در مدتي كه دستفروشان هم پاي بساطشان به اين 2منطقه باز شده بر ميزان رفتوآمدها و توقفها اضافه كرده است. اين 2منطقه با همين رفتوآمدها و جنب و جوشهايش است كه زنده و پرشور و خروش است. از متروي چهارراه وليعصر كه بيرون ميآيم با 3 مأمور سد معبر مواجه ميشوم كه به موتورهايشان تكيه دادهاند. وقتي از آنها سراغ بساط دستفروشان را ميگيريم ميگويند: «در تقاطع خيابان انقلاب به سمت ميدان وليعصر اجازه بساط كردن وجود ندارد. اما آنهايي كه اجازه اين كار را دارند در آن سمت خيابان هستند و در راستاي پاركدانشجو بساط كردهاند. داخل زيرگذر هم بازارچه شلوغ و پررفتوآمدي است كه ديگر آنها كرايه جا ميدهند.
- در انتظار فروش 20جفت جوراب
وقتي از زير و بم محدودههاي مجاز و غيرمجاز مطلع ميشوم راهم را به سمت محدوده مجاز دستفروشان ميگيرم و به بساطيهايي ميرسم كه بيشتر، مواد خوراكي، لباس، زيورآلات، كيف، صندل و... هستند. گرماي تابستان باعث ميشود كه دستفروشان نزديك غروب پيدايشان شود و زير سايه درختان پارك دانشجو جايي را پيدا و بساطشان را پهن كنند. پيرزني 65ساله روي يك صندلي برزنتي نشسته است و روي پارچهاي كوچك نزديك به 20جفت جوراب مردانه گذاشته و منتظر مشتري است. نامش ملوك است و ميگويد از وقتي همسرش را از دست داده براي آنكه خرج يك دختر در خانه مانده و اجارهشان را بدهد دستفروشي ميكند؛ «سرمايه آنچنانياي ندارم كه جنس بخرم. قبلا در مترو ميرفتم و همين چند جفت جوراب را ميفروختم اما بايد دائم سرپا ميبودم و از اين مترو به متروي ديگر و از اين ايستگاه به ايستگاه ديگر ميرفتم و هميشه چشم نگران آمدن مأموران ميشدم. دستفروشي در كنار خيابان هم سختيهاي خودش را دارد. حالا 2ماه ميشود كه به اينجا ميآيم. رفتوآمد هم در خيابان انقلاب خوب است. برخي از مردم كه سن و سالم را ميبينند از من خريد ميكنند. به هر حال خدا روزيرسان است».
- 3 روز در هفته و فروش ساكهاي 10هزارتوماني
پيرمرد ديگري روي پارچهاي كه ساك و كيفهايش را رديف كرده نشسته است و يك زانويش را در بغل گرفته. روي يك مقواي پاره با ماژيك سبز نوشته: حراج كيف؛ 10هزار تومان. قربانعلي مدتي در بازار بساط ميكرده اما از وقتي كه ديگر در آنجا اجازه دستفروشي وجود نداشته، هر روز به يك سو از شهر براي دستفروشي ميرفته تا اينكه بالاخره 4ماه ميشود كه به چهارراه وليعصر ميآيد؛ «از وقتي يادم ميآيد در كار كيف بودم. اما چون سرمايهاي نداشتم يا شاگردي كردهام يا با دستفروشي،كيفها را فروختهام. الان هم سنم بالا رفته و هر روز نميتوانم بيايم. 3 روز در هفته به اينجا ميآيم و ديگر خرج زندگي چارهاي برايم نگذاشته».
- خياطي كه بلال ميفروشد
سالها خياط بوده و پاي چرخ امورات زندگي را ميگذرانده؛ اما از وقتي كار پيدا نكرده منقل، زغال و بادبزن را برداشته و حالا در گوشه خيابان بلال ميفروشد. غلامحسين 68ساله است و تمام موهاي سرش سفيد شده. همينطور كه داد ميزند «شيربلاله»، عدهاي از جوانها را به هوس مياندازد تا از بلالهايش امتحان كنند؛ «سالها در بازار، كارم خياطي بود. اما ديگر كار نيست. كارگاهها ديگر نيرو نميخواهند. همانهايي هم كه هستند دائم نگران از دست دادن كارشاناند. با اين سن و سالي كه من دارم ديگر خيلي كار پيدا نميكنم. اما زندگي خرج خودش را دارد و من هم فعلا نزديك به يك سال ميشود بلال ميفروشم و الان 3ماه است كه به چهارراه وليعصر ميآيم. كلا زياد با من كاري ندارند. سن و سالم را كه ميبينند و اينكه اذيت و آزاري ندارم ميگذارند كار كنم».
