در اين گيرودار تنها فرهنگ است كه به واسطه پشتوانهبودن هميشگياش ميتواند نقش ميانجيگرياش را نمايان كند. ميتواند كاري كند كه در حال قدمزدن در كنار مظاهر مدرنيته شهري گريزي هم به هويت و اصالتمان بزنيم، به اصل حالمان برگرديم و به آنچه بودهايم مباهات كنيم. هنوز هستند كساني كه دغدغه روز و شبشان پاسداري از اصالتهاست؛ پرستاري از فرم و محتواي آنچه به هنرمان غنا و استعلا بخشيده است. بودن در كنار اين آدمها براي بار هزار و يكم اين مدعا را به اثبات ميرساند كه هنر به همراه تزكيه، مراقبه و خلوص، راه خودرا پيدا ميكند و حتي در فضاي يك فراموشي دستهجمعي نيز پيش ميرود. ديدار با كامران كوهستاني و رفعت السادات موسوي، زوج هنرمندي كه پرستاري از مكاتب هنري و ترويج آنها دغدغه روز و شبشان شده است پر بود از اين يادآوريها.
- ديدار در دروازه ري
نشاني سرراست است. قرار است با اين زوج هنرمند در دروازه ري كه كناردست فرهنگسراي ولا بنا شده است ديدار داشته باشيم. از در مجموعه فرهنگي و هنري دروازه ري كه وارد ميشويم خيلي زود در حصاري از قفسههايي كه كتاب و مجسمه و نوشتافزار و زيورآلات سنتي در آنها رديف شدهاند، قرار ميگيريم. صداي پسربچهاي كه ابياتي از شاهنامه را با صداي رسا ميخواند در فضا پيچيده است. رفعتالسادات موسوي با روي خوش به استقبالمان ميآيد و ما بيمقدمه به كلاس شاهنامهخواني پاگشا ميشويم. فضا بياندازه بيتكلف است. حد فاصل قفسههاي كتاب و فضاي كافه، ميزي قرارگرفته كه دختر و پسرهاي 9تا12ساله دور تا دور آن به خواندن شاهنامه مشغول هستند. پيداست ابيات و نواي آهنگين استاد بهقدري برايشان شيرين است كه حضور ناگهاني ما تمركزشان را به هم نميزند. اين كلاس تصورهاي ديگرمان از شاهنامهخواني را هم دستخوش تغيير ميكند. گمانمان اين بود كه استاد نقالي ريشسپيد با ردايي سپيدتر باشد. استاد اما خانم جواني است كه تمام حركات شاگردانش را زيرنظر دارد. يك چشمش به ابيات است و چشم ديگرش نگران زبان بدن بچهها؛ اينكه بچهها با دستهايشان هم به درستي راوي كلمات اصيلي شوند كه شايد مدتها از زماني كه آنها را شنيدهايم، گذشته باشد و چه بسا آنها را بهطور كامل به چاه فراموشي ذهن سپرده باشيم. بچهها در اين كلاس با استاد تنها نيستند. دور تا دور ميز، پدر و مادرها با اشتياق به حركتها و آواها چشم دوختهاند و پيشروي فرزندانشان در اين راه، شوق را مهمان مردمكهايشان كرده است. كامران كوهستاني كه از راه ميرسد گل از گل همه ميشكفد. مجالي براي حال و احوال نيست اما زبان نگاهها از صميميتي خالصانه بين او و حاضران خبر ميدهد.
- هر كه خطش خوب، خلقش خوبتر
كامران كوهستاني از آن هنرمنداني است كه حناي تكبر پيش او رنگي ندارد. افتادگياش به اندازهاي است كه بايد با منقاش هنرهايش را از چنتهاش بيرون كشيد. پاي حرفهايش كه مينشينيم از شاخهاي به شاخهاي ديگر پريدنش نشان ميدهد تا چه اندازه به مسائل و چالشهاي پيش روي حرفهاش آگاه است، با افتخار، از روستازاده بودنش ميگويد و به تأثيري كه از آن ساده زيستي گرفته است اشاره ميكند؛ «سال46 در روستاي داناسر بابل به دنيا آمدم. خوشبختانه در همان دوران معلمهايي داشتم كه شوقم را به هنر فهميدند و من را در اين مسير قرار دادند. در دوران راهنمايي وقتي همسن و سال بچههايي كه حالا اينجا آموزش ميبينند، بودم با استادان حرفهايتري در زمينه تابلوسازي آشنا شدم و براي نخستينبار قلم و مركب به من دادند. از آن روز تا به حال هنوز پاسوز اين عشق هستم و لحظهاي اين هنر را ترك نكردهام.»
