براي من و خيلي از همنسلان من، صداي گرم و لحن گيراي حاج محمود مرتضاييفر بيشتر از هر چيز عجين شده بود با دعاي قنوت نماز عيد فطر؛ دعايي زيبا كه با خوانش موزون و باصلابت او همراه بود و شنيدنش حال آدم را خوب ميكرد؛ حال آدمي كه يك ماه روزه گرفته و در نماز عيد فطر پشت رهبرش ايستاده.
اصلا قديمترها شبهاي آخرماه رمضان دلمان به شنيدن همين صدا خوش بود. توي دنياي درس و مشق و مدرسه بوديم و دنبال هر تعطيلي باوبيبهانهاي. عيد فطر فارغ از عيد بودنش و فارغ از روز پايان يكماه نخوردن و نياشاميدنش، يك تعطيلي بهحساب ميآمد كه ميتوانست يك امتحان را لغو كند و يا ديدار يك معلم سختگير را يك هفته عقب بيندازد. همين، بزرگترين دليل بود براي اينكه شب بيستونهم ماه مبارك بنشينيم جلوي تلويزيون و يك چشم به كتاب و يك چشم به صفحه تلويزيون، منتظر پخش يكدفعه منظره گل و بلبل با صداي حاج محمود مرتضاييفر بشويم كه ميخواند اللهم اهل الكبرياء و العظمةو اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة و اهل التقوي و المغفرة... اين اتفاق درست مثل گرفتن بهترين جايزههاي دنيا بود.
بعدتر كه درس و مدرسه تمام شد و تعطيلي يك دفعهاي آن لذت سابق را نداشت هم، باز ذوق ديدن و شنيدن منظره گل و بلبل و آن نواي زيبا از بيستوهفتم، هشتم ماه مبارك توي دلمان ميپيچيد. بزرگتر شده بوديم و منتظر بوديم عيد بشود و قرار برنامه دستهجمعي كلهپاچهخوري صبح عيد و بعدش نماز عيد فطر را با رفقا بگذاريم. حالا بيشتر معني «صدشكر كه اين آمد و صد حيف كه آن رفت» را ميفهميديم و با اينكه از آمدن عيد خوشحال بوديم اما ته دلمان يكهو برايماه رمضان تنگ ميشد. عيد اما شيرينتر از آن بود كه دلتنگي، حالمان را خراب كند. توي عيد كه آدم نبايد حالش گرفته باشد!
بين همه عيدهاي ملي و مذهبي، از نوروز گرفته تا غدير و قربان، عيد فطر براي من يك حال ديگري دارد. در رسوم ما توي همه اعياد، بزرگترها به كوچكترها عيدي ميدهند اما بهنظر من عيد فطر خودش يكجور عيدي است؛ يك جور عيدي كه خدا در پايان ماه رمضان به كوچكترها ميدهد. حتي من فكر ميكنم عيد فطر يك جايزه بزرگ است.
يك جايزه كه تا دقيقه آخر نميداني كي نصيبت ميشود. جايزهاي كه خدا بعد از يكماه ميزباني به مهمانانش ميدهد و از آنها بهخاطر رعايت قول و قرارهايي كه با هم گذاشتهاند تشكر ميكند؛ قول و قرارهايي كه رعايتشان مهمان را پيش صاحبخانه خوش حساب كرده. خدا در پايان رمضان الكريم درست موقعي كه ما داريم بارمان را ميبنديم كه از مهماني بيرون بياييم دستمان را ميگيرد و جايزهمان را توي دستمان ميگذارد؛ جايزه خوش حسابيمان را.
نظر شما