اگر مشتري برحسب اتفاق گذرش به اين قفسه بيفتد، بدون شك ظاهر كتابها كمكي به او نخواهد كرد تا داستان متناسب با سن و علايق و معلوماتش براي اوقاتي كه ديگر تلگرام و اينستاگرام و باقي تفريحات موجود، خستهكننده ميشوند، در خانه داشته باشد. او در بازار كتاب ايران فقط در 2شكل ميتواند درباره ادبيات داستاني به انتخاب مورد نظرش در قفسه كتابها نزديك شود؛ خوششانسي يا ورود به جمعيت اندك ناشران و نويسندگان و خوانندگان و منتقدان و هواداران ادبيات داستاني فارسي. بدون شك براي يك خريدار معمولي كتاب و علاقهمند به خواندن يك داستان سرگرمكننده كه عرقريزي روح را درك نكرده و با نووتروپ فراي آشنا نيست، جستوجوي قفسه داستان معاصر ايران در كتابفروشيها جز سردرگمي نتيجهاي نخواهد داشت. شكل و شمايل كتابهاي داستاني ما، مشتري گريزپاي را به سرعت راهي قفسه كتابهاي داستاني نويسندگان قديمي ايراني ميكند تا همچنان خواننده آلاحمد امتحان پس داده و هدايت از آب گذشته باشد يا به لطف اندك اطلاعات عمومي ادبي تلگرامي دست به دامن ادبيات كلاسيك و فئودور و دافنه شود يا به لطف ناشراني كه روي جلد علاوه بر عنوان كتاب به نوبل و بوكر گرفتن نويسنده و فروش آن در كشورهاي صنعتي اشاره ميكنند، گوشه سبد كوچك خريد فرهنگياش را با كتاب داستاني پركند.
ابهام در بستهبندي محصولاتي كه به نام كتاب داستان فارسي عرضه ميشود، بهدليل بيتوجهي توليدكنندگان نيست بلكه از كمسوادي يا زرنگي كساني است كه به فروش محصولي كه برايش از جان و مال مايه گذاشته شده، علاقه ندارند و شعارشان اين است كه كار فرهنگي يعني زيان اقتصادي. سند اين متخصصان تبديل پول به قفسه پركنهاي خاك گرفته، تعداد خوانندگان اغلب داستانهاي ايراني است كه نتيجهاش شرمساري جبرانناپذيري است كه در شناسنامه آثار با عنوان تيراژ منتشر ميشود. اما يك سؤال بيجواب ميماند. در بازار سراسر ضرر، چرا وقتي يك داستان ايراني از دهمين چاپ ميگذرد با سرعت بالايي، تعداد چاپش به 20، 30 و... ميرسد؟ وقتي ناشران و نويسندگان و طراحان و فروشندگان براي فروش كتابها كاري نميكنند، يك كتاب بينام و نشان چرا يك دفعه ميشود، تاج راسته كتابفروشها.
خوانندگان ايراني برخلاف نويسندگان و ناشران هموطن خود، تمايل غريبي به ژانر دارند. وقتي خوانندگان يك داستان خوششانس فارسي، توانست مخاطباني بيرون از محدود مخاطبان حرفهاي ادبيات داستاني پيداكند، همان خوانندگان نقش جلد شفاف و توضيح روشنگر (الگوهاي ژانري) را برعهده ميگيرند و از بستهبندي داستانها ابهامزدايي و رمزگشايي ميكنند و در مهمانيهاي خانوادگي و صفحههاي شخصي به بستگان و دنبالكنندگان خود بهراحتي ميگويند اين طفلكي اشتباهي اين شكلي شده و با خواندنش ميتوان فهميد كه جلد دوم سنجش خرد ناب نيست بلكه داستاني عاشقانه يا جاسوسي و يا فانتزي است كه خواندنش لذتبخش است. با همين روش سينه به سينه و رخ به رخ است كه در آسمان بيستاره ادبيات داستاني ما «بامدادخمار»ها و «كافه پيانو»ها و «چراغها را من خاموش ميكنم»ها و «پاييز فصل آخرسال است»هايي ميدرخشند. فروش اين پرفروشها كه اغلبشان كتاب اول نويسنده و در سياهه ناشرانشان تا چشم كار ميكند، كتابهاي خاكسترشده هست، حاصل حرفهاي رايج در مهمانيها و دوستيها و ارتباطات خرده فرهنگهاست تا به كارگيري علم بازاريابي. فروشنده بايد كالايش را روشن و شفاف به مخاطب معرفيكند و براي فهم زبان و ايجاد ارتباط بين مشتري و فروشنده الگوها و قراردادهايي نياز است. هر بازاري براي خود اين قراردادها و الگوها را دارد كه خريداران باتجربه آنها دست به جيب ميشوند. هنوز مصرف كالاي مبهم رايج نشده و بعيد است تا آخرالزمان هم رايج شود. اين الگوها و قراردادها در بازار كتاب داستاني در سراسر جهان همان عبارتي است كه نويسندگان، ناشران، پخشكنندگان و كتابفروشان و مخاطبان با استفاده از آنها روي جلدها و مكاتبات و معرفيها و نقدها، اطلاعات موجز اما حياتي درباره روايت و محتواي داستانها را درميان ميگذارند. اين الگو و قراردادها در ادبيات داستاني يك عبارت فرانسوي است كه از فرط استعمال جهاني شده است؛ ژانر.
