حالا هم براي خودشان خانمي شدهاند و سر و سامان گرفتهاند. 3تاي آنها ازدواج كردهاند و از 2 دختر اولش صاحب نوههايي است كه با ديدنشان قند در دلش آب ميشود. 36سال از نخستين حس پدرانهاش ميگذرد. زماني كه دختر اولش را به آغوش گرفت و ديگر به شنيدن واژه «بابا» از زباني دخترانه عادت كرد. 4 سال نگذشته دختر دوم از راه رسيد. دختري كه با شيرينيهايش تمام سختيهاي زندگي و دشواري روزهاي جنگ را از ياد اين خانواده كوچك برد.
2 سال بعد هم دختر سوم پا به زندگي پدر گذاشت. دختري كه كسي انتظار پسر بودن هم از او نداشت. دراينباره يك بيمارستان شاهد است كه چگونه پدر وقتي به هر پرستار، بيمار و پزشكي ميرسيد شيريني دختردار شدنش را ميداد و همه را متعجب ميكرد كه نكند اين پدر تا به حال صاحب فرزند نشده يا فرزندهاي قبلياش پسر بودهاند كه اينچنين با ذوق و شوق كام همه را شيرين ميكند؟! اما وقتي متوجه ميشوند كه پدر شيريني به دست؛ 2 دختر 6 و 2ساله در خانه دارد همه انگشت به دهان ميمانند و خود را قانع ميكنند كه به هر حال پدر است و از دختردارشدنش كيفور شده. دختر چهارم اما 8 سال بعد به دنيا ميآيد. زوج خوشبخت مثل 3دختر قبليشان براي بهدنيا آمدن چهارمين دخترشان هم جشن ميگيرند.
افسانه، سمانه، آزاده و آرمينه ثمره يك زندگي مشترك 39ساله هستند. سرهنگ خلبان ناصر باقري، پدر و طاهره طاهري، خانهدار و مادر اين خانواده دخترانه هستند. پدر و مادري كه حالا صاحب 3 نوه(2دختر و يك پسر) هستند و هنوز دختر آخرشان را به خانه بخت نفرستادهاند. پدر و مادري كه به داشتن دخترهايشان افتخار ميكنند و هيچ وقت حسرت به دل داشتن پسر نبودهاند و نيستند. «افسانه، دختر اولم پزشك است، سمانه، دختر دوم فوقليسانس بيوتكنولوژي كشاورزي دارد و از وقتي 2 نوهام را به دنيا آورده هنوز نتوانسته به سركارش برگردد، دختر سومام آزاده، روزنامهنگار است و دختر چهارم آرمينه، دانشجوي رشته شيمي است». وقتي از دخترهايش حرف ميزند و يك بهيك آنها را معرفي ميكند حرفهايش را از بر است. انگار كه بارها اين جملات را براي كساني كه ميخواسته دخترهايش را معرفي كند تكرار كرده باشد. خودش هم ميگويد هر وقت از من ميپرسند چند فرزند داري، با افتخار ميگويم 4 دختر دارم و همگي در دانشگاههاي بزرگ و مهم سراسري درس خواندهاند. ناصر آقا، سرهنگ خلبان بازنشسته است و 8سال ميشود كه از اصفهان بعد از 32سال زندگي و خدمت در ارتش به ديار پدري خودش و همسرش «شهريار» برگشته است. از وقتي خدمت سربازياش را در اصفهان گذراند ديگر آن شهر را ترك نكرد. با اينكه همسرش را از شهريار انتخاب كرد، نتوانست بماند و دست همسرش را گرفت و با خود به اصفهان برد. در همان سالها جنگ تحميلي آغاز ميشود و او هم مانند همرزمهايش به جنگ ميرود و همسرش، دخترهاي قدونيم قدي را كه در ايام جنگ به دنيا ميآورد دست تنها و بدون هيچ پشت و پناه و خانوادهاي بزرگشان ميكند. براي همين وقتي مادر از آن زمانها تعريف ميكند؛ به تنهايي و غربت بزرگكردن بچههايش تأكيد دارد.
