تلاش وی در جهت بازخوانی، ترجمه و معرفی این آثار به عالم غربی، نه تنها موجب برقراری دیالوگی میان متفکران معاصر غرب با گذشته معارف اصیل ولی مغفول ما شده است، بلکه باعث شده است اندیشمندان وطنی نیز با برخی وجوه و زوایای پنهان تاریخ اندیشه اسلامی ـ ایرانی آشنا شوند.
مقاله حاضر که ترجمهای است از نوشتاری از کربن در باب مسئله امام موعود، نکات بدیع و قابل تاملی را در این باره عرضه میکند.
هانری کربن
هرساله تمام شیعیان ایران، در شب پانزدهم ماه شعبان مراسم جشنی را برپا میکنند که صرفا متعلق به خود آنهاست. ولادت امام دوازدهم، امام غایب، امام عصر و امام منتظر در شب پانزدهم (مطابق با سال 255 هجری و 868 میلادی) واقع شده است.
در اغلب کوچهها و در برابر هر دکان، محلی برای تماشا و استراحت به عنوان جشن ترتیب داده میشود. فرشهای زیبا، مخدّههای گلدوزیشده، محرابهایی را که برپا شده، زینت میدهند و بر فراز این محرابها اغلب تمثالی از امام اول، علی بن ابیطالب[ع] جلوهگری میکند و در همان حال، چراغهای الوان در اطراف آن تمثال، پرتوفشانی میکند و در دل شب، شکوه و جلال و درخشندگی جشنهای فرشتگان و پریان را مجسم میسازد و از صلح و آرامش و مراقبه حکایت میکند.
تفکر و تامل در باب معنای این جشن، به معنای تفکر درباره مفهوم عمیق مذهب شیعه است. به دشواری میتوان به توصیف و تشریح این تفکر و تامل پرداخت؛ زیرا این امر، شامل تعداد بسیاری از اشارات و کنایاتی است که شاید فهم آنها آسان نباشد و کلام و بیان را نامفهوم گذارد.
یگانه علت آن این است که عالم تشیع از نظر اصالت خود و اختلاف و تمایزش با دیگر فرق و شعب دین اسلام، به طور کلی کمتر از جانب غربیان، موضوع مطالعه و تحقیق بوده است. همین غفلت و اهمال منجر بدان میشود که در صفحات آینده این نوشتار بتوان عواقب غمانگیزی را حدس زد.
در زمان حاضر یادآوری این نکته بیش از هر زمان دیگری ضروری است که عقیده اسلامی را با یک ایدئولوژی اصولی و یا با یک تظاهرات سیاسی که مربوط به عقیدهای نژادی باشد، نمیتوان همسان دانست. به طور خلاصه نکته ضروری، نشان دادن این موضوع است که دادن جنبه مردمی به یک عقیده مذهبی، به طور کم و بیش آشکار و کامل در مورد اسلام انجام شده است و عاملان آن مدعی هستند که مزایایی را از آن به ارث بردهاند.
از جانب دیگر، جهان مذهبی ایرانی را از سایر فرق اسلامی مجزاکردن و ممتاز دانستن و آن را به عنوان جهان معنوی خاصی تلقی کردن و واسطه و رابط دانستن آن بین جهان عربی و هندوی، خود حقی مقدماتی است که باید به واقعیت امور و حقایق معنوی عطا کرد و حقیقتی است که باید برای آن قائل شد.
اسفانگیز خواهد بود اگر گرفتار منجلاب طبقهبندیهای مبتذل شویم که آشکارترین حاصل آن، از بین بردن تنوع و تکثر خاندانهای معنوی است. به عنوان نمونه، بحث در باب «فلسفه عربی» را ادامه میدهیم، گویی با ظهور ابن رشد، همه چیز در عالم اسلامی متوقف شده و گویی این توصیف در عصر ما نیز با همان واقعیت اصحاب مدارس قرن سیزدهم کشور ما موافقت و مطابقت داشته است.
مطالعاتی که در باب ایران و هندوستان انجام گرفته است، به ظاهر متعلق به سال 651 است که گویای سقوط و انقراض حکومت ساسانیان در برابر هجوم لشکر اسلام است. از آن زمان به بعد تمامیت فکری و فرهنگی (Le plerome) ایرانی با قدرت و سلطه خود به دو بخش منقسم میگردد، گویی از این پس دیگر جهان اسلام ایرانی، خصایص و مشخصات و سازمانی مخصوص به خود ندارد.
با این وصف، سراسر تاریخ آن مظهر بقا و پایداری و حتی استیلای مجدد این جهان است و یکی از ادوار پرعظمت و اعتلای نام آن در سپیدهدم قرن شانزدهم یعنی دوران رستاخیزی است که سرانجام، اسلام را به صورت مذهبی خاص که معروف عموم و مختص به ایران است، درآورد.
این وحدت فراهم آمده در خلال تحولات را نمیدانیم چگونه با اوضاع و احوال زمانی و مکانی ارتباط دهیم، زیرا طبقهبندیهای معمول ما هیچگونه فصل مشخص و مجزایی را برای اسلام ایرانی و یا ایرانیان اسلامی شده، پیشبینی نمیکنند که به طور ساده و مطابق با موازین منطقی، دنباله ایران قبل از اسلام باشد.
همچنین اتفاق میافتد که اگر در باب وجود پدیده معنوی به تمام معنی بدیع و اصیل که بنفسه و به تنهایی یک نوع مذهب خودمختار و مستقل را تشکیل میدهد، اظهارنظری شود، امری شگفتآور خواهد بود. به همین علت هیچ نوع کنایات و اشاراتی به موضوع امام دوازدهم، که برای مردم ایران، امری بسیار عادی و مانوس است، نمیتواند در نزد ما اروپاییان بدون توضیحات و تفسیرهای قبلی پیش آید و بسط یابد.
به طور قطع و یقین، بسیاری از ما اروپاییان، سخنانی در باب «مهدی» (کسی که از جانب خدا هدایت میشود و به همین سبب، خود راهنما وهادی است) شنیدهایم، ولی به طور کلی، تصور و اندیشه این موضوع که از نظر حکمت الهی بسیار مهم است، اساسا از عالم تسنن سرچشمه میگیرد، گرچه مبادی و منابع دیگری نیز دارد و این اندیشه به سهولت، طنین اضطرابانگیزی در جهان میافکند.
مردم در این مورد، امیدواریهای ویژه و پیچیدهای دارند که همیشه اذهان را به خود مشغول داشته و به آسانی ممکن است موجب برانگیختن و هیجان و یا خشم و طغیان خلق گردد.
