مردی که زینت و زیبایی دنیا را با همه گستردگی به چشم حقارت مینگریست، انسانی که بهعنوان شاخصترین نماینده مجلس پس از انقلاب مشروطه در مدت 5 دوره حضور در مجلس توانست نقشی گرانقدر ایفا کند.
او در صحنه فعالیت سیاسی از هوشیاری و زیرکی خاصی برخوردار بود و به همین جهت بود که هیچگاه فریب مکرهای مکاران را نخـورد. مطلب حاضر، چکیدهای از زندگینامه این مبارز خستگی ناپذیر که عمر با برکت خویش را صرف اسلام و ملت آزاده ایران کرد به همت مجتمع فرهنگی شهید آیتالله مدرس که امروز تولیت آستان این شهید بزرگوار را برعهده دارد و به برکت این شهید منشا برکات بسیاری بوده، تهیه و تنظیم شده است.
آیتالله مدرس بر حسب نسب نامهای که حضرت آیتالله مرعشی نجفی تنظیم کردهاند از سادات طباطبایی بود و نسبشان پس از 31 پشت به امام حسن مجتبی (علیهالسلام) میرسد.
وی در دهکده ییلاقی سرابه از توابع اردستان استان اصفهان در سال 1287 هجری قمری (1249 هـ.ش ) در خانوادهای دیده به دنیا گشود که چشمه ایمان در آن جاری بود و جان و دلش از چنین روحانیتی تغذیه میشد.
اهتمام سید اسماعیل پدر سید حسن بر این بود که فرزندش به صورت انسانی صالح و فرزانه و به دور از تعلقات دنیوی تربیت شود. از اینرو تربیت وی را به جدش سید عبد الباقی که در قمشه ساکن بود سپرد؛ سید حسن آموختن علوم اسلام را از 6 سالگی نزد جد خود آغاز کرد.
در سن 16 سالگی برای ادامه تحصیل از قمشه به اصفهان مهاجرت کرد و در آن شهر از محضر استادانی همچون میرزا عبد العلی هرندی، ملا محمد کاشانی، میرزا جهانگیر خان قشقایی و... بهره برد. بعد از 13سال تحصیل در اصفهان، عازم عتبات عالیات شد.
مدت 7سال و در محضر استادان بزرگوار از جمله محمد کاظم خراسانی و سید کاظم طباطبایی یزدی کسب فیض کرد و با کسب اجتهاد از طرف علمای بزرگ عصر خود، عازم ایران شد.
سید حسن در طول دوران تحصیل در اصفهان و نجف روزهای پنجشنبه و جمعه برای کار به روستاها و محلههای اطراف شهر میرفت و هزینه تحصیل خود را تأمین میکرد.
در ایران ابتدا تدریس را در مدرسه جده کوچک و بزرگ در شهر اصفهان شروع کرده و روزهای پنجشنبه نهجالبلاغه را تدریس میکردند.
ایشان اولین کسی بود که تدریس نهجالبلاغه را در حوزههای علمیه رسمی و آنرا جزء متون درسی طلاب قرار داد و بهخاطر تسلط بر بحث و تدریس در اصفهان به مدرس مشهور شد.
در کنار تدریس، فعالیتهای سیاسی خود را در اصفهان از مبارزه با متنفذین، ملاکین بزرگ و مستبدان از جمله ظل السلطان حاکم اصفهان و بعد از آن صمصام السلطنه بختیاری آغاز کرد.
در سال 1328 هـ..ق همزمان با دوره دوم مجلس شورای ملی از طرف علمای نجف بهعنوان عالم طراز اول برای نظارت بر مصوبات مجلس و تطبیق قوانین با شرع انتخاب شد و به مجلس راه یافت و تا پایان دوره ششم مجلس از طرف مردم تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد.
اولین باری که ایشان در مجلس به ایراد نطق پرداخت روز دو شنبه، 19 محرم 1329 در جلسه شماره 200 مجلس بود. مجلس دوم در حقیقت گشایش میدان مبارزه پارلمانی و سیاسی مدرس بود.
از مهمترین اقدامات ایشان در دوره دوم، مخالفت با التیماتوم دولت روس مبنی بر اخراج مورگان شوستر بود.
از حوادث مهم دوره سوم، شروع جنگ جهانی اول و مهاجرت نمایندگان از جمله آیتالله مدرس و تشکیل کابینه مهاجرت درکرمانشاه که وی وزارت عدلیه کابینه را عهده دارشدند، بود. مبارزه مدرس با قرارداد ننگین 1919 وثوق الدوله و انگلیس از دیگر حوادث زندگی سیاسی ایشان است.