- بفرماييد املت و فلافل
نامش مصطفي است. املت با رب درست ميكند و مردم گرسنه از كار صبح تا بعداز ظهر، مشتاقانه سفارش ميدهند. 3سال است كه اين كار را ميكند و ميگويد: «من نامه از بنياد مستضعفان دارم. وقتي اين نامه را نشان ميدهم كاري با من ندارند. شكم مردم گرسنه را سير كردن كه بد نيست! من شايد يك متر از كل دنيا را اشغال كرده باشم. آخر بايد كمي براي امثال ما هم دل سوزاند. چاره چيست؟ من به هر دري زدم نتوانستم كار مناسبي پيدا كنم». اميرعلي هم دانشجو است و در كنار پارك فلافل ميفروشد: «4ماه ميشود به اينجا ميآيم. از وقتي دانشگاه تمامشده ديگر هر روز آمدهام. كارمان سختيهاي خودش را دارد. اما اگر ساماندهي با مديريت خوبي ادامه پيدا كند بد نيست و شاكريم. كسي مثل من كه دانشجوست و بايد خرج زندگي و تحصيلش را دربياورد با اين دست كارها ميتواند برخي از چالههايش را پر كند. فلافل درست كردن در اين گرما واقعا دشوار است. اما خب، وارد هر كاري شويد سختيهاي خودش را دارد كه بايد با آنها كنار آمد».
- 6 سال فروش آش خوشمزه
«آش دوغ، آش رشته؛ داغ و خوشمزه» اين كلمات هر چند دقيقه يكبار با صداي بلند از دهان عطيه، مادر 3 فرزند بلند ميشود و مردم را در پارك دانشجو دعوت به خريد آشهاي خوشمزهاش ميكند. ميگويد 6سال است كه در اين محدوده آش ميفروشد؛ «من از كميته امداد نامه دارم و كميته اين اجازه را به من داده تا در روز 2،3 ساعت دستفروشي كنم. هر روز بساط آشام را به اينجا ميآورم و خدا را شكر فروشم هم بد نيست و ديگر خيليها من را اينجا ميشناسند». خانمي هم در گوشهاي كتابهاي دست دوم ميفروشد. او هم سالهاست در نقاط مختلف تهران اين كار را انجام ميدهد. يك هفتهاي ميشود كه به چهارراه وليعصر آمده تا ببيند در اينجا ميزان فرهنگدوستان كتابخوان در چه وضعيتي قرار دارند؛ «من نزديك به 12سال ميشود كه كتاب دستدوم ميفروشم. در اين چند سال به نقاط مختلف تهران رفتهام. حالا يك هفته است به اينجا آمدهام تا ببينم اوضاع به چه شكل است».
- بيا اينور بازار
خيابان باب همايون خيابان كوتاهي است كه در محدوده منطقه۱۲ شهرداري تهران، از ميدان امامخميني شروع و به خيابان صوراسرافيل ختم ميشود. جايي كه از 2 سال پيش ساعت 5بعداز ظهر تا 5/10شب بازار دستفروشان در آن داغ است. انتقال و ساماندهي دستفروشان در خيابان باب همايون فرصتي بهوجود آورد تا دستفروشان، قانوني و بدون هراس از جمع شدن بساطشان، آن را در اين خيابان پهن كنند و مانعي هم براي كسب و كار مغازهداران بازار نباشند. فريادهاي «بيا اينور بازار» در بعدازظهرهاي تابستان شما را مشتاق ميكند تا براي لحظهاي هم شده به آن ور بازار برويد و ببينيد در آنجا چه خبر است.