تذکر این نکته شاید زائد نباشد که وقتی شیعیان، امام دوازدهم را دارای مقام مهدویت میدانند، نظریات ایشان در باب اماممهدی[عج] با عقاید اهل تسنن، اختلافات عمیق دارد. ذکر این مطلب نیز مفید به نظر میرسد که ما گاهی بر سبیل اتفاق شنیدهایم و یا در کتب و نشریات خواندهایم که اگرچه اعتقاد به وجود مهدی منتظر [عج]، یکی از مناسک ایمان از نظر شیعیان است، ولی به عقیده سنیان چنین نیست.
علت این امر، آن است که از نظر شیعیان، حقیقت و حقانیت مذهبی منوط به تعلیمات یک مقتدا و مولاست، در صورتی که به عقیده ارباب تسنن، این حقیقت صرفا در پرتو مجاهدت عموم مردم و «اجماع» (Consensus) قابل دستیابی است و احتیاجی به مرجع نیست.
خلاصه آنکه اهل تشیع، از مقتدای خود تقلید و متابعت میکنند و ارباب تسنن، برعکس، تابع مجاهدت فردی خود، یعنی اصل «اجتهاد» هستند. کافی است با عالم تشیع اندکی آشنا شد تا بتوان این نکته را درک کرد که اوضاع و احوال آن مذهب با اصول تسنن کاملا مختلف است.
در عالم تشیع، مفتی وجود ندارد و مجتهد، یعنی اهل تفحص و استقصا که از نظر علمی دارای مقامی منیع است، هرگز فتوا نمیدهد. هریک از مردان و زنان مومن بذاته دارای استعداد و قدرت مجتهد شدناند. در حقیقت فرد مومن چون مجال اجتهاد و تفحص ندارد، به طیب خاطر، تابع اجتهاد مجتهدی میگردد که بیش از دیگر مجتهدان مورد تکریم اوست و عقیده او را بیش از عقیده دیگران به صواب مقرون مییابد.
بین مردم ایران، متداول است که اغلب میگویند ما دارای روحانیون نیستیم، بلکه مردان خدا داریم. در موردامام، کههادی سبیل حقیقت است، بعدا سخن خواهیم گرفت.
اما متاسفانه موضوع تقلید و اجتهاد، یگانه مطلبی نیست که راه را برای ظهور سوء تفاهمات و اختلاف نظرها بین شیعه و سنی باز کرده است و این سوء تفاهمات اغلب چنان خطیر و عظیم است که اوضاع و احوال را گاهی به یکباره منقلب و معکوس میسازد.
همچنین اگر بخواهیم از این سوء تفاهمات که نه فقط در موضوع آخرالزمان، بلکه در باب اصل عقیده به وجود امام پیش آمده و موجب اطلاق نام «امامیه» به اهل تشیع شده است، اجتناب کنیم، شرط اولیه، در صورتی که تعمق در امورو افکار منظور باشد، عبارت از آن خواهد بود که در آغاز و بدون مقدمه، وظیفه خود را سرسریگرفتن و پردهپوشی کردن اهمیت اساسی عامل ایرانی در ایجاد و ظهور این حکمت الهی ندانیم.
مورخانی که در باب حوادث و سوانح به نگارش پرداختهاند، ماهیت نهضتهای مذهبی ایرانی قرون اولیه هجری را چندین و چند بار تشریح و تحلیل کردهاند. در عوض مورخانی که در موضوع افکار و عقاید، آثاری دارند و مسئول تعیین اثر و ارزش مضامین حکمی و لاهوتی و عرفانی بودهاند، گاهی گویا متمایل شدهاند که برای علل و محرکهای ایرانی نهضتهای مزبور کمتر از آنچه باید و شاید، اهمیت و اثر قائل شوند.
اگر مطالعات جدید نسخ دستنویس کشفشده در حوالی بحرالمیت، موجب پرده برافتادن از آنچه «مخالفت با فرقه اسات» نام دارد و مربوط به تمام افراد یک نسل و سلسله فقیهان لغوی و علمای فقهاللغه مذهبی است، شده است، این سؤال برای انسان پیش میآید که به موازات مطالب بالا از خود بپرسد: آیا بعضی از عالمان مسلمان دارای روحانیت و احساسات ضد ایرانی نبودهاند؟
برای اینکه ارزش و دامنه اهمیت اظهارات صریحی که سهروردی در طی آنها در قرن دوازدهم خود شخصا موضوع آثار متنوع و به تمام معنی اصیل و بدیع خود را نشان داده است، پذیرفته و تصدیق شود، تلاش بسیاری لازم خواهد بود. موضوع مزبور، مربوط به استقرار و احیای مجدد فلسفه حکما و عقلای ایران باستان است.
همچنین شاید برای اقناع عموم به این نکته، باید کوشید که خداشناسی اسلامی در معرفت به احوال انبیا و در دوره تواریخ شرعی، لازم است محل و مقامی و وظیفه و تاثیری برای مذهب مزدیسنا و پیامبر ایران باستان قائل شود.
منتقد تاریخی ممکن است در این مورد، اشکالات سادهای را در نظر آورد، ولی این ایرادات بیتاثیر خواهد ماند، زیرا هرگز متوجه هدف و منظور اصولی که نبوت ایرانی را طبق نظریات اسلامی به دورههای معارف پیامبران، ملحق و پیوسته میداند، نیست.
درواقع منظور، حوادثی است که نه به درستی فهم شده و نه اوضاع و احوال آنها مشخص شده است و نه قابل تشخیص از این نظرند و مربوط به دوران طبیعی مداوم و مجردی هستند که نظرات تاریخی ما از قبل، آن را حدس زده و مجموعه روابط علی آن را دریافته است.
این دوران، دورانی است که از نظر کیفیت، خصوصی و فردی است و به نحو صحیح و دقیق، موازین خاص و عمل جهانی هر فرد بشری را تعیین میکند. ظهور هریک از این اشخاص در زمینه تاریخ مقدس و مذهبی، گویی بر طبق مراسم و آداب مذهبی جهانی تنظیم شده است و خود بنفسه دوران خود را تشکیل میدهد و به تاریخ معینی نمیرسد، بلکه همین تاریخ منظور است.
ساختمان و ترکیب چنین وقایع تاریخی کیفی و باطنی، مفهوم و نیز تشابه و توازی اصولی نبوتهای مختلف را نشان میدهد.
همانطور که آیین زردشت به آمدن سوشیانت بشارت میدهد و منجی بشر را از سلاله خود میداند و معتقد است که منجی مزبور، آخرین تحولات عالم را در آخرین هزاره عمر بشر تحقق خواهد بخشید، بشارتگویی دین محمدی نیز از آمدن امام دوازدهم، یعنی فرزند کامل و مولد این شریعت که «قائم» نام دارد و رستاخیز و قیامت را به مرحله حقیقت خواهد آورد، خبر میدهد.
زردشت و یا زرتشتره میگوید: «امام زمان از نژاد من ظهور خواهد کرد، من خود او هستم و او خود من است و من در وجود او مضمرم.»