- قرار نبود دختر باشد ناراحت شوم
ناصر باقري ميگويد هيچ وقت حسرت پسرداشتن نخورده: «براي پدر و مادر جنسيت فرزندشان فرقي نميكند. مخصوصا وقتي بچه اول در راه باشد. شايد كسي هم باشد كه نظر من را رد كند؛ اما من به اين موضوع اعتقاد دارم كه بچه اول فرقي نميكند دختر باشد يا پسر. وقتي بچه اولمان به دنيا آمد چون فرزند اول بود خوشحالي خاص خودش را داشت. برايمان فرقي نداشت فرزندمان ميخواست دختر باشد يا پسر. براي همين برنامهريزي نكرده بودم كه مثلا اگر دختر بود ناراحت شوم و اگر پسر بود خوشحال يا حتي برعكس. وقتي افسانه بهدنيا آمد فقط از اينكه صاحب فرزند شديم خوشحال بوديم».
- هنوز هم نميگويم چرا پسر ندارم
4سال بعد هم تصميم ميگيرند بار ديگر صاحب فرزند شوند، بدون آنكه از قبل دلشان پسر يا دختر بخواهد. او اينطور تعريف ميكند: «باور كنيد وقتي ميخواستيم صاحب فرزند دوم شويم باز هم برايمان جنسيت بچه فرقي نداشت. براي همين وقتي سونوگرافي رفتيم و گفتند دختر است اصلا برايمان مهم نبود؛ نه براي من نه براي همسرم. به هر حال جوان بوديم و من آن زمان 28ساله بودم و همسرم 24ساله. بيشترصاحب اولادشدن برايمان مهم بود. به هرحال مانند تمام زندگيهاي مشترك، زندگيمان را ميكرديم و صاحب فرزند ميشديم. الان هم كه بيش از ٣٦ سال از بهدنيا آمدن بچه اولمان ميگذرد هنوز هم ميگويم برايمان جنسيت بچه فرقي نميكرد و با خودم هنوز هم نميگويم چرا پسر ندارم؟ براي ما همينقدر كه بچههايمان سالم بودند كافي بود».
- براي دختر سوم كل بيمارستان را شيريني دادم
وقتي از بچه سوم و چهارم ميپرسيم ميخندد و اعتراف ميكند كه ديگر بعد از بچه دوم تصميم به بچهدارشدن نداشتهاند و بدون تصميمگيري قبلي مهمان خانواده آقاي باقري شدهاند: «حقيقتاش را بخواهيد ما اصلا بچه سوم و چهارم نميخواستيم. حالا يا با هدف پسردارشدن يا دختردارشدن! اينكه بعضيها فكر ميكنند من الان صاحب 4 دختر هستم به اين دليل بوده كه ميخواستم شانسم را براي پسردارشدن امتحان كنم كه موفق نشدم؛ اصلا اينطور نبود. وقتي متوجه شديم فرزند ديگري در راه است با خودمان گفتيم با اينكه ناخواسته بوده، شايد خدا خواسته؛ براي همين داشتن فرزند سوم را هم پذيرفتيم. با وجود اين لحظهاي هم به اين فكر نكرديم حداقل اين يكي پسر باشد. سونوگرافي هم وقتي گفت بچه دختر است باز خوشحال بوديم و خدا را شكر كرديم. حتي وقتي دختر سومام در آن وضعيت جنگ و شرايط نامساعد به دنيا آمد و اينكه همسرم در شهر غريب و با فرزندان كوچك توانسته بود فرزندي سالم به دنيا آورد تمام بيمارستان را شيريني دادم. بهطوري كه همه فكر ميكردند يا فرزند اولم است يا فرزندهاي قبليام پسر بودهاند. اما من فقط خوشحاليام را از اينكه فرزندم سالم است با بقيه تقسيم كردم».
- اين هم كه دختر از آب دراومد!
آرمينه، فرزند چهارم است كه 8 سال بعد از تولد دختر سوم به دنيا آمد. زماني كه ديگر نه ناصر آقا و نه طاهره خانم فرزندي ميخواستند؛ با وجود اين جاي گلايه نبود. خانواده باقري به فرزند چهارم هم خوش آمد گفت: «وقتي متوجه شدم كه همسرم فرزند چهارم را باردار است بهدليل شغلام به مسجدسليمان منتقل شده بوديم و 3 سال بود كه در آنجا زندگي ميكرديم. در آن زمان چون شرايط بهداشتي آن شهر كوچك مناسب نبود زمان بارداري همسرم به تهران يعني شهريار آمديم تا هم در كنار خانوادهها باشيم و هم اينكه در جاي بهتري فرزندمان به دنيا بيايد. باز هم با وجود آنكه سونوگرافي خبر از دختر بودن جنين ميداد خدا شاهد است لحظهاي در دلم اين حس بهوجود نيامد كه اي كاش چهارمي پسر ميشد. حتي براي اسمي كه ميخواستيم انتخاب كنيم خيلي پرسوجو كرديم كه هم خاص باشد هم به اسمهاي قبلي بخورد. اما خب بيشتر اطرافيان و فاميل از اينكه من باز هم صاحب دختر شدم كمي ناراحت بودند. شايد به رويشان نميآوردند اما من از برخوردها متوجه ميشدم. حتي برخي هم بودند كه به ما ميگفتند: «اين هم كه دختر از آب دراومد!» اما اين موضوع تنها موضوعي بود كه اصلا به آن توجه نميكردم. بعد از شنيدن اين حرفها هم عكسالعملي نشان نميدادم و ميگفتم خدا داده و دختر و پسر مهم نيست. گذراندن امورات 4فرزند، چه دختر و چه پسر بهنظرم دغدغه مهمتري بود كه بيشتر فكر من را درگير خودش ميكرد. واقعا چه فرقي ميكند بچه آدم دختر باشد يا پسر؟»
- دوست داشتنيترين جملههاي تكراري زندگي من
او حتي از اين بابت كه چرا برادرهايش پسر دارند و او ندارد خم به ابرو نميآورد: «من فرزند اول خانواده پر جمعيتمان هستم و همه انتظار داشتند كه ناصر بهعنوان فرزند و پسر اول خانواده صاحب فرزند پسر شود. تنها كسي كه از دل من خبر دارد خداوند است كه ميداند من با وجود آنكه برادرهايم پسر دارند ناراحت نيستم كه چرا من پسر ندارم. حتي خوشحال هم هستم كه ميگويند ناصر اگر پسر ندارد 4 دختر دارد كه ميشود به تكتك آنها افتخار كرد. بچههاي من به موقع درس خواندهاند، بهموقع كار پيدا كردهاند، بهموقع ازدواج كردهاند، بهموقع صاحب فرزند شدهاند و... براي من خداوند كم و كسري نگذاشته كه بخواهم سرشكسته باشم يا در فاميل سرافكنده بمانم. هميشه فاميل است كه به بچههاي من افتخار ميكنند. خداوند كاري كرده تا من به داشتن دخترهايم افتخار كنم. براي همين هر وقت هرجا رفتهام گفتهام 4 دختر دارم و از تحصيلات و شغلهايشان و همسرهايشان و نوههايم گفتهام و اين حرفها دوست داشتنيترين جملههاي تكراري زندگي من هستند».
- فرزندهايي با تحصيلات بالا بدون توجه به جنسيت
دخترهاي تحصيلكرده افتخار اين پدر هستند و از اين بابت سربلند است. دخترهايي كه مطمئن است با تحصيلاتي كه دارند ميتوانند گليمشان را از آب بيرون بكشند؛ «آن چيزي كه براي من زمان بچهدار شدن مهم بود جنسيت آنها نبود؛ بلكه اميد داشتم فرزندهايي داشته باشم كه براي جامعه مفيد باشند. تحصيلكرده و با توانايي بالا تا هم خودشان در جامعه سربلند باشند و هم براي من مايه افتخار شوند. تا جايي كه هر كس من را ميشناسد از دوست گرفته تا فاميل، همكار و... با افتخار بگويند اينها فرزندهاي فلاني هستند. حالا با اين هدفي كه من زمان بچهدار شدن داشتهام دختر و پسر بودنشان فرقي به حالم ميكرد؟ خدا هم به من خيلي كمك كرد تا همانطور كه دوست دارم فرزندهاي تحصيلكردهاي تحويل جامعه دهم».
