اما واقعا تو از روی صدا میتوانی ما دوتا را تشخیص بدهی؛ البته خندههای بیموردت مرا گول نمیزند؛ انگار فقط لبهایت یک جورهایی کج و کوله میشود (گرچه باید اعتراف کنم همانها هم باعث میشود دلم ضعف برود.
فکر کن وقتی بزرگ بشوی و واقعا بخندی چه حالی میشوم!). اما ما چی؟ ما تو را چی صدا کنیم؟ نمیدانی که توی خانه ما چه بحثهایی سر اسمگذاشتن روی تو به پا شد؛ یکی میگفت باید آهنگ اسمش طولانی باشد، یکی میگفت حتما باید معنی معنوی داشته باشد، یکی میگفت حتما باید اسم یکی از شخصیتهای مهم و بزرگ باشد تا شخصیتاش بزرگ شود و خلاصه هر کس یک اسمی پیشنهاد میکرد.
اما راستش را بخواهی من و بابا اصلا در این مورد تردید نداشتیم. از همان اول میدانستیم که اسم تو «پارسا»ست؛ داستاناش هم البته مفصل است و شاید تو الان نتوانی درک کنی، اما قبول داری که اسم قشنگ و بامعنایی است؟ خیلی هم خوشآهنگ است.
از حالا دارودادن به تو را شروع کردهایم. من تا قبل از این نمیدانستم که بچه از هفته دوم بعد از تولدش باید دارو بخورد اما حقیقت دارد. 2 هفته است که داری شربت ویتامین میخوری؛ این شربت ویتامین A و D دارد و برای رشد استخوانهایت و ایمنی بیشترت لازم است. دکتر گفته تا 6 ماهگی، غیر از واکسنها، مجبور نیستی داروی دیگری مصرف کنی.
الان تنها کارهای زندگی تو شیر خوردن، خوابیدن، پوشک کثیف کردن و همان کج و کوله کردن لبهاست، به اضافه یک کار دیگر که میگویند فقط کار نوزادهاست؛ تا انگشتم را توی دستات میگذارم، انگشتهایت را جمع میکنی؛ انگار میخواهی تاکید کنی که به همراهی و کمک احتیاج داری.
واقعا نمیدانم از پس این کار برمیآیم یا نه؟ فعلا که تمام زندگیام شده، تو. هنوز راه و رسم همراهیکردن با تو دستم نیامده.
یک مادر تازهکار
25/ 8/ 86