حضرت محمد (ص) نیز میفرماید: «امام زمان کسی است که نامش نام من و رنگ رخسارش به رنگ رخساره من است و اوامر الهی را در آخرالزمان صیانت خواهد کرد و راهنما وهادی خلق به جانب حقیقت است...».
زردشت میگوید: «تعداد هزار سالهها، مبین میزان و مقدار زمان نیست، بلکه حاکی از ارتباط کیفی مناسک و مراسم مذهبی است.»
برای تعیین ارزش و اهمیت و مفهوم این امر که ما تا وسطالنهار قرن هفدهم، در سرزمین کشور ایران در آثار قطبالدین اشکوری که یکی از نامدارترین شاگردان میرداماد، حکیم بزرگ اصفهان است، این اظهارات را مییابیم که «خصایل و مشخصاتی که زردشت برای توصیف سوشیانت به کار برده، به نحو صحیح و دقیق به شخصیت و ذات امام منتظر که در پایان این دوره زمانی (Aion) به توسط شیعیان امامیه توصیف شده است، بشارت میدهد».
باید کاملا درک کنیم که مشابه دانستن سوشیانت و امام قائم، کار یک مقایسهکننده دوران ما نیست، بلکه عمل یک حکیم الهی شیعه اصفهان در قرن هفدهم است و این کار، یک مصنوع و ترکیب تاریخی نیست، بلکه گواه ایمان مسلمی است که تکذیب و انکار نمیشود.
اشارات کوتاه این نوشته محدود به ما اجازه نمیدهد که جوهر تشیع و یا اعتقاد به وجود امام دوازدهم را تعریف و توصیف کنیم. در باب پرسشهایی که مربوط به مناسبت و ارتباط تشیع و تسنن است، نمیتوان خود را با جوابی مبتنی بر آمار (یک پانزدهم و یا شاید هنوز هم کمتر از این از مجموع پیروان اسلام که اهل تشیع هستند) قانع کرد، مگر اینکه بخواهیم مزیت اقلیت افتخارآمیز شیعه را در بین پیروان اسلام نشان دهیم.
به جای توسل به تعاریف فنی طولانی، بهتر این است که به مناسبات حکمی و الهی که بین دو عقیده شیعه و سنی موجود است، توجه کنیم. با در نظر داشتن این امر که تشیع اسلامی، شامل تاریخ یونس پیامبر (ص) نیز هست، در مورد تاریخ اسلام نیز مانند تاریخ هر پیامبر دیگر، روایتی حقیقتیتر از روایت تاریخی لازم است، زیرا شاهد بر سر تاریخ تمثیلی است.
هیولای دریایی که یونس را در کام خود فرو میبرد، مظهر و مثل مذهب شریعتگرا (ظاهرگرا) (Le galitaire) و تفسیر و تعبیر دقیق شریعت است. خلاصه آنکه اعتقاد راسخ و حنیف تسنن در حالی که یونس، مظهر و نمونه مرید رمزآگاه (Initie) اسماعیلیه است، بار دیگر از نفی تطابق این مذهب با مذهب حقیقی منبعث میگردد.
هنگامی که در معاشرت و مصاحبت با دوستان شیعه و یا غیر شیعه خود، اعم از مسلمان و یا غیر مسلمان، به حد کافی با تعبیراتی نظیر آنچه ذکر شد، آشنا شویم، حالت بهت و حیرتی به ما دست میدهد که عظیمتر از بهت و حیرتی است که در وقت مراجعت به کشور خودمان ببینیم که از میان جار وجنجالهای مشاجرات مذهبی، فقط یک آهنگ به گوش میرسد، به طوری که گویی جهان مذهبی اسلام، دست کم به اندازه عالم مسیحیت، دارای اختلافات داخلی نبوده است، ولی به علت پردهپوشی و استتار این اختلافات و تمایز عقاید، آدمی خواه و ناخواه برای عامیانه ساختن خصلت کلی آن عقاید آماده میشود و سرانجام یک نظریه نژادی را جایگزین یک نظریه مذهبی میسازد و تنها به موجب همین عمل، عظمت سابق مذهب عرب و زبان عربی قرآنی را، که یک زبان ملی نیست و بهتر آن است که بگوییم زبان یک مدنیت(1) و زبان آداب مذهبی و شرعی است، به جانب انحطاط و قهقرا میکشاند.
به فرض اینکه خواننده این صفحات، هیچ نوع اطلاعی از حکمتالهی و فلسفه نداشته باشد، ولی به ظاهر حقیقت آن است که وی شنیده است که از تشیع و دو شعبه اصلی و اساسی آن، یعنی مذهب شیعه هفت امامی (مذهب اسماعیلیه) و تشیع اثناعشری که امروزه در کشور ایران اولویت و اکثریت دارد، مذاکراتی میشود(2). هریک از این دو فرقه تشیع، سالیان دراز، تحت شکنجه و تعقیب و آزار بودهاند.
نام شیعه هفت امامی از آنجا پیش آمده است که توصیف و تجسم غامض او از جهان، اصول تکوین و هیئت عالم و نیز از معارف و اصول نبوت هزاران ساله و تسلسل امامها، همه بر اساس عدد هفت و هفت سال است، در صورتی که مذهب شیعه اثناعشری، نظام عقاید خود را براساس یک هیات دوازده امامی بنیاد میگذارد و این دوازده امام به اضافه پیغمبر و دختر او فاطمه زهرا (ص) چهارده معصوم را تشکیل میدهند. هر دو فرقه شیعه منبعث از اطرافیان بلافصل ائمه اطهار و به خصوص امام ششم، جعفر صادق (ع) و دارای خطوط مشخصه اساسی مشترک هستند، گرچه اختلافات عمیقی نیز با هم دارند.
به هر حال مطالعه عمیق هریک از این دو فرقه، مستقل از دیگری امکانناپذیر است. بدون شک عدم اطلاع بعضی از نویسندگان اجتماعی فاقد صلاحیت و غیر مسئول عصر ما از حکمت الهی و فقه، آنان را به صورت شرکای جرم ناآگاه تبلیغات عباسیان درآورده است که در نتیجه اسماعیلیان الموت ایران را مربوط به قرنهای دوازدهم و سیزدهم و نظیر پیروان حسن صباح حشاشین میدانند، در صورتی که در این مورد، جناس و مشابهت لفظی مشکوکی بین کلمات پیش آمده است و برای خاتمه دادن به این اهانت که به یک نهضت مقاومت مذبوحانه علیه ترکان و اهل تسنن تبدیل شده است، باید دارای حسن نیت و ایمان پاک بود.
همانطور که از مطالب بالا فهمیده میشود، اختلاف بین پیروان هفت و دوازده امام، ناشی از یک برخورد ساده زمانی نیست، بلکه به علت مزیتی است که این دو گروه برای اوضاع عالم قائل شدهاند و از نظر عرفان و معرفت الهی، ایجاد توافق بین آنان امری دشوار نیست، زیرا از نظر فقهاللغه در اینجا موضوع عرفان و حکمتهای الهی بسیاری مطرح است. اصطلاحات ما و نظریات مربوط به حکمت الهی و عرفان و تصوف در اینجا نمیتواند موضوع و منظور و یا قصد و نیت آنان را نشان دهد.
