هربار که برای رفتن به سفر آماده ميشد قضيهاي پيش ميآمد که ناچار بود به آن بپردازد. این بار تصمیم گرفت به تعطیلات برود، بیآن که از پاریس خارج شود! اما خیلی زود حوصلۀ مگره از بیکاری سر میرود.
چیزی نمیگذرد که خواندن خبری در روزنامهها او را درگیر معمایی تازه میکند: کشف جسد زنی جوان در مطب یک پزشک سرشناس...
- سطرهایی از کتاب:
و حالا مگره ديگر همان مرد صبحي نبود. ديگر خيالبافي تمام شده بود و احساس پسربچهاي را که به مدرسه نميرود، نداشت.
او برگشت و دوباره سر جايش در تراس نشست و سفارش ليوان ديگري داد و به ژانويه که ميبايست فوقالعاده هيجانزده باشد، فکر کرد. آيا ژانويه سعي کرده بود به وي زنگ بزند و از او راهنمايي بخواهد؟ يقيناً نه. چون خيلي دلش ميخواست اين قضيه را به تنهايي به سامان برساند.
سربازرس عجله داشت هرچه بيشتر در اين خصوص کسب اطلاع کند ولي حالا که در مقرّ خودش نبود، بايد مثل همة مردم، منتظر روزنامههاي بعدازظهر بماند.
وقتي براي ناهار به خانه برگشت، زنش که بويي برده بود، با درهمکشيدن ابروها به او نگاه کرد.
«با کسي روبهرو شدي؟»
«با هيچکس. فقط به پاردُن زنگ زدم. امشب اونها رو براي شام به کافهاي ميبريم، هنوز نميدونم چه کافهاي.»
«حالت خوب نيست؟»
«حالم کاملاً خوبه.»
راست ميگفت. آن چند سطر روزنامه به تعطيلاتش معني بخشيده بود و وسوسه نميشد به دفترش برگردد و قضيه را به دست بگيرد. اين بار او فقط يک تماشاچي بهشمار ميرفت و وضعيت برايش سرگرمکننده بود.
كتاب مگره سرگرم میشود، نوشته ژرژ سیمنون با ترجمه عباس آگاهی در قطع رقعي در 160صفحه و به قيمت 12 هزار تومان از سوي موسسه فرهنگي جهان كتاب منتشر شده است.
نظر شما