد چندان نداشتيم و دغدغه‌هايي چون «باديگارد» (ابراهيم حاتمي‌كيا 1394) موردي تقريبا استثنايي محسوب مي‌شود.

حالا سينماي سياسي ايران بازخواني دهه 60 را در دستور كار قرار داده است. مثل فيلم «امكان مينا» (كمال تبريزي 1394) و همين ماجراي نيمروز، ضمن اينكه بايد به فيلم «سيانور» (بهروز شعيبي 1394) اشاره كرد كه داستان سازمان مجاهدين در دهه 50 را دستمايه قرار داده بود. آيا سينماي ايران در زمينه توليد آثار سينمايي وارد مرحله‌ تازه‌اي شده؟ آيا ماجراي نيمروز مي‌تواند فصل تازه‌اي در اين حوزه بگشايد؟

کد خبر 366977

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha