شايد به همين خاطر تورهاي بلغارستان رونق گرفت و اين كشور، مقصد تازهاي براي گردشگران ايراني شد. مقصد اغلب تورهايي كه از ايران به اين نقطه از زمين مسافر ميبرند، شهر ساحلي «وارنا»ست؛ يك شهر بندري، كنار درياي سياه. اين شهر در تابستان هواي مطبوعي دارد و حملونقل دريايي، راهآهن مناسب و همچنين نرخ ارزان اقامت در آن، ميتواند از دلايل جذب توريست به اين منطقه باشد.
* * *
امروز پنجشنبه است. رفتيم سفارت بلغارستان براي انگشتنگاري و عكس. خيليها آمده بودند. شايد به دليل ناامنيهاي استانبول در سال گذشته، سيل مسافران به بلغارستان سرازير شده بود. چند روزياست كه تمام سايتها را زيرورو ميكنم تا اطلاعاتم از شهر وارنا زياد شود. خب، يكي از لذتهاي سفر براي من همين است؛ جستوجوي اطلاعات، ديدن تصاوير و كاملكردن پازلهاي روياهايم از جايي كه قرار است ببينم. هر شب بعد از اينكه كارهاي خانه تمام ميشود، ميروم پشت رايانه، اطلاعات لازم را ميگيرم و چيزهايي را هم در نُت گوشيام يادداشت ميكنم تا چيزي از قلم نيفتد. چككردن آبوهواي جايي كه ميخواهم بروم خيلي مهم است. بايد دما و نوع آبوهواي آنجا را هم بدانم و بشناسم. حالا تمام اين كارها را انجام دادهام.
در يكي از سايتها خوانده بودم كه واحد پول بلغارستان، «لف» يا «لوا»ست و هر لوا برابر با 100استوتينكي(واحد جزء لوا) است. نرخ برابري لوا حدودا معادل 1/955 يورو است. بلغارستان در جنوب شرقي اروپا قرار دارد. پايتخت اين كشور شهر صوفيه است. جمعيت اين كشور در سال۲۰۱۱ ميلادي بالغ بر 7/364/570 نفر بوده اما هرساله حدود يكدرصد از آن كاسته ميشود.
بلغارستان بيشترين رشد منفي جمعيت را در جهان دارد. زبان رسمي اين كشور بلغاري است و حدود ۸۵درصد از مردم آن بلغاريتبار و بقيه، بيشتر ترك و كولي هستند. بلغارستان 110/994 كيلومترمربع مساحت دارد و از اين نظر، چهاردهمين كشور اروپاست.
بلغارستان، كشور كوچكي است كه مدتي زير سلطه عثمانيها و مدتي زير سلطه كمونيسم بوده، رشد اقتصادياش خوب نيست و اقتصادش مبتني بر كشاورزي است. اين كشور كشمكشهاي دور و درازي داشته است و هنوز هم نوعي تفكر عليه تركان عثماني بين مردم آن جريان دارد. ماجراهاي سياسي عليه تركاني كه ساكن بلغارستان بودهاند و مهاجرت آنها به تركيه، از اتفاقات تاريخي اين كشور است.
* * *
ويزا ديروز عصر آماده شد و از آژانس خبر دادند كه همهچيز درست است. امشب بايد چمدان ببندم. ته دلم كمي شور ميزند. حسهاي متناقضي دارم. اميدوارم سفر به بلغارستان خوب باشد.
خيلي دلم ميخواهد درياي سياه را ببينم؛ خيلي دلم ميخواهد به بالچيك بروم و قصر ملكه رومانيايي را ببينم يا به جزيره هزاركليسا ـ نسهبارـ بروم؛ خيلي دلم ميخواهد كليساي جامع وارنا را ببينم. چمدانها را ميبنديم.
* * *
پيشتر، يك دفترچه كوچك همراهم بود كه ماجراي سفرهايم را در آن مينوشتم؛ هر چه دوست داشتم. از بار اولي كه با دختر كوچكم كه يكسالونيمه بود به سفر رفتم و ديدم يادداشتنوشتن در اين حالت، كار خيلي سختي است، حرفهايم را در گوشيام ضبط كردم. ميگفتم الان كجا هستيم و چه ميكنيم و چه حسي دارم و تجربهام چيست. اما حالا كه دخترم بزرگتر شده، ميتوانم مشاهداتم را در نُت گوشيام تايپ كنم. خوبياش اين است كه ميتوانم از همان مطالب تايپ شده براي نوشتن سفرنامه استفاده كنم.
در فرودگاه امام خميني(ره) هستيم و نخستينبار است كه با اين هواپيمايي پرواز ميكنيم. شماره پرواز! هميشه اين شمارهها را يادداشت ميكنم. دوست دارم يادداشتشان كنم. شماره پرواز رفت،٦٣٣٩ و شماره پرواز برگشت،٦٣٤0 است. هواپيماي بوئينگ٧٥٧! فرودگاهها حسهاي عجيبي دارند؛ حسهاي خوب و بد؛ حس كندن و رفتن. حالا بلغارستان و گرجستان و... جزو مقاصد پرسفر براي ايرانيان شدهاند؛ شايد به خاطر اينكه ارزانتر هستند و فاصله زيادي با ايران ندارند. يكي از كارمندان آژانس مسافرتي به من ميگويد: «حجم مسافران بلغارستان چندبرابر شده است». يكي از مسافران موقع تحويل بار ميپرسد: «اين هواپيما امن است؟»
و مسافر ديگر با خنده ميگويد: «آقاجان اينروزها هواپيماها امن و فرودگاهها ناامن هستند».
خانمهاي ايراني انگار از آرايشگاه به فرودگاه آمدهاند؛ خيلي آراستهاند. من كاملا روي هوا هستم! خدا ميداند چقدر سفر را دوست دارم. سوار هواپيما ميشويم. هواپيماي بزرگي نيست. ما كنار هم هستيم و صندلي رو به پنجره مال «افرا» ـ دخترم ـ است. هواپيما پروازش را شروع ميكند. خانهها كوچك ميشوند. غبار و بيابان و بيابان و بيابان،كوههاي زيبا و كوههاي زيبا و... . پرواز بيش از 2ساعت طول ميكشد. به آسمان بلغارستان ميرسيم؛ سبزي و دريا و خانههاي رنگيرنگي و... . فرودگاه وارنا كوچك است. يك فريشاپ دارد كه ايرانيهاي هموطن، نرسيده به آنجا ميروند و خريد ميكنند؛ هنوز از گرد راه نرسيده، خريد ميكنند. هر چه ليدر تور توصيه ميكند كه عجله نكنيد فايده ندارد؛ آنها عجله دارند! اين رفتار به چشم پليس فرودگاه عجيب ميآيد. چند مسافر را نگه ميدارند و مجبور ميشويم يكساعتي در اتوبوس منتظر بمانيم. هوا گرم و شرجي است.
خانوادههاي زيادي در اين تور هستند؛ يك متخصص قلب كه حدودا 60ساله است؛ يك ورزشكار؛ پدربزرگها و مادربزرگها همراه نوههايشان؛ دختران و پسران دانشجويي كه دستهجمعي به سفر آمدهاند و... .
شهر وارنا با خانههاي سازماني فقيرانه، درهاي آهني و... نمايي از زندگي در دوران كمونيسم دارد. خانهها شبيه هم هستند. ما بايد به منطقه گلدنسندز برويم. ليدر تور مدام به ما توصيه ميكند كه مراقب جيببرهاي داخل شهر باشيم، پولها را هر جايي چنج نكنيم (چون ممكن است پول قلابي به ما بدهند) و بهتر است از صرافي هتل بخواهيم كه پولهايمان را تبديل كند.