اگر اسلام را مذهب و شریعت تسلیم در برابر اسرار باطنی (Initiatique) بدانیم، مرتکب خبط و خطا گشتهایم. در عوض، ترکیب و ساختمان و مفهوم همبستگی (Solidalite) اسلامی، براساس ابداع و ابتکار و تجدید ولادت و احیایی مبتنی است که مشروط به تاویل، یعنی تفسیر اسرار محرمانه و مرموز و وحی و الهام است و اگر مذهب شیعه اثناعشری دارای همان نظام تعلیم و تربیتی آشنا کردن به اسرار باطنی نیست، ولی دست کم سراسر عرفان و حکمت آن نیز مبتنی بر تاویل است.
بدیهی است که مذهب تشیع، خود را اسلام واقعی و حقیقی و اسلام معنوی و اسلام مسلمانان حقیقی و صمیمی و عارفان به معارف الهی میداند. بالطبع اعتقاد راسخ اهل تسنن نمیتواند بدین مدعا ارزش و اعتباری بخشد، ولی آیا قبول حقانیت و مشروعیت تصوف، امری سهلتر از آن است؟
میتوان برای تشخیص و تمیز تصوف بر حق و حنیف از تصوف خلاف شریعت کوشید. آیا همین امر کافی است تا واقعیت رسمی اسلام را، آنطور که برای ما از سوی جماعت مومنان با اخلاص که حتی با روح عرفان و تصوف خصومت دارند، نشان داده شده است، تغییردهد؟
در صورتی که اگر عرفان و تصوف با عظمت ابن عربی را با اصول دین حنیف اسلام مشابه بدانیم، بیش از آنچه ذکر شد، موجب تغییر و تحریف این مذهب نشدهایم، ولی باید شهامت داشت و اسلام و تصوف را از هم مجزا و منفک دانست، زیرا نمیتوان در عین حال هم طرد و اخراج معنوی را پذیرفت و هم عقاید اجتماعی را برای تقویت مذهب به کار برد و شاید همین امر، موجب فیصله و قطع تصمیم شود، بدین صورت که عموم متصوفه ایران را از قرنها پیش اعتقاد راسخ بر این است که تصوف واقعی همان تشیع است و بر منهج متقابل، تشیع اصیل و حقیقی نیز همان تصوف است.
در این صورت، شهادت اقلیت شیعه به نحوی عجیب و بدیع علیه مشتبه شدن دو امر ذکر شده پرارزش خواهد بود، زیرا میتوان در قبال تضادهای حلناشدنی و پرشر و شور و همچنین مشاجراتی که دور از اصل موضوع است، از سخنان سهروردی استفاده کرد که میگوید: «وقتی به تو میگویند به وطن خود بازگرد، تصور و اندیشه بازگشت، گرچه از قبل تو در وطن خود بوده باشی، به وجود میآید. اما بدا به حال تو، اگر منظورت از وطن، دمشق و یا بغداد و یا هر کشور دیگر از ممالک عالم باشد.»
بدین طریق ما مطیع تعلیمات ائمه اطهار (ع) هستیم که خود، سیماهای تاثرانگیز و نافذی از جلای وطنکردگان و اشخاص عادل و برحقی هستند که شکنجه دیدهاند و مدارک و مستندات مربوط به شرح زندگانی آنان، اگر همیشه مستلزم انتقادات تاریخی نباشد، محصول و نتیجه تخیلات پیروان جانباز ایشان بوده است. مسلما هدف و منظور آنان، فقط مطالبه حقوق سیاسی مشروع خاندان علی (ع) نبوده است.
آری این موضوع، یک مجادله قضایی و منازعهای تاریخی نبوده که موجب صیانت امامیه در طی قرنها شده است. مجموعه کامل (Le Plerome) دوازده امام و چهارده معصوم، ذاتا و اساسا جمع کامل متصوفه و عارفان است.
عالم ملکوت و غیب، بذاته برای ابد غیر قابل شناخت است. هیچیک از توصیفات و تعریفات ما منفی و یا مثبت، نمیتواند به کنه ذات خالق غیر مخلوق که حتی بر وجود نیز تقدم دارد، برسد. بشر قادر نیست ذات مجرد الهی را درک کند و فقط میتواند به مظاهر عالم ملکوت که در ورای صور عالم انسانی متجلی است، معرفت حاصل کند و این عکس و انعکاس مظاهر الهی، همان وجود و ذات امام است، یعنی بدون شک امام یگانه و وحید برای ازل و ابد است که به صورت ائمه متعدد، متکثر شده است.
من در ضمن صحبت با یک شیخ و یک صوفی محترم شنیدم که آخوند به صوفی میگفت: «خداوند کیست؟ چه کسی است که تا به حال او را شناخته باشد و یا بتواند در یکی از اعصار و ادوار او را بشناسد؟! من فقط امام خود را میشناسم.» باید این زیارتنامه زائران امام دوازدهم را در نظر آورد: «من مسرورم که تو امام من هستی،هادی من و مولای من هستی، احدی را به جای تو نمیجویم و احدی را به جای تو به عنوان مولا قبول ندارم... من همه دوستانم را به خاطر تو رها کردهام. من وطن خود را برای آمدن به زیارت تو ترک گفتهام...».
در این مورد نباید دچار اشتباه شد. موضوعی که در اینجا منظور است، به مراتب بالاتر از حلول ذات الهی در فرد انسان است، بلکه حلول و استحاله در این عالم انجام میشود و عضو دراکه آن، مخیله است. اینجا موضوع یک تجسم و حلول در ذات کاینات این عالم که محسوس و مسلم و مشهودند، در بین نیست. وجود عالم الهی در نوع کامل بشری یعنی در ذات امام، عبارت از تجلی و وجود یک تصویر و یا شعله چراغ در یک آینه است و هرگز و به هیچ وجه، عبارت از اتصال اقانیم مختلف نیست.
بدین طریق، معرفت به احوال ائمه، فقط موجب ظهور و وجود یک نوع مسیحشناسی مشخصه امر فلسفه و تاویل عرفانی (Gnose) میشود و اگر احیانا این امر ما را از طریق حقیقت منحرف سازد، به علت آن است که درواقع ما دیگر قادر به تصور نیستیم و دیگر نمیدانیم که تصور به واقع، عبارت از قرار دادن یک تصور و تصویر در تصور و تصویری دیگر است.