- دختر و پسر ندارد
ناصر آقا ميگويد كلا فرزند نعمت است و خداوند به هر خانوادهاي فرزند بدهد چه دختر و چه پسر به آن خانواده بركت هديه داده است؛ «من معتقد هستم آدمها بايد در زندگي تلاش كنند تا به خواستههايي كه دارند برسند. دختر را نگذاري تحصيل كند به جايي نميرسد. پسر را هم نگذاري درس بخواند بهجايي نميرسد. كلا هر خانوادهاي به فرزندش بها ندهد معلوم است كه فرزندش به جايي نميرسد. به اين موضوع معتقدم كه از تو حركت از خدا بركت. من ميگويم انسان تا حركت و تلاش نكند چه دختر داشته باشد چه پسر به جايي نميرسد. بايد زحمت كشيد. به قول قديميها بايد دود چراغ خورد. يعني اگر يك نفر تحصيل نكند و زحمت نكشد در نهايت نتيجهاش صفر است. براي همين اگر تلاش كنيد ديگر دختر و پسر ندارد به همه جا خواهدرسيد».
- دخترها بيشتر از پسرها بايد روي پايشان بايستند
پدر 4 دختر بعد از سالها تجربه و زندگي حتي قبل از دختردار شدن خودش هم به اين موضوع رسيده بود كه به دختر بايد بيشتر از پسر توجه كرد؛ «من قبل از آنكه ازدواج كنم به اين اعتقاد داشتم كه به دختر بايد بيشتر از پسر توجه كرد. پسر ميتواند كنار خيابان بايستد و يك نفر پيدا شود و او را براي كارگري ببرد. حتي پسر ميتواند در بازار حمالي كند تا ناني دربياورد. اما دختر به اين سادگي نميتواند نان دربياورد. بهعنوان مثال 2خواهر خودم زودتر از من ازدواج كردند و سن زيادي هم نداشتند. شوهرخواهر اولم بر اثر تصادف فوت كرد و ديدم خواهرم بعد از بيوه شدنش با 2 بچه نميتواند امورات زندگياش را بگذراند. چون شغلي نداشت و حرفهاي بلد نبود. در همان زمان پيش خودم اين تصور را داشتم كه اگر دختر درآمدي از خودش داشته باشد يا شغل و حرفهاي بلد باشد، پدر و مادر و شوهرش به هر نحو و طريقي فوت كنند، طلاق بگيرد و... محتاج كسي نميشود و دستش به دهانش ميرسد و ميتواند زندگياش را بچرخاند. حتي بهنظر من كارهايي مانند خياطي هم در اين زمانه چندان جواب نميدهد.چون آن فرد تا زماني كه جان و قوهاي در دست و چشمهايش باشد ميتواند اين كارها را انجام دهد؛ اما بعد از آن چه كار ميتواند كند؟ بله، قبول دارم كه كارهايي مانند خياطي باز هم بهتر از هيچي است. به هر حال دخترها بايد بيشتر از پسرها بتوانند روي پاي خودشان بايستند. به همين دليل سعي و تلاشم بر اين بود تا فرزندانم حتما درس بخوانند».
- ملك و زمين برايشان نگذاشتم
او براي آنكه بتواند زمينه را براي تحصيل فرزندانش فراهم كند تلاش بسياري كرده. با وجود آنكه خلبان ارتش بود بعدازظهرها هم شغل دومي داشت تا بتواند دخترهايش را به مدرسه غيرانتفاعي بفرستد و دختر بزرگش در رشته پزشكي تحصيل كند: «دخترهايم را گذاشتم تحصيلات بالا در مدارس و دانشگاههاي معتبر داشته باشند و به آنچه دوست دارند برسند تا هم براي خودشان بتوانند مستقل زندگي كنند هم براي جامعهشان افتخار باشند. نه اينكه هيچ اسم و رسمي از آنها باقي نماند. هميشه اين اعتقاد را هم داشتهام كه هر فردي چه دختر و چه پسر هر شغلي داشته باشد بهترين باشد. يعني اگر رفتگر محل هم باشد بهترين باشد كه اگر فردا روزي خواستند او را از آن محله بردارند مردم آنجا نگذارند چون بهترين بوده. معلم، پزشك، استاد دانشگاه و... هر شغلي كه داريد بايد در آن بهترين باشيد. براي همين از خودم گذشتم تا بچههايم به تحصيلاتشان برسند. من با خودم ميگفتم من تفريح نميخواهم، خانه نميخواهم ماشين خوب نميخواهم؛ اما ميخواهم بچههايم به جايي برسند كه حداقل بعد از اينكه خودم نبودم و اگر ملك و زميني براي آنها نگذاشتم خيالم راحت باشد آن چيزي كه ميخواهند را خودشان با علم و توانايياي كه دارند بتوانند بهدست آورند».