- نجاري و برقكاري را تجربه كردهام اما بيفايده بود
محمد 11سال ميشود دستفروشي ميكند و الان چند وقتي ميشود براي فروش كارهايش باب همايون را انتخاب كرده. تا دوم دبيرستان درس خوانده. خيلي تلاش كرد تا بتواند كار ديگري انجام بدهد اما ميگويد چون 36سال از سنش ميگذرد ديگر فرصت آنكه بتواند حرفهاي را ياد بگيرد پيدا نكرده؛ «قبل از آنكه وارد كار دستفروشي شوم خيلي از كارها را امتحان كردم. حتي تاحدودي برقكاري هم بلدم اما كار نبود، براي همين مجبور شدم وارد اين كار شوم؛ كاري كه خودم هم دوست ندارم. دردسر اين كار خيلي زياد است. من حتي يكبار كار نجاري را شروع كردم؛ اما وقتي رفتم ديدم مشكلات اين كار هم خيلي زياد است. انگشت قطع ميشود، مشكل تنفسي پيدا ميكني و... بعد هم كه ياد گرفتي تا بخواهي استاد كار شوي باز همزمان زيادي ميبرد و نياز به سرمايه هم دارد. سن من ديگر براي اين كار خيلي زياد است». از درآمدش كه ميپرسم ميگويد: «ماه ميشود يك ميليون تومان هم در نميآورم. البته يكماه ميشود كه 3ميليون تومان درمي آورم. اما امسال اصلا خوب نيست. آقاي قاليباف در همان 2سال پيش حرف خوبي زد و ميگفت بعضي از دستفروشها ورشكسته هستند و برخي نيازمند و برخي سوءاستفادهگر؛ اما باور كنيد ما كه اينجا هستيم سوءاستفادهگر نيستيم. من فقط براي گذران زندگي اين كار را ميكنم. قبلا خرج پدر و مادرم را ميدادم و الان هم خرج همسرم اضافه شده. اگر بهخودم بود يك ثانيه هم اينجا نميماندم».
- جانبازم اما هيچ وقت از امتياز جانبازيام استفاده نكردهام
رجب امسال 50ساله شده و ميگويد جانباز شيميايي 40درصد است. از سال59 تا امروز كارش دستفروشي است و عينك و شال ميفروشد: «من از سال59 دستفروشي ميكنم. كار دستفروشي كار سادهاي نيست. در تابستان بايد زير آفتاب سوزان باشي و در زمستان زير سوز سرما، برف، باران، باد و... دائما هم بايد سرپا بايستيم. در اين آلودگي هوا كار كردن دائم در بيرون دشوار است. واقعا ميتوانم به جرأت به شما بگويم بدنمان را گذاشتهايم كنار خيابان و تكه تكه داريم ميفروشيم». او برخورد مامورها را وظيفه آنها ميداند و ميگويد به آنها احترام ميگذارد؛ «مامورها وظيفهشان را انجام ميدهند. وقتي ميگويند جمع كنيم من هم همان كار را ميكنم. من از امتياز جانبازيام هيچ استفادهاي نكردهام كه الان در اين وضعيت به سر ميبرم». با وجود آنكه سالهاست در اين شغل كار ميكند اما به گفته خودش تا به حال نتوانسته آنقدر درآمد داشته باشد كه ديگر دست به اين كار نزند؛ «كار ما يك جوري است كه با كمترين سود جنس ميفروشيم. درآمد من هميشه با خرجم يكسان است. من نهايت با اين همه سال كار كردن توانستم در حاشيه كرج يك خانه كلنگي بخرم. پساندازي هم نميتوانم داشته باشم. تورم بالا ميرود و سطح ما همان است كه بود. 2دختر دوقلوي 7 ساله دارم كه براي تأمين مخارج آنها چارهاي جز كار كردن با اين شرايط ندارم».
- دستفروشي جان را به لب ميرساند
عليرضا 24ساله است و ديپلم دارد. اما از وقتي درس خواندن را كنار گذاشته نتوانسته كار مناسبي پيدا كند و دستفروشي تنها راه امرارمعاشاش است. شربت آلبالو، آب انار و آب زرشك خنك ميفروشد و ميگويد: «دستفروشي كار سختي است. كسي مجبور نباشد واقعا وارد اين كار نميشود. خيليها فكر ميكنند درآمد دستفروشها خيلي زياد است كه حاضر ميشوند تمام اين سختيها و دشواريها را به جان بخرند. درصورتي كه اصلا اينطور نيست و واقعا جان به لب ميرسد. من اگر كاري پيدا كنم كه بتوانم درآمدي داشته باشم 100سال ديگر هم سراغ دستفروشي نميآيم. چه آن زماني كه سد معبرها جلوي كارمان را ميگرفتند چه الان كه ميتوانيم در باب همايون بساط كنيم باز هم كار كردن برايمان دشوار است. الان دلهرههاي قبل را نداريم اما واقعا مشتري نيست. فروش كم است و خرج و مخارج هر روز بالاتر ميرود».