هتل ما جاي قشنگي است. گلدنسندز يك نوار زيباي ساحلي است پر از هتلهاي 3ستاره، 4ستاره و 5ستاره. توريستهاي اروپايي در اين منطقه فراوان هستند؛ شايد به خاطر ارزاني. مسافران آلماني و ايتاليايي و البته ايرانيها و عربها... هر روز و هر ساعت با يك ترامواي زيبا مسير گلدنسندز را در يك نوار ساحلي بالا و پايين ميروند. اسبهاي پوني كوچك را اينجا كرايه ميدهند و بچهها ميتوانند پونيسواري كنند. بيشتر كاسبان اين خيابان كمي فارسي بلد هستند و ما را دعوت ميكنند كه به رستوران برويم. يكي از آنها كه مرد سالمندي است به فارسي ميگويد: «بفرما! برنج شمال زعفراني داريم با ماهي عالي...»! ديگري ميگويد: «بفرما عكس بگير»! ميگوييم: «برميگرديم»!
او ما را مسخره ميكند و ميگويد: «آرررررههه برميگرديد»! بلغاريها مثل روسها «ر» را كلا مشدد تلفظ ميكنند. او هم ميداند كه ايرانيها زياد تعارف ميكنند.اين منطقه پر از مغازههايي است كه سوغاتيهاي كوچك و بزرگ ميفروشند. عرضه جنسهاي چيني در اين بازار كمرنگ است چون گويي دولت بلغارستان روي واردات از چين حساسيت دارد. اينجا يك عالمه سوغاتي كه با گل رُز ساخته شده است ميبينيد.
دور و اطراف گلدنسندز را ميگرديم و از يكي از دكهها يك ليوان «بلوبري» و يك ليوان «رز بري» ميخريم. خانم فروشنده بلوبريها را ميشويد و دست ما ميدهد. به يك رستوران كوچك ميرويم و پيتزا مارگريتا و يك نوع پيتزاي بلغاري ميخوريم. پيتزاهاي بلغاري خيلي بزرگ و كمملات هستند اما خوشمزهاند. هتل ما رو به درياي سياه است. روبهروي پنجره غروبها پيرمردي با لباس دريانوردان آكاردئون مينوازد و پول ميگيرد؛ يكريز و پشت سر هم. ما با صداي اين آكاردئون ميخوابيم.
* * *
اول صبح است و بلند شدهايم كه براي صبحانه به طبقه پايين برويم؛ ميبينيم همسفر ما آقاي دكتر متخصص قلب كف سالن افتاده و كبود شده است. پسرعموي دكتر، شوكه شده است. منتظر اورژانس هستند. همسرم سعي ميكند با ليدر تور تماس بگيرد و كمك بخواهد. فضاي غمانگيزي حاكم است. صبحانه كوفتمان ميشود؛ پيراشكيها و انواع پنير ازجمله پنير بُز و پنكيكهاي خوشمزه... اما از گلويمان چيزي پايين نميرود. متأسفانه مرده است. دكتر قلب، روز اول سفر سكته قلبي كرده و مرده است. انگار اينهمه راه آمده كه آقاي مرگ يقهاش را در اين هتل بگيرد. وضع غمانگيزي است. كمكم ليدر تور ميرسد. آقاي دكتر را ميبرند و همسفرش تنها و مبهوت مانده است كه چه كند! پكر و غمگين ميرويم.
كنار دريا قدم ميزنيم... در سكوتي سرد. امشب بايد برويم منطقه «آلبنا» براي تجربه شب بلغاري. ميگويند شبهاي بلغاري شبهاي خاصي است. اما ما از فكر اتفاق صبح بيرون نميآييم. منطقه آلبنا منطقهاي است كه بيشتر، اروپاييها در آن ساكن هستند و كمتر ساكنان غيراروپايي را آنجا ميبينيد. شب ميرويم به منطقه جنگلي و زيباي آلبنا. هوا خنك است و مطبوع. انواع دلمه و خورش و كبابهاي بلغاري سرو ميشود. راه رفتن روي آتش هم برنامه اصلي اين شب است. ميگويند رسم زنان بيوهاي بوده است كه همسرانشان را از دست ميدادهاند. آنها روي زغالهاي داغ و روشن راه ميرفتهاند. نوعي نمايش آييني عجيب است. شب بازميگرديم به هتل. خيلي خستهايم و ميخوابيم. قبل از خواب به اين فكر ميكنم كه بلغارها هم از تمام آداب و رسوم خود چيزهاي زيادي آموختهاند و از آنها براي جذب توريست استفاده ميكنند.