اما از نظریه و عقیده عرفانی معرفت به احوال امام، نتایجی حاصل میشود که هرگز مورد تعمق قرار نگرفته است و در مرحله اول و مقدم بر همه چیز، در درک تاریخی و معرفت به علل غایی خلقت بشر و مفهوم عصر آخرالزمان مدخلیت دارد. اولین نتیجه مذکور، ممکن است به عنوان تجلی آنچه شلینگ بایستی آن را «توحیدمجرد» و یا یکجانبه نامیده باشد، مورد تحلیل واقع شود.
فلسفه و حکمت اسلامی به نحوی اعجابانگیز، دام بتپرستی ماورای طبیعت را که در ورای عقیده ظاهری توحید دقیق، مخفی است (از این نظر که این نوع توحید به خالق غیر مخلوق، صفاتی را نسبت میدهد که الزاما مربوط به مخلوقات است) تشخیص داده است. این صفات در نفسالامر مربوط به خلقت ازلی و روز الست و مظاهر الهی اولیه و ملائک قدسی است.
انعکاس و عکس شدن موضوعی که در اینجا پیش میآید، به حدی کلی و عمومی است که خدایی که وجدان و معرفت به وجود ظواهر به عنوان خدای حقیقی بر وجودش گواهی میدهد، در آن صورت کاملا امکان دارد همان هیولایی باشد که یونس را به کام خود فرو برده بود. نظر به اینکه کلمه «ظواهر» به کار رفت، باید از این قسمت از مطالب خود، تعلیمات دیگری را راجع به معرفت به احوال ائمه نشان دهیم.
عقیده به «سنت» که در جامعه اسلامی نسبتا متداول است، موجب انتشار این تصور شده است که نظریه ارتباطات شخصی و فردی که وجدان مذهبی بدان مربوط است، دارای اهمیت کمتر و درجه دوم است و جنبه افسانهای و اسطورهای دارد، ولی نظریه ماورای طبیعی و جهانی غیر صوری، که حقیقت مربوط به «راسخان در علم» است، تقدم و برتری دارد.
بدون اینکه در جستوجوی بنای این نظریات در بین سنتها باشیم، به سنت تشیع میپردازیم. از نظر مذهب تشیع، افرادی ملکوتی و یا آسمانی وجود دارند که بدون وجود آنان و ارتباط با آنها، وجدان مذهبی نمیتواند صورت وجود به خود پذیرد. این افراد، مظهر عالم بالا هستند و به آن بشارت میدهند، ولی به طور قطع و یقین، فقط آنان قادرند از عالم بالا بشارت آورند و فقط در وجود ایشان میتوان ذات باری تعالی و عالم بالا را شناخت و همین امر، موجب معرفت ذات یزدان در مظاهر آن و مظهر عظمت عالم بالاست که این افراد آیتی از آناند.
موضوع فردی و شخصی نه تنها از نظر عرفان و تصوف در درجه دوم اهمیت قرار ندارد، بلکه خود مستلزم یک جمع اضداد است که دارای خصلت ماورای طبیعی است. آیا تحول روحی و معنوی، موجب امتناع از قبول این تلاقی فردی شده است؟ در این صورت از این عالم ماورای طبیعت و غیر فردی که عارفان و اهل معنی را بدان میخوانند و ممکن است برای آنان، سرنوشتی نظیر سرنوشت یونس که به کام هیولا فرو رفت، فراهم سازد، باید ترس داشت.
بدین ترتیب تفسیر و تاویل ادعاهای اعتقاد راسخ مذهبی در امر وصول به خداوند مطلق و مجرد و ادعاهای وجود یک فلسفه نهانی و محرمانه از نظر مذهب شیعه، مردود است و از حدود معرفت یزدان بر طبق مظاهر آن برتر میشود.
از موضوعات پیشگفته، یک نتیجه ثانوی ناشی میشود، یعنی از تضاد آن نظرات با عقیده حلول، آنطور که مراجع مذهبی (Conciles) تدوین و تالیف کردهاند و برای ما کمکم عادی و مانوس شده است، این نتیجه حاصل میشود.
میان این عقیده و نظریات تاریخی ما به قدری فاصله وجود دارد که آن را به عنوان یک نظریه نمونهای (Conceps-type) نقطه مخالف نظریه ادواری (Cyclique) یونانشناسی قرار دادهاند و اندیشه علم نجات (Soteriologie) را با نظریه یک نوع تاریخ طولی که دارای آغاز و انجامی است، مرتبط دانستهاند.
اما در صورتی که نوع علم نجات حقیقی وجود داشته و یک نظریه ادواری مشابه با تجسم و توصیف از نظر یونانیان، حکمروا و در عین حال با آنان متفاوت باشد، چه پیش خواهد آمد؟ آیا تاریخ مذاهب، علمی است که اشاعه و انتشارش بسیار ناچیز است و احدی را به ظاهر، این سؤال به طور جدی پیش نیامده است؟ آنچه در این مورد باید تشخیص داد، این است که چگونه اندیشه و تصور حلول به عنوان اتصال و اتحاد ذات خالق و مخلوق میتواند بین علم نجات و رشد و تکامل طولی، به طور مداوم و پیوسته ارتباطی برقرار سازد که درک و ذوق تاریخی ما را مشروط و مقید کند؟
امکان این امر بدان جهت وجود دارد که اندیشه حلول، حادثه بینظیری است که در طراز امور محسوس اطلاعات معلوم تاریخی واقع میشود و چنان به خوبی در ظرف این اطلاعات معلوم تاریخی وارد است که خود، مرکز آنها و مشخصکننده مفهوم و اهمیت آنهاست.
با وجود این، همین امر را باید قبل از هر چیز درک کرد تا بتوان فهمید که چگونه وقتی گفته میشود که «خدا مرده است» و نظریه حلول، صورت عوامانه به خود میگیرد و به صورت حلول اجتماعی درمیآید، ما تحت عذاب روحی یک نوع فلسفه تاریخ، یعنی عذاب روحی دارای مفهوم تاریخی قرار میگیریم که بعضی مدعی هستند اسرار آن را در اختیار دارند و منظورشان این است که ما را با علمالاساطیر خود فرسوده و مستاصل کنند.
در عوض چنانچه از نظر روحی، نظریه راسخ و مرسوم مذهبی حلول را با نظریه تجلی الهی (Theophanies) جایگزین سازند، مشاهده میکنند که دیگر قادر نیستند یک نوع فلسفه تحول و تطور در باب تاریخ و نه حتی تاریخ مبتنی بر تحول و تطور به وجود آورند، زیرا مقام و جایگاه تجلی الهی، صحنه تاریخ و حوادث جهانی نیست، بلکه محل آن، خصوصیات و شخصیت نهانی ارواح است.
در مورد این موضوع، برخی نصوص کتب اسلامی وجود دارد که بسیار نافذ و جالب است. منظور از آمدن امام از آن عالم چیست؟ از نظر ماهیت بشری، امام هرگز از آن عالم نیامده و نمیآید، ولی از لحاظ ارتباطات او با ارواح برگزیده آن عالم در دوران آخرالزمان، دارای تجلیها و ظهورهایی است.به همین ترتیب، امام هم پدر و در عین حال هم فرزند است.