- خودم را پل كردم تا از سختيها عبور كنند
اما حكايت اين پدري كه 4 دختر دارد و براي بزرگ شدن و به ثمر رسيدن آنها جوانياش را بخشيده همچنان ادامه دارد. پدري كه ديگر وقت شوهر دادن دخترهاش رسيد و بايد آنها را به كس ديگري ميسپرد. نگرانيهاي پدرانه همچنان ادامه دارد؛ نگرانيهايي كه نميخواهد دست از سر او بردارد؛ «هميشه تجربههاي اول سخت است. من دخترهايم را به دندان گرفتم و بزرگ كردم. دست تنها بزرگكردن بچهها آنقدر سخت است كه نميشود بيان كرد. بايد بوديد و ميديديد. وقتي تلاش ميكني بچههايت چيزي كم نداشته باشند و حسرت نخورند بايد از خودت بگذري.من تمام عمرم به اين فكر ميكردم چطور فرزندانم را به بهترين شكل بزرگ كنم. وقتي مريض ميشدند تمام فكر و ذكرم خوب شدن حالشان بود. فكر و ذكر اينكه حتما در بهترين مدارس و دانشگاههاي كشور درس بخوانند و به همين دليل نگرانيهايشان را به جان ميخريدم. با آنها مريض شدم، خوب شدم، خنديدم، گريه كردم، امتحان دادم، كنكور دادم، دانشگاه رفتم، وقتي برايشان خريد ميكردم و كيف و كفش نو برايشان ميگرفتم انگار براي خودم گرفتهام و با آنها ذوق ميكردم درصورتي كه شايد كفشهاي خودم كهنه بودند.هيچ وقت نگذاشتم تنها باشند. هيچ وقت نگذاشتم احساس كنند در شهري غريب و بيكس و تنها بزرگ ميشوند. در تمام سختيها كنارشان بودم. نگذاشتم چاهي كه جلويشان باز شده به چاله تبديل شود. خودم را پل كردم تا از سختيها عبور كنند. شوهر دادن وجدا شدن از تكتكشان برايم سخت بود. اما سختياي كه راحت گذشت. دخترهايم را براي همين وقتها عاقل بار آوردم تا در انتخابهايشان اشتباه نكنند. به انتخابشان ايمان داشتم. هميشه به همه گفته بودم كه دخترهايم را آنقدر عاقل بار آوردهام كه خودشان بتوانند همسرشان را انتخاب كنند. دختر اولم كه ازدواج كرد سال88 بود و با كلي نگراني او را بهدست شوهرش سپردم. حالا صاحب يك دختر به نام بهار است و جگر گوشهام 5 سال سن دارد. داماد دوم اصفهاني است. آنقدر خانواده خوبي هستند كه من با خيال راحت دختر دومام را در اصفهان به شوهر و خانوادهاش سپردم و به شهريار آمدم. سال92 ازدواج كرد. دلتنگش ميشوم. دلتنگ او و 2 نوه عزيزم. نرگس قندعسل يك سال و نيمه و عليرضاي شاخ نبات 3 ساله. دختر سوم هم يك سال ميشود كه ازدواج كرده. انتخاب او هم براي ازدواج خوب بود. دختر چهارم آرمينه خانم هنوز «ور دل» پدرش است و زود است شوهرش بدهم. فعلا ميخواهد به درساش ادامه دهد و ارشد روانشناسي بخواند».