- گلايه مغازه دارها
مگر چقدر سود ميماند؟
صاحب يك مغازه لباسفروشي ميگويد: «من 15سال است كه مغازه دارم. در اينجا من هزينه جا و عوارض و ماليات و پول آب و برق و حقوق به شاگرد و... را ميدهم. فكر ميكنيد در نهايت چقدر براي من سود ميماند كه حالا اين دستفروشها جلوي مغازههاي ما بساط كنند و از نور و موقعيت تجاري ما استفاده كنند؟ آنوقت بايد صدايمان هم درنيايد به اين حساب كه آنها ندار هستند و از سرناچاري دست به دستفروشي ميزنند؟ باور كنيد بسياري از آنها وضعشان از من و شما هم بهتر است!»
فقدان نكات بهداشتي
مغازهدار ديگري كه مغازهاش بيشتر شبيه اغذيه فروشي است و آبميوه هم ميفروشد، ميگويد: «مغازههاي ما مجوز و پروانه كسب دارند. هر چند وقت يكبار از بهداشت به ما سر ميزنند. بايد تمام نكات بهداشتي را رعايت كنيم. فكر ميكنيد يك دستفروشي كه فلافل ميفروشد يا آبميوه تا چه حد اين نكات را رعايت ميكند؟ چقدر به فكر سلامت مردم است؟ من اصلا كاري به درآمد آنها ندارم. اما همين كه بر اين دسته از دستفروشها نظارت بهداشتي نشود نگرانكننده است».
نميشود يقه مشتري را گرفت
يكي ديگر از كاسبهايي كه از او درباره وجود دستفروشها در كنارشان سؤال ميكنيم جواب ميدهد: «به هر حال روزي دست خداست. نه من روزي آن دستفروش را ميدهم و نه او جلوي روزي من را ميگيرد. به هر حال جنسي كه يك دستفروش ميآورد با جنسي كه من به مغازه ميآورم فرق ميكند. براي همين قيمتها هم فرق ميكند. كسي كه كمي وسع خريد پاييني دارد از دستفروش ميخرد و طبيعتا من نميتوانم به زور يقه او را بگيرم و وارد مغازهام كنم و به او بگويم بايد از من مغازهدار خريد كني چون دارم ماليات ميدهم و مجوز دارم».
- سخن خريداران
دلم براي دستفروشها ميسوزد
دختري در حـال خــريد 2جفت جوراب مردانه است و وقتي از او درباره اين دستفروشان ميپرسيم ميگويد: «وقتي ميبينم پيرمرد و پيرزنهايي كه الان يا بايد در خانهشان نشسته و استراحت كنند يا دوران تفريح و بازنشستگي و لذت بردن كنار خانواده و بازي با نوههايشان را تجربه كنند اينطور نيازمند گوشه خيابان مجبورند براي امرار معاش كار كنند دلم ميسوزد. خودم درآمد خيلي بالايي ندارم اما وقتي اين دستفروشها با سن بالا را ميبينم از آنها خريد ميكنم تا زودتر به خانههايشان بروند».
بازار بدون دستفروشان عالي است
خانمي كه با فرزندش در حال عبور از كنار دستفروشان است، ميگويد: «يك زماني بازار آنقدر از ازدحام دستفروش كلافهكننده بود كه من براي رفتن به بازار عزا ميگرفتم. واقعا الان كه به بازار ميروم لذت ميبرم. دستفروشان هم هستند و براي روزي حلال كار ميكنند. البته نميشود از آنها خرده گرفت و در واقع ايراد به اقتصاد كشور وارد است. با اينكه دستفروشي شغل كاذبي است به هر حال در كشور شغل بهحساب ميآيد و همين كه فكري به حال اين قشر از جامعه هم شده خوب است. مخصوصا براي زنان سرپرست خانوار».
براي دستفروشان هم شغل پيدا ميشود
پسر جواني كه مشغول ورق زدن كتاب است دستفروشي را معضل بزرگي نميداند؛ «در هر كجاي دنيا كه بروي عدهاي هستند كه جنسهايشان را در كنار خيابان ميفروشند. بايد براي آنها فكر كرد و چه بهتر كه ساماندهي شوند. اما اگر شغل مناسبي وجود داشته باشد، توليد بچرخد و كارگاهها نيرو بخواهند همين دستفروشان ميتوانند با حقوق مناسب در جايي مشغول بهكار شوند كه به چرخه اقتصاد كمك كنند. اما ميبينيد كه روزبهروز توليديها بسته ميشود و همان كارگرها هم بيكار شده و به جمعيت همين دستفروشها و دورهگردها اضافه ميشوند».
نظر شما