- بركت نفسهاي پدربزرگ
استاد كوهستاني حالا با دنيايي تجربه در اين هنر پيش روي ما در شهر ري چه ميكند؟ اين سؤالي است كه پيش از هر چيز مشتاق دانستن آن هستيم. «پدربزرگي داشتم كه 7 بار راه بابل تا مشهد را پياده پيموده بود. عاشق حضرت ثامنالحجج بود و به هنر و فرهنگ اصيلمان هم به همان اندازه عشق ميورزيد. در راه مشهد كه آن روزها طولانيتر مينمود براي من ابيات شاهنامه را ميخواند و اين ابيات بعدها شاهبيتهايي شدند كه آنها را با خط خوشي كه از ادوار گذشته برايمان ميراث مانده به تصوير در ميآوردم و در اين راه پيش ميرفتم. اينكه حالا چرا اينجا هستم از بركت همان معلمها و همان فضايي است كه در اختيار فردي چون من قرار گرفت. خيليها به من خرده گرفتند كه چرا اين مركز را در شهرري بر پا كردهام اما من در درون خودم دلايل بيشماري براي اين تصميم داشتم. اينجا بضاعت اندكي در زمينههاي فرهنگي و هنري دارد. در عين حال استعداد كودكان و نوجوانان اين ديار مثل فرهنگ و پيشينه آن بسيار غني و قابل توجه است. شايد باورتان نشود كودكاني كه امروز با اين صلابت ابيات شاهنامه را با اشاره و از حفظ ميخوانند تنها چندهفته از آشناييشان با اين اثر عظيم ميگذرد. اگر بگويم تنها دليل من براي بودن در اين مركز، حمايت از اين كودكان با استعداد است پر بيراه نگفتهام. اين درست همان كاري است كه استادان من براي چون مني به انجام رساندند و حالا تاريخ در حال تكرار است و اين تكرار بسيار شيرين است.»
- مهرورزي غايت هنر است
استاد خطاطي كه اين روزها شهرتش جهاني شده است، برنامههاي متعددي براي اهالي جنوبيترين منطقه تهران بزرگ دارد. وقتي اين برنامهها را كنار هم قطار ميكند مثل اين است كه كودك درونش او را همراهي ميكند. با شوق از پلههايي كه ما را به طبقات بالايي مركز هدايت ميكند بالا ميرود و در سالن نمايشگاه را به رويمان ميگشايد. تابلوهاي خطي كه به هنر نگارگري و تذهيب آراسته شدهاند در تاريك و روشناي اين فضا چشمگير هستند. رديف تابلوهاي روي ديوار، نگاه را از قابي به قاب ديگر رهسپار ميكند. دلكندن از برخي از اين آثار ساده نيست و مخاطب آنها بايد به اندازه كافي در مقابلشان پا سست كرده باشد تا راضي به حركت و ديدار با اثري ديگري از استاد كوهستاني شود. كوهستاني ميگويد تا به حال افراد زيادي بهطور رايگان مهمان اين نمايشگاه شدهاند. هدف از اين برنامه، آشنايي با مكاتب مختلف هنري است كه هر يك از تابلوها در غايت زيبايي آنها را به تصوير كشيدهاند. كوهستاني بسياري از اشعار حافظ و سعدي و مولوي را حفظ كرده است و محتواي آثارش از اين ابيات كه هر كدام پردهاي از شاهكارهاي ادبيات كهن ايرانزمين هستند، بيبهره نمانده است. او ميگويد: «بسياري از هنرمندان دغدغه بهكارگرفتهشدن را دارند. ميخواهند زكات دانستههايشان را در اختيار ديگران، بهويژه قشر ضعيفتر اجتماع قرار دهند كه اتفاقا برخلاف آنچه بهنظر ميرسد به هنر بسيار نيازمند هستند. اينجا نقش مسئولان فرهنگي ما پر رنگ ميشود. نقش رسانه بهعنوان نهاد آگاه و آگاهيبخش معين ميشود و همه ما بايد با بضاعتهايي كه داريم از يكديگر حمايت كنيم تا چنين مراكزي در همه نقاط شهر توسعه و گسترش پيدا كند. هركدام از ما بدون حضور ديگري معنا پيدا نخواهيم كرد. اين اتحاد همان چيزي است كه هنر نيز با اشاعه مهرورزي در پي آن است و غايت تمام هنرها اين واقعيت را به نمايش ميگذارند. بنابراين از مسئولان و اهالي رسانه ميخواهم كه از اين مركز بازديد داشته باشند و با ديدن رشد و پيشرفت روزافزون هنرجويان كه همهشان بومي اين منطقه هستند راه را براي ادامه اين برنامه هموارتر كنند».
- از روزگار رفته استاد كوهستاني حكايت
1346
كامران كوهستاني در روز سوم دي ماه سال 1346 در روستاي داناسر شهر بابل به دنيا آمد. اجدادش بهكار شيرينيپزي مشغول بودند و دستي هم بر آتش حفظ اشعار شاعران بزرگي چون حافظ و مولوي داشتند. علاقه 2 پدربزرگ مادري و پدري او به وادي هنر، او را نيز به شوق ميآورد و همرديف آنها در حفظ شعر قرار ميداد. در همان سالهاي ابتدايي معلم با ذوقي سر راه كامران كوهستاني قرار ميگيرد و او را با آثار هنري آشنا ميكند. بودن در طبيعت روستا و شهرهاي شمالي تأثير عميقي بر روحيه هنردوست او ميگذارد و كمكم به هنر خوشنويسي علاقهمند ميشود.
1358
در سال 1358و در مقطع راهنمايي با استادان تابلوساز شهر بابل آشنا و شاگرد كلاس خط استاد مهدي فلاح ميشود. موفقيت و تشويقهاي پي در پي استاد باعث ميشود كوهستاني كار آموزش خط را جديتر دنبال كند. در همان سالها موفق به دريافت جوايز دانشآموزي در زمينه هنر خطاطي ميشود و به همين دليل به شهرهاي متعددي مانند نيشابور، اصفهان، رامسر، گرگان و باغرود سفر ميكند و در اين مسير روزبهروز پختهتر ميشود.
1363
در سال1363 روزنامه كيهان قطعهاي از خطاطي او را كه در نمايشگاهي به نمايش درآمده بود به چاپ ميرساند و اين سرآغازي براي شناختهشدن هنر كامران كوهستاني در جامعه هنري خطاطي ميشود.
1364
از سال 64 تا 67 در بنياد شهيد به امور فرهنگي پرداخت و دركنار اين كار به هنرش استعلا بخشيد.
1366
در سال1366 گواهينامه هنري خود را از استاد فلاح دريافت و در همان سال به تهران مهاجرت كرد. در تهران جذب كلاس اميرخاني، استاد پرآوازه خطاطي شد تا از آموزههاي او بهرههاي بيشتري ببرد.
1368
از سال 1368 نمايشگاهي در شهر بابل برگزار كرد و با توجه به علاقهاي كه به حرفه روزنامهنگاري داشت همكارياش را با برخي از روزنامهها آغاز كرد. در همان سال خوشنويس روزنامه رسالت شد و تحصيل در رشته ارتباطات را نيز آغاز كرد. او با تلاشي مضاعف به سراغ هنرمندان مهجور خطاط رفت. با پيشكسوتهاي اين هنر ديدار كرد و از آنها مصاحبههايي بهياد ماندني گرفت و همه را در كتابي با عنوان «با كاروان كلك» منتشر كرد. بعد از گذشت بيش از 20سال هنوز كسي پا جاي پاي اين هنرمند نگذاشته و اين كتاب تنها كتابي است كه در آن يادي از استادان معاصر خوشنويسي رفته است.
1370
در سال 1370 ازدواج مباركي ميان كامران كوهستاني و يكي از شاگردان او كه شيفته هنر بود شكل گرفت. رفعتالسادات موسوي در رشته زبان انگليسي دانشگاه علامه تحصيل ميكرد. كامران كوهستاني بهعنوان يكي از استاداني كه جهاد دانشگاهي به دانشگاه معرفي كرده بود به دانشجويان علاقهمند خطاطي آموزش ميداد. رفعت موسوي همشهري او بود و مانند خودش به هنر عشق ميورزيد. در سالهاي بعد كوهستاني، رفعت موسوي را به هنر تذهيبكاري تشويق كرد. بعد از مدتي موسوي يكي از با استعدادترين شاگردان استاد نامي تذهيبكاري، بيوك احمري، شد. تلفيق خط و تذهيب در آثار كوهستاني جان دوبارهاي به هنر او بخشيد و اين زوج با همكاري هم توانستند نمايشگاههاي متعددي در كشورهاي كويت، ايتاليا، فرانسه، كلمبيا، چين و آمريكاي جنوبي برگزار كنند. موسوي با شاگردي در محضر استاد محمدباقر آقاميري به هنر تذهيبش استعلا بخشيد و همكاري اين زوج حالا در مجموعه فرهنگي دروازه ري با فعاليتهاي متنوع ادبي و هنري و سينمايي ادامه دارد.
- عشقبازان را هنر، آيينگي است
رفعتالسادات موسوي متولد 1348 است. از كودكي مدهوش زيباييهاي طبيعت بود و تلاش ميكرد تا بتواند طبيعتسازي را در دفتري كه پيش رويش گسترده بود پياده كند. اين تلاش حرفهاي با يك آشنايي مبارك راه خود را پيدا كرد؛ «من دانشجوي رشته مترجمي زبان انگليسي در دانشگاه علامه طباطبايي بودم. روزهاي جنگ بود. با اين احوالات مسئولان فرهنگي كشور در تلاش بودند تا هويت ايراني ما بيش از پيش مجال ظهور پيدا كند. جا دارد همين جا يادي كنم از تلاش مسئولان جهاد دانشگاهي دانشگاه علامه طباطبايي كه هرچند روز يكبار استادان هنرهاي مختلف را به دانشگاه دعوت ميكردند و به اين شكل، بسياري از دانشجويان در كنار درس، روح خود را نيز با هنر ميآميختند و به اين مسير كشيده ميشدند.» موسوي در همان سالها به كلاس درس استاد كوهستاني ميرود؛ «در كنار آموزش خوشنويسي، از ايشان مدام بهكار كشيدن گل و مرغ در كنار خطاطيهايم مشغول بودم. روزي ايشان متوجه اين نكته شدند و من را به استاد بيوك احمري معرفي كردند. ايشان هنرمند وارستهاي بودند كه در زمينههاي مختلف فعاليت ميكردند. من شاگرد كلاس تذهيب ايشان شدم و در همان ايام زندگي مشتركم با آقاي كوهستاني نيز آغاز شد. بعد از اتمام دوره كلاسهاي استاد به كلاسهاي استاد آقاميري و جمالپور رفتم و دوره نقاشي و نگارگري را نيز به پايان بردم.» موسوي اين روزها دوست و همدل نوجوانان و جواناني است كه در مجموعه فرهنگي دروازه ري، تازه در ابتداي راه دانستن هستند؛ «ما در اينجا تلاشي زودبازده داريم و اين بهعلت استعداد درخشان اين بچههايي است كه به كلاسهاي رايگان و نيمهرايگان اين مركز راه پيدا ميكنند. آنها به سرعت استعداد و توانايي خودشان را بروز ميدهند.» موسوي از فعاليت بخشهايي مانند كافهكتاب، جلسههاي نقد ادبي، سينمايي و كلاس داستاننويسي در اين مركز ميگويد؛ «توصيه من به زوجها، پدرها و مادرها و فرزندان اين است كه با هم نشستن در يك كلاس را تجربه كنند. اين باعث ميشود حين آموختن، پيوندهاي خانوادگيشان با هم مستحكمتر شود و اين بهترين زنگ تفريح و درعين حال زنگ خودسازي براي يك خانواده فرهنگي است. اين شرايط را بهوجود آوردهايم تا مادرها و پدرها و زوجها بتوانند در كنار هم به يادگيري بپردازند و با هم باعث اعتلاي فرهنگ خانوادهشان شوند. بهنظرم دمخور شدن با آثار گذشتگان اتفاقي تصادفي نيست و افراد براي اين خردورزي انتخاب ميشوند و من يقين دارم اگر راه اين مسير هموار باشد و به خوبي در اين زمينه اطلاعرساني شود خانوادههاي زيادي مشتاق اين دورهها خواهند شد.» به شهادت هنرجويان، رفعت السادات موسوي دلي چون آيينه صاف و صيقلي دارد. همين رفتار باعث پاسوزشدن شاگردانش در كلاسهايي ميشود كه هنرهاي مهجورايراني را در آن فراميگيرند و از فراموششدن آن پيشگيري ميكنند.