زمانی کودکی جوان و گاهی نوجوانی در عنفوان شباب و موقعی هم سالخورده است. هر روحی که امام بر آن متجلی شود، خود ظهور امام در این عالم است (میتوان عین این احساسات مربوط به تجلی الهی را در بعضی از کتب مقدس مجعول مسیحی یافت). ما وقتی حس میکنیم که از چنگ عالم حوادث مشهود و مادی تاریخ گریختهایم، شاید سؤال کنیم که باری، چه چیز ضامن حقیقت و حقانیت این توهم که مربوط به شخص من است، شده است؟
تشیع اسلامی در این باره، جوابی حاضر و آماده دارد و میگوید: حقیقت وجود امام است که توهم مزبور را حقیقی میسازد، ولی بالعکس بعضی مصادیق خارجی نیست که توهم درباره وجود امام را حقیقت میدهد و بالاتر از آن، یگانه مصداق و معیار را امام خود تدوین کرده و میگوید: هرکس مرا در عالم قبل از ازل و ابد شناخت، مرا خواهد شناخت.
قبول و تصدیق وجود او، یعنی قبول و تصدیق امام خاص عصر خود و همین امر، شرط نجاتبخش (Salvifique) است که قبول آن بر هر مومنی واجب و تعبیر آن هم برای اسلامیه و هم برای امامیه اثناعشری یکی است.
اگر در نظر داشته باشیم که احساسات مشترک مربوط به تجلی الهی این دو جماعت چگونه است، آنگاه در مورد تشخیص اختلاف و وجه امتیاز آنها کمتر در معرض حیرت و سرگردانی خواهیم بود، زیرا هر امری که در حیطه عالم کبیر مذهب رخ دهد، از نظر معرفت به احوال انسان در عالم صغیر وجود آدمی نیز به وقوع میپیوندد، یعنی روح هر فرد مومن و مرید به صورت امام عالم صغیر خود درمیآید، همانطور که ملاصدرای شیرازی، یکی از معروفترین نمایندگان فلسفه تشیع ایرانی در قرن دوازدهم هجری میگوید: «در ذات بشر، یک واقعیت و حقیقت آسمانی و ربانی که علیالاطلاق منزه و مبراست، وجود دارد و این واقعیت عبارت از «امانت» است.»
تجلی الهی اسلامی، یک دوره از دورههای تجلی و ظهور (Epiphanie) و دورههای غیبت (Occultation) را نشان میدهد که منشا و مبدا آن، منازعه در آسمان است و به تدریج، اعقاب و اخلاف ابلیس و اهریمن را جزء تبار و دودمان خود محسوب میدارد.
شر و فساد در جهان ما دارای مبدا و منشاها و علل و موجباتی است که قبل از حضرت آدم معروف و تاریخی، در احادیث تورات و قرآن وجود داشته و فقط در روز بعد از فاجعه، یعنی بعد از خروج آدم از بهشت جلوهگر شده است. دوره فعلی غیبت با یک نوبت هفتگانه، موزون و تکمیل شده و هریک از اینها خود با جماعت سبعه و یا جماعات سبعه ائمه تکمیل شده است.
آخرین امام هریک از این جماعات سبعه، امام قائم است، یعنی امامی که هر دوره مذهبی را به پایان میرساند تا آخرین امام دوره بزرگ، یعنی کسی که قیامت را کامل میکند. بنابراین، دوران زندگی معنوی هر مومن و مرید (دوره قیامتها) سراسر این دوره را متناسب با عالم صغیر خاص خود، بار دیگر به وجود میآورد.
مذهب شیعه اثناعشری دارای این دورهسازیهای غامض و مبهم نیست، ولی در عین حال، مقام و محلی برای اینگونه صور و سیماهای پیامبری تورات و خارج از تورات قائل است، ولی تجسم و تظاهر شخصی امام باز هم پایدار میماند و وقتی انسان، مصنفین سنی را قائد فکری خود بشمارد، چنان در آن مورد دچار اشتباه میشود که مذهب استبداد متشرعانه (Autoritarisme legalitaire) را مشتبه مینماید، زیرا ظهور امام، اساسا و ضرورتا عبارت از ظهورهادی طریقت و مولای حقیقت است، یعنی کسی که اسرار و تاویل محرمانه را حفظ میکند.
منظور از تاویل، مفهوم معنوی و خفی و نهانی الهام و وحی (Apocalypsis) (به معنای فقه اللغوی کلمه) است و ظهور این اسرار، یعنی نسخ و لغو مذهب شریعت و تعبدات و قیود آن (و از جمله تعبدات و قیود اوضاع و احوال جسمانی نوع بشر حی و حاضر) و استقرار مذهب محض و بیآلایش و شرایط خالص و بیشائبه معنوی.در اینجا آسمان جدید و زمین جدید با عبارات و اصطلاحات خاص خود، دارای معادل صحیحیاند.
بنابراین، تجدید جوانی این عالم باید موجب محو و اضمحلال شر و فسادی شود که به مراتب در جهان ناشی از گناه حضرت آدم که به ذات انسان نسبت میدهند، اساسیتر است، زیرا این شر و فساد، قبل از خلقت انسان وجود داشته است و بدون شک در این مورد و بدین مناسبت میتوان وجه مشترک و ارتباط بین اصول اخلاقی دین زردشت را، که منوط به تصور وجود سوشیانت است، با اصول اخلاقی تشیع که در عقیده به امام قائم که خواهد آمد، متجلی است، تشخیص داد و کشف کرد(3).
جهان ما در عصر حاضر، دوزخی است که بر اثر نفوذ و دخول ابلیس، یعنی اهریمن آلوده شده است. تجسمات و مظاهر آخرتشناسی قرآن در عصر حاضر، مورد تفسیر و تعبیر واقع شده و مبین اوضاع و احوالی هستند که در آن جهادی که در آسمان از جانب میکائیل، ملک مقرب، شروع شده و عموم وابستگان او در آن شرکت دارند، دنبال میشود.
برد و باخت این جهاد به نحوی نامتناهی از حدود عدالت اجتماعی که شاید به سهولت تصور میکنیم تحصیل و ارضای آن، عموم مسائل جهان ما را حل خواهد کرد، تجاوز میکند.اینکه هر فردی ابلیس و اهریمن را به وجود خود نزدیک میداند و حتی در درون خود مییابد، شرط اولین و آخرین است.
نتیجه این امر به علوم اجتماعی که با ایجاد توهم در باب غلبه فرد بر اهریمن درونی و نفس اماره، معلوم نیست کدام حالت غامض و بغرنج خطاکاری را پیشبینی میکند، بستگی ندارد، زیرا آدمی ممکن است به ابلیس باطن دیگران کمک کند.
