شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶ - ۰۷:۵۳
۰ نفر

همشهری دو - فرزانه شهامت : چند خیابان پایین‌تر از جای قبلی، پیرمرد و بساط کوچکش را پیدا می‌کنیم. سر و وضع«محمدعلی» همانی است که چند‌ماه پیش بوده؛ با کلاه زمستانی، پیراهن و کفش‌های کهنه و تمیز. لباس‌هایی که به تن کرده است با آنچه اهالی این محله بالای شهر مشهد پوشیده‌اند از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

پیرمرد دستفروش

پيرمرد بي‌خيال اينكه بهار وارد آخرين‌ماه خود شده و هوا براي گرم‌تر شدن روز مي‌شمارد، همچنان كلاهش را تا وسط پيشاني پايين كشيده است. پيداست ساعت‌ها نشستن روي يك تكه كيسه در سايه خنك پياده‌‌رو، لرز به تن تكيده‌اش مي‌آورد. به‌نظر نمي‌رسد فعلا قصد بقچه‌كردن رخت‌هاي زمستاني‌اش را داشته باشد. خلاصه كه همه‌‌چيز مثل دفعه قبل است با تفاوت خنده‌هايي ريز كه دم به دقيقه لابه‌لاي صحبت‌هاي پيرمرد مي‌نشيند و چهره‌اش را مهربان‌تر مي‌كند؛ و البته بساطي كه قدري نو نوار‌تر شده است.

  • كوچه جديد

از علت تغيير محل بساط دستفروشي‌اش مي‌پرسيم و اينكه چرا كوچه‌اي كم رفت‌وآمد را انتخاب كرده است. ابتدا مي‌خندد و مي‌پرسد: «ديدي مدتي است جاي قبلي نيستم لابد گفتي پيرمرد مرده است؟» و اضافه مي‌كند: «حاشيه خيابان، فروشم بهتر بود. آنجا نزديك دانشگاه است. گاهي جوان‌ها مي‌آمدند خريد مي‌كردند».

كش شلوار، شانه‌هاي پلاستيكي قديمي، نخ خياطي، سنجاق قفلي و... هر چه بساطش را بالا و پايين مي‌كني تا بفهمي كداميك از اينها مي‌تواند براي يك دانشجو جالب باشد، به جمع‌بندي خاصي نمي‌رسي. شايد خود محمد‌علي با آن عينك كائوچويي مشكي، كمر خميده، غرور مردانه و چهره‌اي كه آدم را ياد پدربزرگ‌ها مي‌اندازد دليل خريد مشتري باشد.

با آرامش و بي‌اعتراض ادامه مي‌دهد: «‌ها باباجان. آنجا كه بودم فروشم بهتر بود ولي هر چند وقت يك‌بار مامورها مي‌آمدند بساطم را جمع مي‌كردند و مي‌بردند. مي‌گفتند سر راه هستي. بعضي‌هايشان هم مي‌ايستادند كه خودت جمع كن و برو وگرنه خودمان مي‌بريم. اگر خرت و پرت‌هايم را مي‌بردند تا 3-2 روز بايد دوندگي مي‌كردم و جريمه هم مي‌دادم. علافي داشت. اينجا چون خلوت است كسي كاري به كارم ندارد. خوب است. خدا را شكر. روزي 12- 10هزار تومن فروش دارم».

  • گرماي اميد

درآمد چند هزارتوماني، تنگي نفس، كمر دولا، يك ساعت و نيم زمان و كرايه‌اي كه صرف رفت‌وآمدش مي‌شود با خدا را شكري كه از ته دل مي‌گويد جور درنمي‌آيد. شايد اين شكرگزاري از سر سيري است و به قول معروف به‌خاطر نفسي است كه از جاي گرم بلند مي‌شود.

مي‌پرسي اين درآمد ارزش رفت‌وآمد در سرما و گرما را دارد؟ سر مي‌جنباند كه «مي‌گويي چكار كنم؟ من و دخترم، همان كه آن روز آمديد خانه‌مان ديديد؛ يك چيزي بايد بخوريم يا نه. داروهاي هردويمان هست؛ پول قبض هم هست. زندگي خرج دارد بابا. از وقتي كه دوستان‌تان كمك‌مان كرده‌اند وضعمان بهتر شده است». 

پيرمرد گمان مي‌كند تمام محبت‌هايي كه اخيرا به او شده از سوي روزنامه همشهري و مخاطبان سبقت مجاز بوده است و بابت تك‌تكشان بناي تشكر دارد؛ مثلا غريبه‌اي كه چند وقت پيش براي پيرمرد و دختر بيمارش مقداري حبوبات و روغن آورد و آن ‌دو را بي‌اندازه شاد كرد.

خانه خشتي
مي‌خواهيد با پول‌هايتان چكار كنيد؟ محمدعلي درحالي‌كه كلاه بافتني‌اش را درمي‌آورد و عرقچين زير آن را روي سر جابه‌جا مي‌كند؛ مي‌گويد: «آرزوي كربلا كه خيلي دارم. يك‌بار قديم‌ها رفته‌ام. دلم مي‌خواهد دوباره بروم؛ اما نمي‌شود. حرم آقا امام‌رضا(ع) هم غنيمت است. 2 هفته يك‌بار روزهاي جمعه مي‌روم. پاهايم درد مي‌كند. نمازجمعه را نشسته مي‌خوانم. بايد با پولي كه جمع شده دستي به سر و روي اين خانه خشتي بكشم. ديده بودي كه؟ بوي نم مي‌داد. جك و جانور و مارمولك دارد. از آن بدتر هزار پاست. ما به زبان محلي‌مان مي‌گوييم گوش خزي؛ يعني كه وقتي روي زمين سرت را گذاشتي، مي‌خزد توي گوش‌هايت».