- شاگرداني كه استاد شدند
به اعتراف استادان و شاگردان كوهستاني، كلاس درس او از هر نوع تكلفي به دور است. استاد عصاقورت داده نيست و شاگردان پروانهوار دور او ميگردند تا بيشتر بياموزند.كوهستاني هنرمندي جامعالاطراف است و براي همين در كلاس درسش از ادبيات، تاريخ، تذهيب، هنر نقد و مشاوره نيز سررشتهاي بهدست خواهيد آورد. شاگردان او معمولا دورهها را زودتر از آنچه بايد به اتمام ميرسانند چرا كه استادشان مدام با آنها در فهم بيشتر آنچه مينويسند، همراهي ميكند و به اين شكل هر هنرجو در دل كلاس، استاد كلاسي خصوصي را هم تجربه ميكند. بسياري از شاگردان او حالا براي خودشان استاد شدهاند.
- شاهنامه درس زندگي است
سامره مفتون 3 كلاس شاهنامهخواني را پشت بند هم اداره ميكند. مدام در حال خواندن آهنگين ابيات شاهنامه با صداي رساست. با اين حال خستگي در چهرهاش ردي نينداخته است. كلاس كه تمام ميشود پسربچهاي را صدا ميزند و از او ميخواهد يكبار ديگر ابيات را برايش ادا كند. در همين حين با مهرباني اشكالاتش را ميگيرد و در دفتر او سرمشقي را يادآور ميشود. وقتي علت اين همه پيگيري را ميپرسيم با لبخندي كه از چهرهاش حذف نميشود، ميگويد: «من مسير زيادي را طي ميكنم تا به اين كلاس بيايم. پيشتر، بچههايي كه علاقهمند به خواندن شاهنامه بودند بايد از اين محلهها خود را به شمال شهر ميرساندند و اين اصلا برايشان ميسر نبود. الان با وجود اين فضاي آموزشي اين نياز برطرف شده است و من از ديدن پيشرفت بچهها در خواندن اشعار ذوقزده ميشوم». استاد، دانستن داستانهاي كهن را يك ضرورت براي بچههاي اين نسل ميداند؛ «بيشتر دانشآموزان در اوقات فراغتشان با تبلتها و گوشي موبايل سرگرم هستند. افراد خانواده به اين شكل روزبهروز از هم دورتر ميشوند. آشنا شدن كودكان و نوجوانان با مبحث كتابخواني و نقالي شاهنامه آنها را ازتنهايي درمي آورد. يكي از دلايلش اين است كه بچهها اين ابيات را در خانه براي ديگر افراد خانوادهشان ميخوانند و آنها را نيز تشويق به خواندن ميكنند.» مفتون با اشاره به اينكه استعداد هنرجويانش ارتباطي با منطقهاي كه در آن زندگي ميكنند، ندارد، ادامه ميدهد: «من در مدارس منطقههاي يك و2 تدريس ميكنم. آنجا بچهها با اجبار به كلاس ميآيند و شاهنامهخواني جزئي از برنامههاي مدرسه است. اما در اين منطقه خوشحالم كه ميبينم خانوادههاي فرهيختهاي داريم كه براي كلاس تابستاني اين برنامه را به اختيار براي بچههايشان درنظر گرفتهاند. بسياري از پدر و مادرها همپاي بچهها به كلاسهاي ما ميآيند و با اين كتاب ارزنده آشنا ميشوند. هيچ تشويقي بهتر از اين همراهي براي بچهها وجود ندارد و من يقين دارم اين پدر و مادرها در آينده حاصل اين تلاش را در اخلاق معنوي و پسنديده فرزندانشان خواهند ديد.»
نظر شما