كاربرد ژانر در نگارش و توليد و عرضه و فروش داستان نه چيز تازهاي است و نه براي فارسيزبانان تازگي دارد. كافي است سري برگردانيم و تجربه ناشراني در دهههاي مختلف را كه با دستهبنديهاي ژانري خوانندگان را در انتخاب كتاب مورد علاقه خود راهنمايي كردهاند، مرور كنيم. در طول ساليان ورود صنعت نشر به ايران هر جا كه نويسندگان و ناشران توانستهاند با تكيه بر الگوها و قراردادهاي ژانري با هم ارتباط برقراركنند نتيجه كار در حد بازار داستان فارسي اگر موفقيت درخشان نبوده، حداقل شكست جبرانناپذير هم نبوده. ناشراني چون كلاله خاور، برياني، عطائي، گوتنبرگ، معرفت، آسيا، كيهان، جيبي، شهريار، ارغوان، شادان و طرح نو با انتشار داستانهايي از نويسندگان ايراني و خارجي با اتكا بر ژانر، بازار كم رونقي نداشتهاند. از دلايل مهم اين رونق، تأكيد در تبليغات و بستهبندي كتابها روي ژانرها با عباراتي چون عاشقانه، تاريخي، جنايي، ترسناك، فانتزي است تا خوانندگان بدانند كه با چه داستاني طرف هستند. اين تجربههاي پراكنده نشان ميدهد كه دنباله پافشاري بر قراردادها و الگوها و مشترك، دليل محكمي براي رونق بازار داستان است. وقتي ناشر متخصص، نويسنده مشهور، كتابفروش آگاه و مخاطب پيگير باشد نتيجه اين ميشود كه تنبلها شكست ميخورند. ولي در بازار متكي بر ابهام به جز آنهايي كه با كمك ابهام، دكان دو نبش بنا ميكنند و از بازار ديگري سود ميكنند؛ همه بازندهاند.
ژانر گريزي در ادبيات داستاني ايران در 2دهه اخير، چيزي جز بازار كساد در پي نداشته است. افزايش بانوان و اندكي آقايان نويسنده چه آنهايي كه حاصل كارشان را ناشران صفيعليشاهي منتشر ميكنند چه ناشران كريمخاني، بازتاب آموزش بيدر و پيكري است به نام داستاننويسي كه شامل مجموعهاي از كمسوادي و ناتواني است و از نسلي به نسل ديگري منتقل ميشود. دانشگاهها كه براي ادبيات داستاني جلوتر از «گلدستهها و فلك» نميآيند. محافل داستاننويسي هم كه برايشان ژانر معادل فحشهايي چون سرمايهداري و سانسور است. ظاهرا ناشران هم علاقه دارند كه بازار كتاب ايران بهعنوان پرزيانترين بازار جهان بدون رقيب براي آنها باقي بماند.
نفهميدن و بدفهميدن مفهوم ژانر در بازار امروز كتاب يكباره خودش را در سيل نويسندگان و سونامي عناوين و تيراژهاي زير 300تايي بيشتر نمايش ميدهد. اين روزها ناشران براي تمايز از رنگ استفاده ميكنند چرا كه غيراز اين راهي براي نمايش در اين صحنه شلوغ وجود ندارد.اما اين صحنه شلوغ، نور تازهاي از خاكستر شكست مثل يك گلوله آتش جرقه ميزند.
نسل جديدي از نويسندگان به عرصه رسيدهاند و فضاي غيرواقعي بيشتر از مجاري مجاز، اخبار دست اولي از دنياي ادبيات و دلايل شكستها و موفقيتها به اهلش ميرساند و داستان نويسان بيشتري از شمال و جنوب بازار، تحمل نوشتن داستان بيمخاطب را بيشتر از دست ميدهند. ديگر مخاطب نداشتن دليلي بر عميق بودن نوشته نيست. همه ميخواهند مخاطب داشته باشند و براي كتاب آنها هم مثل بازي تاج و تخت، صفهايي مانند صف توزيع ارزاق عمومي بسته شود. رسيدن به اين هدفهاي زميني و ملموس باعث ميشود كه نويسندگان ايراني از روش دود چراغ خوردن و نويسنده خوب نويسنده شكست خورده است، دست بردارند و به روي زمين برگردند. براي فهم علايق مردم فارسي زبان در داستان تجربه انگليسي و فرانسوي و اسپانيايي زبانان را مرور كنند. روش آموزش داستاننويسي ديگر به روش مراد و مريدي خريدار نداشته باشد و جويندگان خوشبختي در داستان نويسي دنبال ابزاري مطمئن براي موفقيت باشند. اينجاست كه ژانر خودش را بروز ميدهد و داستان نويسان ايراني را براي پايان دادن به ادامه تجربه شكست نسلهاي قبل كه تيراژ را مترادف توهين و داستان نوشتن را در برابر صدور بيانيه سياسي، سوسول بازي ميدانستند، به استفاده از ابزاري مجبور كند كه قرنهاست چراغ روايت را در جهان روشن نگه داشته است.
استفاده علمي و آگاهانه از الگوها و قراردادهاي ژانري در نگارش و نشر داستان در ايران در نيمه دهه90 فراتر از عوامزدگي موسوم و خواصخوردگي رايج، مثل شروع شوق انگيز يك داستان رمانس، پيچش هيجانانگيز يك داستان تريلر، تصوير مبهوتكننده يك داستان فانتزي، هيولاي مرعوبكننده يك داستان ترسناك، معماي لاينحل يك داستان جنايي و پايان باشكوه يك داستان تاريخي در راه است. داستان گفتن و داستان شنيدن يك آيين است و ما ملتي سرشار از آيين. ژانر قلمرو اين باور است كه تا داستاني گفته نشود، داستانهايي گفته نخواهد شد. براي هموطنان شهرزاد كه براي هزاران شب آستين پري از روايت دارند، داستان ما و ژانر هنوز به نقطه عطف اول هم نرسيده. اين شب سحر دارد.
نظر شما