انگشت‌اش را نشان مي‌دهد و اضافه مي‌كند: «يك و نيم برابر قد انگشت هستند. قديم‌ها مي‌گفتند اگر بروند توي گوش مي‌ميري».
پيرمرد با شادي و غروري كه در صداي خود نشان مي‌دهد از نقشه‌هايش تعريف مي‌كند؛ اينكه بناست ديوارهاي نموري كه گچ‌هايشان ريخته بود را بتراشند و... .

  • خيران گمنام

انگار كه كسي برايش لطيفه‌اي تعريف كرده يا خاطره‌اي خوش برايش مرور شده باشد؛ سير مي‌خندد و اضافه مي‌كند: «دست‌ات درد نكند. الهي خدا خيرت بده كه كمكم كردي. روزي كه زنگ زدي، پسرم محسن كه از همه بچه‌هايم بيشتر مي‌خواهمش، رفت حسابم را چك كرد. تا چند وقت كارش همين بود كه هر روز برود بانك ببيند چقدر پول آمده».

چشم‌هايش را تنگ مي‌كند و حالتي به‌خود مي‌گيرد كه انگار مي‌خواهد در مورد چيزي كه برايش خيلي مهم است، بگويد: «تا آخر برج چند ميليون تومان جمع شد! هيچ‌كدام از بچه‌هايم خبر ندارند. دوست نداشتم بدانند كه كسي به من كمك كرده. فقط محسن خبر دارد».

جمله‌اش را كه تمام مي‌كند، سعي مي‌كني به او بفهماني كسي كه به او بي‌دريغ كمك كرده است تو نبوده‌اي. گوش‌هاي سنگين‌اش را تيز كرده و با دهان نيمه باز به دقت به حرف‌هايت گوش مي‌دهد. سپس خواسته‌اش را اينطور اصلاح مي‌كند: «خوب به همان كسي كه برايمان پول ريخته سلام‌ام را برسان و تشكر كن». و باز مجابش مي‌كني كه فقط يك نفر پشت قضيه نيست. صدها نفر پاي كار آمده‌اند؛ تا لبخند فعلي، چروك‌هاي چهره او را اينطور از هم باز و به زندگي اميدوارش كند. كساني كه آنها را نمي‌شناسي و معلوم نيست از بهتر شدن حال و روز پيرمرد و دختر بيمارش باخبر شوند. دنبال اين هم نبوده‌اند كه كسي از آنها تشكر كند. سبقت‌مجازي‌هايي كه خدا خيلي خوب مي‌داند اسم‌شان چيست، كجاي اين سرزمين روزگار مي‌گذرانند و نيت‌شان چه بوده است.

كهولت سن اجازه نمي‌دهد روند كار را درست متوجه شود. از لابه‌لاي صحبت‌هايت واژه «روزنامه» را متوجه شده است. همينقدر براي او كفايت مي‌كند تا بگويد: «سواد قرآني دارم. روزنامه مي‌فهمم اما اين روزنامه‌اي كه مي‌گويي ماجراي زندگاني ما تويش نوشته شده را نديده‌ام».

  • كوچك‌هاي بزرگ

پيرمرد ترجيح مي‌دهد سراغ مقصود اصلي‌اش برود؛ تشكر كردن. او به قدردانستن از نعمت‌هايش خو كرده است؛چه كوچك باشند؛ چه بزرگ؛ از درآمد چند هزار توماني در روز تا آن مغازه‌‌داري كه به محمدعلي اجازه مي‌دهد عصرها بساط خود را در مغازه‌اش بگذارد و هر روز مجبور به بردن و آوردن آنها نشود.

كسي چه مي‌داند. شايد آرامش محمدعلي به‌دليل چشم دوختن به همين مهرباني‌ها و چشم برگرفتن از كاستي‌هاي زندگي‌اش باشد؛ «سلام‌ام را كه رساندي بگو دست‌شان درد نكند. دعا مي‌كنم خدا پدر و مادرشان را رحمت كند. زهراخانم زنم را هم رحمت كند. هر وقت كه يادم بيايد دعا مي‌كنم؛ مثلا موقع خواب. دعا مي‌كنم كه خدا عمرشان را زياد كند. ذليل نشوند. تا وقتي كه هستند توي اين دنيا دارا باشند و به ماهايي كه نداريم هم كمك كنند».

گويا رساندن اين پيغام‌ها برايش خيلي مهم است. جمله آخر را كه تمام مي‌كند؛ از پشت عينك ذره‌بيني‌اش خيره خيره نگاهت مي‌كند و مي‌پرسد: «حالي شدي چه گفتم؟» پاسخ مثبت‌ات را مي‌بيند و با خنده ادامه مي‌دهد: «باباجان الان چطور هم به من نگاه مي‌كني و هم تندتند مي‌نويسي؟»

کد خبر 374101

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha