آن يگانه دروازهبان، آن كه يكي دو تا توپ را نديد، آن صاحب 8 تا «كلين شيت»، آن مخالف افراد منگ و مشنگ، آن دروازهبان با پرتابهاي بلند، آن عاشق پلوعدس و پلوماش، آن كارگر سابق كارواش، آن دوستدار نان جو، آن مورد علاقه برانكو، آن عاشق پوشيدن شلوار لي، آن دروازهبان اول تيم ملي، آنكه باباي پدربزرگش مرده، آن كه از تيم ملي سوريه دو تا گل خورده، آن گيرنده توپ به آني، آن عاشق رفتن به جام جهاني، آن كه ميپرد هوا مثل برق و باد، آن فوتبالي اهل خرمآباد، آن مخالف شنيدن جفنگ، شيخ عليرضا بيرانوند ادامالله طول قَده! از اوتاد وارسته و كلان فوتبال بود و در بدو ورود به تهران فاميل را وبال بود و مخالف كوبيدن خال بود و با اين همه يكي دو تا خال كوبيده بود؛ حفظهالله!
نقل است كه چون به دنيا آمد از آن پس هيچ توپي جرأت ورود به دروازه خرمآباد را نكرد؛ رضيالله عنه! و در توپگيري بيمثال بودي و معتقد به ديوار بتني بودي تا به حدي كه محمدجواد خياباني- رحمهالله عليه- وصيت كردي كه من بودم و نبودم به او لقب كركس تيزچنگ آسيا هميدهيد و در قرارداد محكم و مسبوق به سابقه تا به حدي بودي كه در ابتدا به مادرش گفت: بين من و تو قراردادي امضا بگردد كه مرا سالم تحويل ورزشيها همي دهي؛ يغفرالله ذنوبه!
وي را گفتند: يا شيخ عليرضا! پس با پرسپوليس چگونه قرارداد امضا بفرمودي كه پاسخ همي بشنيدند با خودكار قرمز؛ الهي فداي خودكارش!
روزي در مصاحبت با يك جريده ورزشي وي را بگفتند: يا شيخ! پس فوتبال را از كجا آغاز همي بكردي؟ شيخ پاسخ همي بداد: از زمين چمن! صاحب جريده را شگفتي فزون بگشتي و بگفتي: يا شيخ! پس همه را ابتداي كار آن بود كه از زمينهاي خاكي آغاز بكردندي و يك چونين تويي از زمين چمن!؟ شيخ دمي به تو بدادي و بازدمي به بيرون و بر سبيل خونسردي بفرمودي: بله از زمين چمن! روزهايي كه با دوستان گوسفندان را به چرا همي ميبرديم، پس چون گوسفندي قصد منحرفشدن از چمنزار را همي داشتي پس با شيرجهاي به مسير خود بازميگرداندمش. اين شد كه نخستين شيرجهها را در زمين چمن همي بزدم؛ الهي فداي شيرجههاش!
و هم اوست كه شيخعلي پروين كه از اوتاد و قدماي پرسپوليس بودي بگفتي: اگر اين بچه از شاگرداي ما بودي چه بودي؟!
نقل است كه روزي در بازي بزرگ پايتخت و دربي مشهور 3گل بخوردي. پس وي را بگفتند: چرا 3 تا؟! شيخ پاسخ بدادي: پس چند تا!؟ وي را بگفتند: هيچي! شيخعلي بفرمودي: چرا هيچي!؟ وي را بگفتند: چون ما خوشحال همي بشويم و ذوق همي بكنيم و شادي همي بكنيم و شيپور همي بزنيم! پس شيخ عليرضا بيرانوند را لبخندي ظاهر بگشتي و بگفتي: نگران نباشيد! مَر شما را فيالحال جوكي بگويم كه به طريق اولي شادي مضاعف كنيد!
نقل است كه چون از دنيا برفت پس بر سنگ قبر وي چونين نگاشتند: در اينجا دروازهباني آرميده كه چون قدش دراز بود به اجبار پاهايش توي قبر جلويي فرورفت؛ رحمهالله عليه!
نظر شما