در زبان فارسی، کلمهای عالی و پرجلال که ترکیبی از جوانی و جسارت است وجود دارد و آن کلمه «جوانمردی» است که به نظر من، بهترین تعبیر و ترجمه آن به زبان فرانسه، Chevalerie Spirituelle یعنی «اصول فتوت معنوی» است، این اصول قهرمانی که زهد و پارسایی آن، سرچشمه و منشا تاریخ و ادبیات قدیسین و اولیاءالله و ائمه اطهار است، نثار راه آنان نیز شده است و به خصوص تحت جاذبه سیما و شمایل امام دوازدهم قرار دارد و این امام با زهد و تقوای خود، مذهب تشیع ایرانی را رشد و کمال بخشیده و تقویت کرده و شکل صریح و روشن وجدان مذهبی تشیع را بیان کرده است.به طور قطع، هیچکدام از دوازده امام به مرگ عادی و طبیعی نمردهاند و البته چگونه ممکن است مرگ افراد بشری که بر اثر عمل تجلی الهی خود، تغییر سیما دادهاند، مرگ عادی باشد؟
سیمای آخرین امامان که ملأ (Plerome) آسمانی مذهب شیعه اثناعشری را تکمیل میکنند، شاید بیش از سیمای ائمه دیگر، جذاب و جالب باشد. این ائمه در دوران طراوت شباب، رخت از این جهان بربستهاند. امام یازدهم، حضرت امام حسن عسگری در سن بیست و دو سالگی به مقام امامت رسید و در سن بیست و هشت سالگی، یعنی در سال 265 هجری، مطابق با 873 میلادی در شهر سامره پس از یک عمر کوتاه که سراسر، نثار راه علم و مکاشفه و اشراق و تفکر و امور مومنان و شکنجهدیدگان تعقیبات پلیسی عباسیان شده بود، به دارالقرار شتافت.
برای مبارزه با این شکنجهها و تعقیبات و غلبه کردن بر آنها، اسلحهای از نوع دیگر و به جز آنچه عاملین این شکنجهها به کار میبردند، لازم بود. حوادث و سوانح زندگانی شخص این امام جوان، کماهمیتتر از عاقبت خارقالعاده تعذیب و شکنجهای که نه علت، بلکه علامت شر و فسادی است که قبل از خلقت و ایجاد نوع بشر، او را به شکنجه و عذاب مبتلا ساخته بود و مذهب تشیع آن را پیشبینی میکرده است، نیست.
هنگامی که امام در عنفوان شباب بود و راه رشد و کمال سنی را میپیمود، یک شاهزاده خانم مسیحی از اهالی بیزانس، موسوم به نرگس و یا نرجس خاتون را در عالم رویا دید. این بانوی بزرگ در عالم خواب از جانب حضرت فاطمه زهرا (س) یعنی مادر ائمه اطهار (ع) به دین اسلام تشرف یافت و این کیش معنویت را پذیرفت، یعنی مذهبی را قبول کرد که روزی بین عموم افراد در جهانی نوین و در زیر فلکی نوین، صلح و صفا برقرار خواهد کرد.
نرجس خاتون در عالم رویا امام جوان را زیارت میکند تا نامزدی را که قسمت و نصیب او شده بود، بشناسد، در آن موقع یک سلسله رویاهای الهامی به سرحد اعلی رسیده و به صورت توهماتی منقلبکننده درمیآید و نرجس خاتون، این رویاها را مواجه با یکدیگر میبیند که مانند تصاویر و سیماهای ائمه در آیینهای انعکاس یافتهاند و قیافه حضرت مسیح و حواریون او و حضرت ختمی مرتبت (ص) و ائمه اثناعشر را متجلی میسازند.
در این موقع حضرت عیسی (ع) دختر خود را به ذریه حضرت محمد (ص) میدهد و آنگاه در اعماق وجود این زوج و زوجه جوان، وحی و الهام ربانی انجام میپذیرد.
به طور قطع ممکن نیست یک نفر مسیحی این احادیث را بشنود و به تالم و هیجان درنیاید، ولی چرا در موقعی که مسائل غامض در مورد تفسیر دین اسلام و مسیح مطرح است، بدین امور توجهی معطوف نمیشود؟
آیا مفهوم و معنا و عظمت و جلال بینظیر مذهب شیعه دست کم از این جهت نیست که ارتباط بین آیین مسیح و اسلام را به طور غیر مستقیم و در عالم رویا بیان کرده است؟ ولی همین امر کافی است تا مباحثات در این باب، در سرزمین ایران، اغلب اوقات، وضع غیرمنتظرهای به خود بگیرد و نیز اخوت و برادری بین شیعیان و مسیحیان در کشوری مانند لبنان از آیندهای که در عالم خواب بر نرجس خاتون تجلی کرده است، متظاهر شود.
برای وصال و اتصال این زوج پاک و زوجه مطهره، چند سالی بیش وقت لازم نبود و پس از آن نرجس خاتون برای پیوستن به نامزد خود یعنی به امامی که در عالم رویا دیده بود، به طیب خاطر رضا داد او را جزء اسیران، به بازرگانانی که با کشتی به جانب بیزانس آمده بودند، بفروشند. از این وصلت مسعود، فرزندی قدم به عرصه وجود نهاد؛ فرزندی اسرارآمیز که انواع مخالفان او، مخالفان همیشگی سنی او و مورخان عیبجو، حتی وجود او را نیز منکر میشوند.
همین فرزند، امام دوازدهم و سیمایی است که جمع دوازده امام و چهارده معصوم را کامل میکند. او امام قائم است که وجود غایب او نیز حکومتهای عالم را دچار اضطراب ساخته است. هنگامی که پدر جوانش جهان را بدرود گفت، وی فقط پنج یا شش سال داشت و در این هنگام، مسئولیتهای خطیری را برعهده گرفت و برای ایفای وظایف قطعی، با معرفت و وجدانی که فقط فرشتگان و ملائک خفی در ورای حجاب وجود کودکی خردسال، قادر به اجرای آناند، به مجاهدت پرداخت و سپس در پس پرده غیبت نهان شد تا خود را از چنگ مخالفان ابدی خویش خلاصی بخشد و قدم در عالم و اوضاع و احوالی اسرارآمیز نهاد که شرح و بحث از آن فقط در حوصله کتب مقدس و تراجم احوال اولیاءالله است.
این دوران که شیعیان آن را عصر «غیبت صغری» مینامند، از همین تاریخ آغاز شد و قریب هفتاد سال (از 869 الی 940 میلادی) به طول انجامید و در طی آن مدت، چهار شخصیت یکی پس از دیگری، زمام مذهب شیعه را به کف گرفتند، اینان «نواب امام زمان» بودند و با او رابطه داشتند.
از این به بعد، دوران «غیبت کبری» شروع میشود و امام دوازدهم نامرئی و مخفی میماند، ولی حی و قائم است (به همان طرز که الیاس و اخنوخ (Elie Enoch) که از این عالم در حال حیات صعود کردند، زندهاند) و همانطور که بودا (یعنی میتریه) زنده است، امام عصر نیز در یک مدینه اسرارآمیز و مرموز به نام جابلسا که یکی از مداین زمردنگار جبال عالم است، زندگی میکند.امام غایب، امام عصر ماست و به عقیده هریک از مومنان به او، فریضه دوران زندگی، عبارت از جستوجوی امام قائم عصر خود است.
بعضی از مومنان، فیض حضور و وصول به او را درک کرده و او را در عالم رویا زیارت کردهاند، زیرا زیارت او دیگر فقط در عالم خواب امکان دارد، ولی عقیده جمعی بر این است که هر فردی که امام خود را بدو نشان دهد، یکی از مرسلین امام بدین عالم خواهد بود. بدین طرز، کیفیت زندگانی شیعیان مومن ایرانی به طور اسرارآمیز بر سبیل تعریض و کنایت مکشوف میشود.
اگر کسی در عالم خواب از دیدار امام زمان محروم ماند، میتواند با نوشتن رقعهای مختصر بر طبق مراسم و آداب خاص با او ارتباط برقرار سازد. این رقعه را باید در شط آب و یا در دریا و یا در چاه افکند و این رابطه بین مومن و امام زمان، اغلب موجب میشود که حاجات مومن به اجابت برسد. این سنت و عقیدت، چنان بر سراسر هیات اجتماع تشیع حکمفرماست که قائد سلسله سلاطین ایران، خود تنها نگهبان و حافظ غیر مذهبی کشور است و این وضع تا رجعت قائم منتظر برقرار خواهد بود.
به همین علت، وجود هر حکومت جاهطلب غیر روحانی که مطالبه خلافت کند، مانند بعضی فرق مذهب تسنن، در عالم تشیع غیر قابل تصور است، و حتی تصور این امر، خود نوعی الحاد و زندقه محسوب میشود و به همین مناسبت عقیده مداوم وجود امام غایب در هیات اجتماع ایران، از اعمال خارج ازاعتدال و بی رویه و اضطراب از نوع آنچه به هر صورت و به هر شکل در طی هزاران سال مشاهده شده است، مصون میدارد و همیشه وضع و منظره معرفت به غایات قصوای آخرت شناسی آن را محافظت مینماید.
هر نوع توهمات مذهبی ( نظیر توهمات بهائیه ) که منجر به مشابهت با امام منتظر میگردد، به عنوان سوء قصد ضد مذهبی علیه ایمان نسبت به امام زمان تلقی میشود.
اگر تخیلات و توهماتی که در باب امام قائم در نزد مومنان وجود دارد، گرداوری شود، کتابی تالیف خواهد شد که از هر تاریخ و شعر تغزلی بهتر خواهد بود. مجموعه «چهارده معصوم»، واجد جمیع قدرتهای جمال ازلی و ابدی و به عنوان نمونه برتر آن است، و یکی از مظاهر و شواهد به تمام معنا هیجان انگیز و تاثر بخش آن را در اعترافات خلسه آمیز میرداماد، میتوان یافت، در حالیکه بعضی از مریدان و اتباع او نیز به نوبه خود، فلسفه ابن سینا را که خود در مکتب اشراق سهروردی تلمذ نموده بودند، تفسیر و تاویل میکردند.
اینان مذهب «زروانی» باستانی ایران را بار دیگر احیا کرده و ظهور ظفر انتساب و پرجلال امام منتظر را به عنوان خاتمه و سرانجام آن محسوب میداشتند. نام اصفهان را باید خاطرنشان ساخت، نه فقط از آن جهت که این شهر مهد هنری متعالی است، بلکه نیز بدان علت که کانون عالی روح و نبوغ ایرانی از عهد استان کهن، یعنی ابن سینا تا عهد مریدان و شاگردان میرداماد است.
در اعماق و پشت پرده این «اصول فتوت معنوی» که در خدمت امام قائم درآمده و وجود او را صیانت میکند، احساسات غامض و بغرنج یک نوع جمع اضداد را میتوان مکشوف ساخت و ارجح آن است که آن را با توکل در عین نومیدی لوتر بیان و ترجمه کنیم، یعنی نومیدی و یاس کامل از این عالم و در عین حال، اعتماد و رجای واثق بدان و این هدف که هرگز مایوس نمیشود.
این امر در حقیقت و نفسالامر، راز بدیع و اسم اعظم زهد و تقوایی است که معلول و منبعث از سیمای امام دوازدهم است و به سالک طریق عرفان و معرفت، جستوجوی امام عصر خود را تکلیف میکند و عبارت از یک نوع وجد و هیجان نهانی و عدم اعتماد موثق است که موجب شعشعه و تلالو چراغانی شب پانزدهم شعبان میشود.
همین امر با کمال دقت و صحت در یکی از ادعیه دین زردشت چنین بیان میشود: آیا امکان دارد در زمره کسانی باشیم که سیمای عالم را دگرگون خواهند ساخت؟ و نیز در هر ورد و ذکری که مربوط به امام منتظر است، دیده میشود، نظیر«عجلالله تعالی فرجه»؛ زیرا از برکت عظمت و وسعت این آینده است که انسان ممکن است در برابر عموم شیاطین و اهریمنان این عالم مقاومت ورزد و تسلیم آنان نشود.
خود را در حضور این امام غایب و قائم آینده قرار دادن، یعنی انکار و طرد وجود آن شیاطین در گذشتههایی که محو شده و از بین رفته است و همین امر، خود یگانه تجاوز و درگذشتن از گذشته محسوب میشود.
پانوشت:
1. زیرا زبان فارسی میتواند از این نظر با زبان عربی رقابت کند.
2. کلمه تشیع از واژه عربی «شیعه» که به معنی فرقه (دسته) مکتب و مریدان است و کلمه اسماعیلیه از نام امام جوان، اسماعیل که نا بهنگام و قبل از پدر خود فوت کرد، گرفته شده است. اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق (ع) بود. اختلاف بین شیعه هفت امامی و شیعه اثناعشری از نام اسماعیل سرچشمه میگیرد و شیعه اثناعشری، امام موسی کاظم (ع) را هفتمین امام میداند.
3. در لغت قدیم فارسی و پهلوی، یعنی فارسی میانه، کلمه «رستاخیز» وجود دارد و در نصوص کتب اسلامی فارسی، این کلمه معادل لغت قیامت در زبان عرب است. این کلمه، محتوی اندیشه فرشوکرت (Frashokart) یعنی تجدید جوانی و تغییر صورت عالم نیز هست.
Henry Corbin, En islam iranian.
Aspects spirituels et philosophiques. 4 tomes, Gallimard, paris. 1971-1973.