به من و تو چه مربوط؟ بعضیها هم بیخودی نگراناند که نکند همینطور که توی خیابان راه میروند، از آسمان یک سرنگ آلوده بخورد توی سرشان و آلودهشان کند! این خود ما هستیم که ایدز را به خانهمان دعوت میکنیم یا اینکه میتوانیم این کار را نکنیم. اگر هم کسی آلوده شد، لازم نیست که برای پاک ماندن خودمان، راه خروج را به او نشان بدهیم. این «ما» هستیم که ایدز میگیریم، نه همسایه. ما که وقتی توی بعضی جاها راه میرویم، میتوانیم سوزنها و سرنگهای مصرفشده را توی میدانهای شهرمان ببینیم و اینکه تفریح بعضی بچههایمان شده دنبال هم کردن با سلاح مرگبار سوزنهای آلوده. لازم نیست تا قلعهحسنخان بروی تا ببینی در پاساژهای نیمهکارهای که یک طبقهاش مغازه جغجغهفروشی است و یک طبقهاش دانشگاه پیام نور، سوراخ سنبههایی هست که شبها پناهگاه معتادان بیخانمانی است که حاضرند حتی با لوله خودکار بیک هم آن لعنتی را به خودشان بزنند. آخر دم در این پاساژها - مثل کوچههای شهرک غرب و جردن - از اتاقک نگهبان و قفل و زنجیر خبری نیست. اینها چند روایت از زندگی آدمهای واقعیای است که تغییراتی در آنها داده شده تا شناخته نشوند. اسمها مستعار است.
شده بودم آدمحسابی
«تازه از زندان بیرون اومده بودم و فکر میکردم وقتشه که زندگی جدیدی رو شروع کنم. (هر بار که آزاد میشدم، همین فکر رو میکردم!) کی از دل آدمها خبر داره؟ 10 بار، 20 بار، 390بار، شاید قسمت یکی باشه که 1500بار قول بده و قسم بخوره که ترک میکنه و گرد خلاف نمیگرده، همه 1500بار رو هم عهدش رو بشکنه و بار هزار و پونصد و یکمی... اما سرتو درد نیارم. من، نه مثل بازیگر سریالهای تلویزیونی خارج رفته بودم، نه گرد بیعفتی گشته بودم. از بد روزگار، نفهمیدم چی شد که یکهو چشم باز کردم و دیدم سوزنی شدم. همه از سیگار شروع میکنن، میشن تریاکی و بعد هروئینی، کار ما خیر سرمون درست بود، از همون اول با هروئین و تورگی شروع کردیم! نه که از 16سالگی دستم تو جیب خودم بود، هوا برم داشته بود که «ما که آدم حسابیایم و با یه سوزن معتاد نمیشیم». حالا معتادی به کنار؛ کاش فقط معتاد شده بودم.
خلاصه، از زندان اومده بودم بیرون، میخواستم ترک کنم، 3هفته بود که مرتب میرفتم جلسه، میخواستم 50هزار تومن رو جور کنم و برم اسمم رو بنویسم اردوی معتادان گمنام... هیچی هم نمیزدم. قیافهام حسابی برگشته بود. شده بودم عین آدم حسابیها. ننهام میخواست برام زن بگیره؛ تا اینکه یکی گفت برو آزمایش بده. نمیدونم دعاش کنم یا نفرینش. همه نقشههام نقش برآب شد. دکتر میگه میتونم زن بگیرم اما باید مراقب زنم باشم که آلوده نشه، باید کاندوم استفاده کنم اما بچه چی؟ یعنی هیچوقت نمیتونم بابا بشم؟ حتی اگه فقط 2سال دیگه زنده باشم؟».
بهخدا زنم بود
شاید فکر کنید کسی از زن شرعیاش ایدز نمیگیرد. یا شاید فکر کنید اگر زنی آلوده به ویروس بود، حتما بدکاره است. شاید من هم قبلا اینطور فکر میکردم. نمیدونم، شاید اصلا به این موضوع فکر هم نکرده بودم. فقط به هر دلیلی - که حالا دیگر مهم نیست - وارد یک رابطهای شدم که از نظر خودمان کاملا شرعی بود. من میدونستم که همسر جدیدم، قبلا چند بار ازدواج کرده اما باز هم برام مهم نبود چون احساس میکردم به اندازه کافی مقید هست و کاملا به او اعتماد داشتم. اما هیچکدام از اینها باعث نشده بود که او ویروسی نشود؛ اینکه رابطه من و او هم کاملا شرعی و قانونی بود، باعث نشد که من هم ویروس را از او نگیرم. فکر میکردم بعد از عمری دربهدری، حالا همسر مناسبم را پیدا کردهام و میتوانم به آرامش برسم؛ حتی داشتیم برنامهریزی میکردیم که با هم به طور دائم ازدواج کنیم اما... او خودش را مقصر میداند، احساس گناه میکند و دائم میگوید: «کاش اینجور و کاش آنجور...» اما این کاشها دردی را دوا نمیکند. هر چه سعی میکنم بهاش دلداری بدهم که تو برای من همانی که بودی، فایدهای ندارد. از من میپرسد: «اگر میدانستی HIV مثبت هستم، باز با من ازدواج میکردی؟».
مدادتراشها ایدز دارند؟
اگر میدانستم این مریضی را دارم، نمیگذاشتم کار به اینجاها برسد؛ به اینجا که حالا امیرعلیام را از دست بدهم و پرپر شدن امیرحسینام را هم جلوی چشمهایم ببینم. آدم خودش مریض باشد، بدترین مریضی دنیا را داشته باشد، بداند که دیگر هیچ راه درمانی برایش نیست و خیلی زود قرار است بمیرد؛ اما آبلهمرغان بچهاش را نبیند. برخلاف آن چیزی که توی فیلمها نشان میدهند، من نه قیافهام عجیب و غریب شده بود، نه خوندماغ شدم و نه به سرم زد. فقط تبی داشتم که پایین نمیآمد، شکمم درد داشت و خسته و بیحال بودم. بعدا فهمیدم یکی دو تا غده هم زیر بغل و فکم بزرگ شده. بستریام کردند و فهمیدم «توکسوپلاسموز» دارم؛ انگلی که معمولا نمیتواند کسی را مریض کند. این شد که آزمایش HIV دادم و فهمیدم مبتلا هستم. مریضی خودم یادم رفت، وقتی که گفتند باید دوقلوها هم آزمایش بدهند. اما قبل از اینکه به آزمایش آنها برسد، امیرعلی یک غده عفونی توی مغزش درآورد و حالش بد شد.
معلوم شد هم او و هم امیرحسین آلودهاند. آن موقع 2سالشان بود. رفتن امیرعلی، برای امیرحسین عین شوک بود. خودش هم مدام باید آزمایش خون میداد و شربتهای جورواجور میخورد. 3 - 2 باری هم بیمارستان بستری شد.
اگر میدانستم این مریضی را دارم، نمیگذاشتم کار به اینجاها برسد. دکتر میگوید اگر موقع بارداری آزمایش داده بودم و فهمیده بودم، میشد با خوردن دارو، جلوی انتقال ویروس به بچهها را گرفت. چه فایده؟ حالا امیرحسین نسبتا خوب است و داروهایش را مدتی است قطع کرده اما خیلی امیدی به زنده ماندناش نیست. توی مدرسه هم تا فهمیدند ایدز دارد، اخراجش کردند. انگار که میتواند با قرض کردن مدادتراش بغلدستیاش او را هم مریض کند! این بچه حق ندارد بچگی کند؟ اگر مریض است، نباید بیشتر دلمان برایش بسوزد؟
شمارش معکوس را معکوس کردم
از در که میآیم تو، نگاه همه را روی صورتم حس میکنم. وقتی بلند سلام میکنم، تازه همه میشناسندم؛ «کیوان عزیزی! تویی؟» این را دکتر میگوید که توی تمام آن مراحل سخت با من بود. آنقدر قیافهام عوض شده بود که هیچکدام از اهالی درمانگاه مرا نشناختند.