- زندگي شيرين 4 دختر من ادامه دارد
در آخر بغض گلويش را ميگيرد و نجواگويان با خودش ميگويد: «اصلا نفهميدم چطور دخترهايم بزرگ شدند و رفتند. جهيزيه خريدن و تدارك عروسي ديدن و سپردن دخترهايت به فردي ديگر آسان نيست اما خدا كار را برايم راحت كرد. چه از نظر مالي چه از نظر فكري كسي به كمكام نيامد. اما همين كه خدا را داشتم برايم كافي بود. تا به حال همهچيز به خوبي و خوشي پيش رفته بعد از اين هم خدا كمك ميكند و زندگي شيرينِ 4 دختر من ادامه دارد. دخترهايي كه خانواده من را روزبهروز بزرگتر ميكنند. حالا من و همسرم تبديل شدهايم به يك خانواده 10نفره. انشاءالله بيشتر هم ميشويم. نوههايي كه از راه ميرسند و تازه دامادي كه فعلا با اسب سفيدش قرار است ته تغارم را هم با خودش ببرد... راست ميگويند؛ دختردارها به بهشت ميروند...»
- 4 دختر داشته باشي با 4روش هوايت را دارند
4دختر داشتن قشنگترين حسي است كه يك مادر ميتواند داشته باشد. دخترهايي كه همدم مادر و دلسوز پدر هستند. من 17،16سال داشتم كه ازدواج كردم و 20سالم بود كه فرزند اولم به دنيا آمد. دخترهاي اين دوره و زمانه اصلا به فكرشان هم نميرسد كه وقتي 26ساله هستند 3فرزند داشته باشند. آن هم در زمانهاي كه بر سرمان توپ و گلوله ميباريد. من دختر اول خانواده و دردانه بودم. با وجود اين قسمت بود كه به اصفهان بروم و بيشتر از 28سال در آنجا زندگي كنم. شايد كسي فكرش را نميكرد من دختر لوس پدرم بتوانم اين سختي راه و دوري از خانواده را تحمل كنم. اما توانستم. شايد به اين خاطر كه 4دختر داشتم و فرزندهايم كنارم بودند؛ همه كس من در شهري كه هيچكس را نداشتم. همسرم هم مانند يك پدر مراقبم بود. انگار كه او 4 دختر نداشت بلكه 5 دختر داشت. 5 دختري كه بايد مراقبشان ميبود تا خار به پايشان نرود و خم به ابرويشان نيايد. سالهاي اول ازدواج مان اگر من ساعت 2 نيمه شب هم دلم براي پدر و مادرم تنگ ميشد شال و كلاه ميكرد و استارت ماشين را ميزد و من را پيش خانوادهام ميبرد. مثل كسي كه خانواده همسرش يك كوچه بالاتر از خانهشان زندگي ميكند. ديگر خودم خجالتزده ميشدم از اينكه بگويم دلم براي خانوادهام تنگ شده. سالها از آن دوران ميگذرد و ما ديگر صاحب نوه و داماد شدهايم. دامادهايي كه برايم مانند پسر عزيز هستند. انگار كه از اول در خانوادهمان بودند و يادم نميآيد اصلا پسر نداشتهام. الان دلخوشام به اينكه فرزندانم صالح و تحصيلكرده هستند. كار ميكنند و همسران خوب و فرزندان سالم دارند. فقط خيلي وقتها دلتنگ دختر دومام ميشوم كه كنارمان نيست و وقت اذان مغرب بغض وجودم را ميگيرد كه چرا سمانه، دختر تپل سبزه رويام با دختر و پسر شيريناش در كنار ما نيستند... 4 دختر داشتن خوب است هر كدام به شكل و شيوه خاص خودشان هوايت را دارند و براي يك پدر و مادر چه چيزي بهتر از اين اتفاق؟ بچه بزرگكردن سخت است اما مانند يك باغ پر از درخت، وقتي ثمره آن را ميبيني ديگر بايد به تماشا بنشيني و با ديدنشان لذت ببري و تمام».
نظر شما