* * *
برنامه امروزمان تور جيپ سافاري در جادههاي جنگلي است. در منطقه با جيپهاي دوران جنگ جهاني دوم راه ميافتيم. راننده بلغار از اول تا آخر سفر لام تا كام حرف نميزند. وسطهاي راه، نان و دوغ محلي ميخوريم؛ دوغهايي كه اصلا نمك ندارند و خيلي بيمزه هستند. از جادههاي جنگلي مزارع گلآفتابگردان ميگذريم. خيلي هيجانانگيز است. منظره روستاها و كليساها بسيار زيباست؛ انگار قطعهاي از بهشت! بعد در جنگل جوجهكباب ميخوريم.
خيلي باصفا و هيجانانگيز است. غروب به هتل بازميگرديم؛ با خاطره يك روز بسيار خوب. قيمت غذا در كافههاي هيجانانگيز بلغارستان بسيار خوب و مناسب است؛ پس يادتان باشد كه هتل را به صورتAll نگيريد؛ حيف است كه در اين كافههاي زيبا، غذاهاي متنوع منوهاي هيجانانگيز را انتخاب نكنيد. در ضمن در بلغارستان يك سوپ خوشمزه خواهيد ديد كه همان آبدوغخيار خودمان است. اين سوپ در ظرفهاي سفالي زيبا سرو ميشود و خيلي هيجانانگيز است.
* * *
ميرويم به خليج زيباي وارنا كه پر از لنجهاي چوبي قديمي است؛ لنجهايي با كاپيتانها و خدمهاي كه لباس دزدان دريايي به تن دارند و خشن به نظر ميرسند؛ تور كشتي دزدان دريايي! ميانه راه، در دريا به كشتيهاي ديگر آب ميپاشيم و از ما با ماهي كبابي و پيتزاي بلغاري پذيرايي ميشود.
بعدازظهر در راه بازگشت، ايرانيها در مغازههاي اين منطقه كلي شكلات و قهوه ميخرند. كلي طول ميكشد تا برگرديم. از دست اين جماعت خيلي حرص ميخوريم؛ از بس ولع خريد دارند و هرچه را ببينند ميخرند. برخي از آنها غروب با گونيهاي پر از خريد به هتل بازميگردند. جالب است كه اينجا لباس و پوشاك خيلي باكيفيت نيست و اجناس ماركدار هم خيلي گران است. جنسهاي چيني هم كه ندارند؛ من نميدانم اين هموطنان چه ميخرند! عصرها در منطقه گلدنسندز، بچهها در زمينهاي بازي كوچك، كلي خوشحالي ميكنند. به اين فكر ميكنم كه كودكان اروپايي چقدر از بچههاي ما پرتحركترند. عكس با لباسهاي قرن نوزدهمي، بازي، مسابقه و موسيقي زنده ازجمله برنامههاي اين بخش است. خيلي از رستورانها مراسم شب بلغاري و راه رفتن روي آتش را دارند و لزومي ندارد واقعا جاي خاصي را رزرو كنيد.
* * *
تور جزيره نسبار (Nessebar) را گرفتهايم. در راه رسيدن به جزيره، از جادههاي زيبايي عبور ميكنيم. اين جزيره در مرز تركيه و بلغارستان واقع شده است و به هزار كليسا معروف است چون اكثر افراد مذهبي را به اين نقطه تبعيد ميكردند و در هر كوچه و برزني يك كليسا ساخته شده است. كليساهاي زيبا و نماي رستورانهاي رو به دريا در منطقهاي زيبا ؛مثل يك خواب ميماند.
