من هم به هر حال مخبرهاي خودم را داشتم، ميبينيد؟ ما رفقا با هم بوديم و من مطمئن بودم كه او هرگز به من خيانت نميكند. صبر كردم تا طبق معمول برايش شام بياورند و وقتي با سوت من در را باز كرد مثل سگ هار جستم روي او. صورتم را چسباند به كف بتني و با فريادهاي گوشخراش نعره ميزد. درد وحشتناكي بود. نميدانستم چه اتفاقي افتاده. خيلي مهم است كه زنداني را بشكند؛ وقتي برويد غافلگيرش ميكنيد و هر چه بخواهيد و لازم داشته باشيد به شما ميگويد. دستم را به پشتم پيچانده بود، هر آن فكر ميكردم بند رباطم پاره ميشود. من زور نميزدم اما او ميزد و زانويش را پيچ و تاب ميداد. زانوي من پشت او بود؛ حرامزاده كارت ديگر تمام است. حالا فرياد كه ميزند و از تاريكي به سوي روشنايي هلم ميدهد، بعد از روشنايي به سمت تاريكي، درست مثل گوني سيبزميني او را مياندازم توي صندوق عقب ماشين، من اينقدر قوي هستم.
صداي او را ميشنيدم كه توي صندوق عقب به اين طرف و آنطرف ضربه ميزد. با شدت ترمز ميگرفتم و سر چهارراهها ناگهان دور ميزدم و يكبار شدت ضربه چنان بود كه سرم به جايي خورد و انگار پرت شدم به طرف نورافكني 2 هزار شمع و تمام مدت او را ميزدم و مشت بود كه بيهوا ميباريد و من احساس كردم دندهاي شكست، بينيام له شد. خون بهصورتش ريخت و او بهخودش زحمت نداد پاكش كند، وقتي مرا گرفتند عينكم پرت شد و خبردار نشدم كجاي آن كلبه هستم و عرض كنم پشت او نشستم و گوني را كشيدم روي سرش. با كيسه خيس حس غرقشدن و خفگي به من دست ميداد و نميتوانستم نفس بكشم. نميتوانست نفس بكشد. همهچيز را گفتم و طولي نكشيد اسم دوستاني را كه به من خيانت كردند گفتم؛ دوستاني كه نميدانستم دربارهشان چه ميگويم. او هم وقتي از دوران سخت حرف ميزد، دوراني كه زندگي در آن سخت و طاقتفرسا بود، من فقط ميخواستم دردم ساكت شود، اما مجبورم با كسي زندگي كنم كه حالا هستم و آن موقع بودم، حرف زدن از آن فوقالعاده وحشتناك است و آدم را ديوانه ميكند.
درباره نويسنده: توني اپريل، نويسنده آفريقاي جنوبي مدتي طولاني در ايالات متحده اقامت دارد. داستان ترجمه همزمان از گفتههاي اسقف دسموند توتو الهام گرفته كه گفته بود مترجمان همزمان در دادگاه جنايات جنگي و كميته حقيقتياب مجبور بودند براي قرباني و شكنجهگر و قربانيان خشونت از ضمير اول شخص استفاده كنند.
نظر شما