وقتی فهمیدم HIV مثبت هستم، انگار تمام دنیا دور سرم میچرخید. از هر طرف میرفتم، هر کاری که میخواستم بکنم و با هر کس میخواستم هر حرفی بزنم، این اسم، عین یک کابوس؛ کابوس واقعی میآمد جلوی چشمم. زندان، ورشکستگی و چکهای برگشتی اینقدر وحشت نداشت، آن حملههای وحشیانه زندانیها - که بیشترشان معتاد و قاچاقچی بودند - هم اینقدر هولناک نبود. اما ایدز برایم چیزی نبود جز شمارش معکوس... که میخواستم هر چه زودتر صدای تیکتیک مرگآورش را خفه کنم. اگر به آخر خط رسیدی، باید زودتر بدوی تا تمام شود؛ همه چیز، همه کابوسها...
دکتر بلند شد و دستش را دراز کرد. این هم از آن حرکتهایی بود که توی این چند ساله، توانسته بودم با چنگ و دندان به دست بیاورم. اوایل هیچکس حاضر نبود با من دست بدهد. دکتر احوال مادرم را پرسید که آن روزهای اول با من میآمد اینجا و به دکتر میگفت؛ «دکتر به من سیانور بدهید بریزم توی غذایش.». او هم تحمل دیدن مرا نداشت. وقتی همه تنهایت میگذارند، مصممتر میشوی تو هم با آنها همراه شوی و تنهایشان بگذاری. دکتر که فهمید میخواهم خودم را بکشم، واکنش فوریای نشان نداد. شاید بهترین کاری که کرد، این بود که گذاشت حرف بزنم و حرف بزنم و الحق هم که خیلی صبوری کرد؛ توی نیم ساعتی که من حرف میزدم، شاید فقط یک بار حرف مرا قطع کرد و پرسید: «مطمئنی؟ از کجا میدونی؟». بعد هم اطلاعاتی داد که این درمانها وجود دارد و سیر بیماری را برایم توضیح داد. چند تا کتاب داد که نصفه و نیمه آنها را خواندم و یکچیزهایی دستم آمد که این فقط من نیستم که این مشکل را دارم. نمیدانم توی لحن و رفتار دکتر چی بود که اینقدر آرامم کرد؛ خیلی طبیعی حرف میزد. بهاش گفتم: «شما یکجوری حرف میزنید انگار آپاندیسیت دارم! این ایدز است!». شانههایش را بالا انداخت؛ «اگر آپاندیسیت را هم بهموقع بهاش نرسی، میتواند بکشدت اما اگر با ایدز هم بجنگی، میتوانی تا 20سال دیگر - یعنی تا پنجاه و چند سالگی - زندگی کنی. تازه خدا رو چه دیدی، شاید تا آن موقع درمان بهتری هم برایش پیدا شد».
نوشتههای پراکنده ماه مارس
درمان دارد؟ ندارد؟
نظرسنجیهایی که در کشورهای مختلف انجام شده، نشان میدهد که مردم، باورهای غلطی درباره درمان ایدز دارند؛ بعضیها فکر میکنند هیچ درمانی برای این بیماری وجود ندارد و ایدز یعنی آخر بازی؛ بعضیها هم زیادی خوشخیالاند و با چیزهایی که جسته و گریخته شنیدهاند، گمان میکنند درمان قطعی ایدز پیدا شده و هرکس - درست عین کسی که سرما میخورد - اگر ایدز هم بگیرد، میتواند با مصرف قرص و دوا، از خجالت ویروس در بیاید؛ بعضیها هم حتی فرق HIV مثبت و ایدز را نمیدانند. واقعیت، کمی متفاوتتر است. فعلا تعدادی دارو برای ایدز هست ولی تا درمان قطعی، فاصله زیادی داریم و این خاصیت ویروسهای موذی است؛ که برخلاف باکتریها، خودشان عرضه زندگی مستقل ندارند، به همین خاطر وقتی وارد بدن یک موجود زنده دیگر میشوند، آن قدر رنگ و چهره عوض میکنند که وارد سلولهای او شوند تا بتوانند موجودیت نصفه و نیمه خودشان را هرجوری هست، نگه دارند. فعلا این داروها را داشته باشید تا زمانی که جد و جهدهای اهل آزمایش و تحقیق جواب بدهد. وجود همین راهها نشان میدهد که برخلاف تصور عدهای، میشود برای بیماران مبتلا «کاری» کرد.
چند قلم داروی گرانقیمت
چند نوع دارو وجود دارد که چندان هم برای درمان ایدز اختصاصی نیست. درستش این است که ضدویروسی است؛ یعنی تکثیرشان را مهار میکند یا برخی از آنزیمهایی که باعث نفوذ آنها داخل سلولهای بدن میشود. مصرف این داروها وقتی شروع میشود که فرد از مرحله «آلودگی ویروسی» یا HIV مثبت، به مرحله ایدز، یعنی «نشانگان نقص ایمنی اکتسابی» برسد؛ یعنی آنقدر سیستم ایمنیاش ضعیف شود که مستعد گرفتن انواع و اقسام عفونتها باشد. این داروها تا حدی میتوانند جلوی نابودشدن سلولهای دستگاه ایمنی و تبدیل شدنشان به جاسوس ویروس را بگیرند. این داروها، چند تا اشکال دارند؛ قیمت بالا، عوارض زیاد، اینکه باید حداقل2 یا 3نوع دارو را همزمان مصرف کرد و اینکه بعد از مدتی مصرف آنها، ممکن است ویروس دست آنها را بخواند و بتواند راه مقاومت نسبت به آنها را پیدا کند. این داروها در تمام کشور در کلینیکهای ویژه مشاوره رفتاری ویژه HIV، به طور رایگان و زیر نظر گروه مشاوران و پزشکان، به بیماران داده میشود. داروهای دیگری هم هست؛ مشابه دارویی که چند وقت پیش در کشور ما ساخته شد به نام IMOD که کارش فقط تقویت سیستم ایمنی است. برخی مکملها، مانند مکملهای حاوی سلنیوم هم همین کار را میکنند. این داروها میتوانند شروع مرحله ایدز را برای چند سال به عقب بیندازند که البته بسیار مهم است اما ویروس را از بدن خارج نمیکند.
درمان مهمانهای ناخوانده
وقتی ویروس، خودش را توی گلبولهای سفید جا کرد، آنها را تبدیل میکند به کارگزار خودش؛ یعنی عامل تکثیر نسخه ژنتیکی خودش. آن وقت، دیگر این سلولها کار اصلیشان را که مبارزه با عفونتها باشد، یادشان میرود. این است که بدن چپ و راست با قارچها و انگلها و ویروسهایی بیمار میشود که در حالت عادی میآمدند و میرفتند و کسی حتی متوجه حضورشان هم نمیشد. این عفونتها هم باید درمان بشوند. عفونتهای سفت و سختتر، مثل سل هم جای خودشان را دارد. خوشبختانه بیشتر این عفونتها را میتوان با آنتیبیوتیکهای فعلی به خوبی درمان کرد.
اما مشکل، عفونتهایی است که همراه ویروس ایدز، وارد بدن شده است. ویروسهای منتقله از راه خون، معمولا از راه سوزنهای آلوده، وارد بدن مصرفکنندگان تزریقی مواد مخدر میشود. مهمترین اینها هپاتیت C است که شاید از ایدز خطرناکتر باشد و میتواند شدت آن را هم بیشتر کند. کنترل هپاتیت، سخت و گران بوده و ممکن است با روند درمان ایدز هم تداخل داشته باشد.
چی بخورم؟
در حالی که در برخی کشورهای توسعهیافته، نگران عوارض داروهای آنتیرتروویروسی، مانند چاقی و بدشکلی صورت هستند، ما فعلا فقط باید از بیماران محترم خواهش کنیم که برای دریافت رایگان داروهایشان مراجعه کنند. به خصوص در شهرهای دور، غلبه بر این حس که «ایدز، یعنی مرگ»، همه انرژی کادردرمانی را میگیرد. با این حال، اگر بیماران خوب بخورند، ورزش کنند و اعتیادشان را کنار بگذارند، میتوان به تقویت دستگاه ایمنی و عقبراندن بیماری تا حدی امیدوار بود.