سنگفرشهاي زيبا و كوچهها و خانهها با پيچكهاي سبز؛ خيلي اين منطقه زيباست. سعي ميكنيم از اهالي صنايعدستي بخريم. كلي از ديدن اين جزيره مشعوف ميشويم. باز هم ناهار ماهيكبابي است و پيتزاي بلغاري و سالادي كه شبيه سالادهاي خودمان است؛ خيار و گوجه و پنير و روغن زيتون. منظره زيبايي زير پاي ماست؛ سفر در كنار ساحل جنوبي درياي سياه، بازديد از شهر قديمي نسبار كه روي دماغهاي بيرون آمده از دريا واقع شده است.
پيشينه ساختمانهاي قديمي اين شهر به زمان گذشته و دوران يونانيها، روميها و بيزانس بازميگردد. شهر تاريخي نسبار در بلغارستان بناهايي مانند ارگ شهري، معبد آپولو، ميدان عمومي، استحكامات شهري و خانههاي چوبي را در خود جا داده است. نسبار در استان بورگاس (Burgas) كشور بلغارستان، روي شبهجزيرهاي سنگي در درياي سياه واقع شده است. اين شهر تاريخي 3هزار سال قدمت دارد و توسط تراسيانها (Thracian) بنيان گذاشته شده است و در قرن ششم پيش از ميلاد مسيح، مردمي كه از يونان به منطقه مهاجرت كرده بودند، در اين شهر ساكن شدند. اين شهر تاريخي در زمان حاكميت امپراتوري رمشرقي بر سواحل درياي سياه، مهمترين شهر بندري اين منطقه محسوب ميشده است.
در اين شهر تاريخي خانههاي چوبي نيز وجود دارند كه در قرن نوزدهم ميلادي احداث شدهاند و هر كدام از آنها نمونهاي ارزشمند از هنر معماري قرن 19ميلادي در اين منطقهاند. يونسكو بهدليل خصوصيات ويژه اين شهر تاريخي و تنوع آثار موجود در آن، در سال 1983 شهر نسبار را در فهرست ميراث جهاني به ثبت رساند. در جزيره ميگرديم. هر گوشهاش كليساي كوچك و زيبايي هست و نقاشاني كه با آبرنگ منظره شهر خود را ميكشند و به توريستها ميفروشند.
صنايعدستياي كه با نخ قرقره بافته ميشوند بسيار زيبا هستند. ما سعي ميكنيم از اين صنايعدستي محلي منطقه بخريم چون ميدانيم كه تقويت مردم محلي چقدر مفيد است. از راه رفتن در كوچههاي سنگي و كافههاي زيباي آن سير نميشويم. در راه برگشت به منطقه گلدن سندز كه هتل آنجاست، ليدر تور ورزشگاهي كه پهلوان تختي در آن يك بار كشتي گرفته را نشانمان ميدهد.
موقع بازگشت از جزيره به رودخانه كامچيا ميرويم؛ رودي با گياهان زيباي سرسبز كه آرامآرام به دريا ميرسد. منظره بينظير رود با آهنگهاي 6 و 8 ايراني كه به قايقرانها دادهاند واقعا خراب ميشود. هموطنان در اين رود هم به شكل خندهداري در قايق چوبي بالا و پايين ميپرند و اصلا به فضا و رود توجه ندارند و فقط ميرقصند. سوار اتوبوس ميشويم و به سمت هتل راه ميافتيم. غروبها بعد از استراحت در هتل در منطقه گلدنسندز ميگرديم، قهوه ميخوريم و پيادهروي ميكنيم و لذت ميبريم و گاهي خريد كوچكي هم ميكنيم. در ذهن مردم بلغار كشتار تركان عثماني و فجايع آنها زنده است و هنوز با نفرت از آن روزها ياد ميشود.