با کودتای سیاه در سال 1299 شمسی توسط رضا خان و سید ضیاء الدین طباطبایی به مدت 3 ماه به قزوین تبعید میشود.
بعد از آزادی بهعنوان نماینده مردم تهران به مجلس چهارم راه مییابد و نایب رئیس اول مجلس میشود.
در دوره پنجم نیز بهعنوان نماینده مردم تهران انتخاب و در این دوره مبارزه با جمهوریخواهی رضا خان را رهبری میکند و توسط شخصی بهنام بهرامی سیلی میخورد که این سیلی شکست جمهوریخواهان و بدنامی ابدی را برای طرفداران جمهوری بهدنبال داشت.
این دوره مصادف با تغییر رژیم از قاجار به پهلوی است و مدرس در مبارزه با این جریان بهخاطر تنهایی نتوانست جلو این اقدام غیرقانونی را بگیرد.
دوره ششم نیز نماینده مردم تهران بود. ترور وی در 7 آبان 1305 در این دوره صورت گرفت.
در بیمارستان در جواب احوالپرسی رضا خان گفت: به کوری چشم دشمنان، مدرس نمرده است و روی تخت عمل جراحی گفت: انگلیسیها اشتباه میکنند آنان نمیدانند جنایت سبب فتح و موفقیت نمیشود.
مدرس در ضمن نمایندگی مجلس، در مدرسه سپهسالار نیز تدریس میکرد و چندی نیز تولیت مدرسه را بر عهده داشت.
در دوره هفتم با نیرنگ رضا خان و طرفدارانش آیتالله مدرس از ورود به مجلس بازماند. در 16 مهر 1307 این ابر مرد مبارز دوران سیاه استبداد قاجار و پهلوی توسط درگاهی، رئیس شهربانی تهران و با تحریک رضا خان شبانه از تهران به خواف تبعید و مدت 9 سال در داخل قلعهای ساکن شد و سر انجام در مهر ماه 1316 به کاشمر منتقل شد و در 10 آذر 1316 در شب 27 رمضان به شهادت رسید.
ظرایفی از زندگی
روزی طلبهای نزد مدرس آمد، او در نامهای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف بهعنوان معلم استخدام شوم.
مدرس روی یک قطعه کاغذ نوشت: آقای وزیر معارف، حامل نامه یکی از دزدان است و قصد همکاری با شما را دارد. گردنهای به وی واگذار کنید.
طلبه نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالتزده بازگشت و از مدرس پرسید که چرا در نامه او را دزد خوانده است؟
مدرس گفت: اگر بگویم که تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمیدهد. برو نامه را ببر. او نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرس رسید و گفت: آقا استخدام شدم و مدیریت یک مدرسه را هم به من دادند.
جیب بیته: یک روز در مجلس شورا رضا خان با شوخی و مزاح دست روی جیب مرحوم مدرس گذاشت و گفت: آقا ؛ عجب جیب بزرگی دارید. مدرس در حالی که متبسم بود گفت:درست است که جیب من بزرگ است، ولی ته دارد. این جیب شماست که ته ندارد.
صفای باطن
مدرس بهدلیل وارستگی و پرهیزگاری و شایستگی در رفتار و اعمال و نیز عبادت و ارتباط با خداوند از قدرت روحی و معنوی برخوردار بود و به خاطر این کمالات روحانی صفای باطن داشت.
یک روز قبل از شهادتش به پاسبانش میگوید: تو را از اینجا عوض میکنند. پاسبان میگوید: مگر از من خلافی دیدهاید یا از رفتارم ناراضی هستید؟
مدرس با حالتی عاطفی پاسخ میدهد: خدا نکند، اینطور نیست. تو مأموری و به تو دستور میدهند، ولی وقتی مجدداً به اینجا مراجعت میکنی، دیگر من را زنده نخواهی یافت.
این پیشبینی مدرس که از کمال معنوی وی نشأت میگرفت، درست از آب درآمد و صبح آن روزی که بنا بود مدرس را به شهادت برسانند آن پاسبان را عوض میکنند، بهطوری که در پرونده این فاجعه منعکس است، پاسی از شب گذشته همان روز، پاسبان مزبور را بر سر جنازه مدرس میآورند.