* * *
مزارع آفتابگردان، مزارع جو و...؛ كشاورزي رونق دارد ولي مردم ميگويند در دوران كمونيسم وضع بهتري داشتند و الان بهخاطر توليدات تكمحصولي و اقتصاد وابسته به روسيه، مشكلات زيادي دارند. عكس پوتين روي ليوانها و استيكرها هست. هنوز خيلي از سالمندان با خشم درباره آمريكا حرف ميزنند اما جوانها انگليسي حرف ميزنند و گرايش به فرهنگ غرب دارند. قرار است امروز به بالچيك برويم؛ جايي در نزديكي مرز بلغارستان و روماني.
در باغ بزرگي، ملكه ماريا، ملكه رومانيايي قصري تابستاني ساخته است؛ قصر كه نه، يك خانه زيباي تابستاني. ملكه ماريا كه بهخاطر نيكوكاريهايش ملكه قابل احترامي بوده سرگذشت غمگيني داشته است. باغي كه خانه تابستاني در آن واقع است يك باغ گياهشناسي است كه انواع و اقسام گياهان سراسر دنيا را در آن ميبينيد؛ حتي سرو شيراز يا درخت گياه «جينكو» كه گياه حافظه است و از چين به اين نقطه آورده شده است. اين باغ زيبا با گلهاي رز سفيد و صورتي و زرد دركنار درياي سياه منظره بينظيري ايجاد كرده است. در اين باغ ميچرخيم. اينجا در دماغه كالي آكرا اين موقع سال هوا آفتابي اما زيباست. در داخل باغ يك حمام به سبك حمامهاي عثماني ديده ميشود. يك شير آب هم هست كه بالاي آن نوشته شده است براي پدرم فاتحه بخوانيد. عطر گل رُز دمشقي اينجا بيداد ميكند. احساس ميكنم در خواب هستم. خانه تابستاني ملكه هم روي بلندي است. نماي درياي سياه و باغ، زير پاي ماست. تصويرهاي ملكه در گوشه و كنار خانه هست.
شيشههاي رنگي و...
در يك كافه، نزديك خانه تابستاني ملكه، ماستبستني خوشمزهاي ميخوريم. از باغ خارج ميشويم. احساس ميكنم ريههايم پر از اكسيژن شده است. به هتل بازميگرديم. راستي، در راه عروسكهاي چوبي بلغاري ميخريم كه لباس زنان بلغار را بهتن دارند.
شبها پيرمرد آكاردئوننواز آكاردئون ميزند. جمعيت، نوار ساحلي را بالا و پايين ميرود و تراموا، مسافران را اينسو و آنسو ميبرد. مغازهها پر است از محصولات آرايشياي كه از گلاب و گل رز ساخته شدهاند و خيلي خوشعطر هستند. تأسفبار است كه ما از گلاب كه قرنهاست آن را توليد ميكنيم هيچ استفاده صنعتياي نميكنيم. عمده سوغاتي اين منطقه از جهان، همين محصولاتي است كه از گلاب تهيه ميشود؛ انواع كرمها و محصولات آرايشي. ميتوانيم بهعنوان ميانوعده پنكيك و نوعي شيريني به نام چورس كه شبيه باميه خودمان است بخوريم.
روز آخر
چمدانها را بستهايم. خيلي عمر سفر كوتاه است. خيلي اين سفر را دوست داشتم... .
حيف، اين هواي ملايم پراكسيژن، نسيم خنك دريا... .پرواز ما ساعت ٤ است. ساعت 1/5 اتوبوس ميآيد دنبال ما، ميرويم فرودگاه. مدتي منتظر ميمانيم. سوار هواپيما ميشويم. صداي آكاردئون پيرمرد دريانورد هنوز توي گوشمان است. عكسهاي سفر را در طول پرواز مرور ميكنيم. دلمان براي اين نقطه از زمين تنگ ميشود. راستي يك صندلي در هواپيما خالي است. فكر كنم جاي آقاي دكتر است. همو كه با ما به اين سفر آمد و ديگر باز نگشت.
نظر شما