آنها مدعي شدند كه با مقتول درگير شدند اما او را به قتل نرساندند. به گزارش همشهري، صبح 22 آبان به قاضي سيدسجاد منافيآذر، بازپرس ويژه قتل تهران خبر رسيد جسد غرق خون مردي ميانسال در خياباني در شمال تهران رها شده است. با حضور تيم تحقيق در محل مشخص شد كه مقتول مردي 45ساله بوده كه در جريان يك درگيري به قتل رسيده است. اهالي محل ميگفتند كه او با 2زن درگير شده و آنها پس از درگيري سوار بر يك خودروي پژو 207 از محل گريختهاند.
در حالي كه بررسيها براي يافتن عاملان جنايت ادامه داشت، 2زن جوان براي سركشي به محل جنايت برگشتند كه شاهدان با ديدن خودروي آنها به سمتشان رفتند تا مانع فرارشان شوند. 2زن جوان اما به سرعت فرار كردند و اين بار شاهدان شماره پلاك خودروي آنها را يادداشت كرده و در اختيار پليس قرار دادند. به اين ترتيب هر دو متهم در مخفيگاهشان در پاسداران دستگير شدند و پس از انتقال به اداره آگاهي معلوم شد كه هر دوي آنها دوجنسيتي هستند. يكي از آنها ميلاد نام داشت و معروف به مهناز بود و ديگري محسن، معروف به مژگان. آنها در بازجوييهاي اوليه اعتراف كردند كه بر سر پول با مقتول درگير شدهاند اما در نهايت وي با سر زمين خورده و همين باعث مرگش شده است.
دو متهم 21 و 28 ساله ديروز براي انجام تحقيقات به شعبه سوم دادسراي جنايي تهران منتقل شدند و پيش روي قاضي سيدسجاد منافي آذر قرار گرفتند. در ابتداي جلسه، قاضي جنايي گفت: علت اوليه مرگ مقتول، شكستگي جمجمه و ضربه به سر اعلام شده است. علاوه بر اين شكستگي پا و آثار ضرب و جرح هم روي بدن مقتول وجود داشته است.
در همين هنگام مژگان گفت: باور كنيد ما قاتل نيستيم. خودش تعادلش را از دست داد و زمين خورد. من فقط با قفل فرمان به پاهايش ضربه زدم. اما به سرش هيچ ضربهاي نزديم. او مدعي شد: درگيري ما فقط به خاطر يك ميليون و 500هزار توماني بود كه پرداخت نميكرد و ما نميخواستيم او كشته شود.
وقتي قاضي جنايي اتهام قتل عمد را به مهناز، متهم ديگر تفهيم كرد، او هم منكر اتهام قتل عمدي شد و حرفهاي دوستش را تكرار كرد. در اين شرايط قاضي هر دوي آنها را در اختيار اداره آگاهي قرار داد تا در تحقيقات بيشتر اسرار اين حادثه فاش شود.
- درخواست قصاص
متهمان پرونده، لباس زنانه به تن دارند. خانواده مقتول با حضور در دادسرا براي هر دوي آنها درخواست قصاص كردند اما آنها ميگويند بيگناهند. محسن(مژگان) قدش به 190 سانتيمتر ميرسد و ديگري هم دستكمي از او ندارد. آنها در گفتوگو با خبرنگار همشهري، جزئيات جنايت را شرح دادند.
- گفتهايد به خاطر يك ميليون و 500هزارتومان با مقتول درگير شديد. جزئيات درگيري را توضيح ميدهيد؟
مهناز: شب حادثه سوار خودروي پژو 207 دوستم مژگان شده بودم و در خيابانها ميچرخيديم كه با كامران(مقتول) آشنا شديم. او سوار بنز گرانقيمتش بود و ما را به خانهاش دعوت كرد. ما هم قبول كرديم. چندساعتي در خانهاش بوديم و توافق كرديم در ازاي آن يك ميليون و 500هزارتومان به ما بپردازد. او شماره كارت مرا گرفت و مدعي شد يك ميليون تومان برايم كارت به كارت كرده است. اما دروغ ميگفت چون هيچ پيامكي براي من نيامد. فهميدم كه ما را سركار گذاشته است. ميگفت دوستت در خانه بماند و تو برو پاي دستگاه خودپرداز و حسابت را چك كن اما من قبول نكردم.
- بعد چه شد؟
مژگان: باور كنيد مرگ كامران يك حادثه بود و جنايتي رخ نداده است. در نهايت قرار شد هر 3 نفر از خانه خارج شويم و به پاي دستگاه خودپرداز برويم . كامران ميخواست با ماشين خودش بيايد و ميگفت ما هم با ماشين خودمان برويم اما قبول نكرديم. در پاركينگ دعوايمان شد. كامران ميگفت داخل پاركينگ سر و صدا نكنيد. ميگفت از ساختمان خارج شويم و بعد حرف بزنيم اما من كه به شدت عصباني بودم سنگي از گوشه پاركينگ برداشتم و شيشه ماشين او را شكستم. كامران همان موقع از ماشين پياده شد و از ساختمان بيرون رفت و من هم به دنبالش رفتم. داخل خيابان او را گرفتم. دوستم هم به سمت ما آمد. در خيابان به او گفتيم چرا پولمان را نميدهي. ميگفت جور ميكنم فقط سرو صدا راه نيندازيد. با قفل فرمان ماشين چند ضربه به پاهايش زدم. بعد هم عقبعقب رفت و چون شيب خيابان زياد بود ناگهان با پشتسر به زمين خورد.
- يعني با قفل فرمان ضربه اي به سرش نزدي و يا او را هل ندادي؟
باور كنيد نه. او اصلا تعادل نداشت و به سختي راه ميرفت؛ براي همين روي زمين افتاد.
- بعد از اين اتفاق چه كرديد؟
مژگان: با پليس و اورژانس تماس گرفتم؛ حتي سرخيابان يك كانكس نگهباني بود كه ماجرا را براي او تعريف كرديم و بعد سوار ماشين شديم و از آنجا رفتيم.
- چه شد كه دوباره به محل جنايت برگشتيد؟
مژگان: خيلي نگران بوديم. براي همين برگشتيم. نه خبري از پليس بود و نه اورژانس. مي خواستم خودم كامران را به بيمارستان ببرم اما ناگهان 2نفر را ديدم كه با انگشت ما را نشان ميدادند و به سمت ما ميآمدند. براي همين ترسيديم و فرار كرديم.
- چند وقت است كه با هم دوستيد؟
مهناز: ما 3 سالي ميشود با هم آشنا شدهايم. در يك مهماني با هم دوست شديم.
- رابطهتان با خانوادههايتان چطور است؟
مهناز: من 2 برادر و يك خواهر ناتني دارم كه تقريبا از آنها بيخبرم. با مادرم زندگي ميكنم. رابطه بدي هم با مادرم ندارم. ديگر با وضعيت من كنار آمده است. من فرزند شوهر دوم مادرم هستم. از كودكي گرايش شديدي به دختر بودن داشتم. همبازيهايم دختر بودند و عاشق عروسكبازي و لباسهاي دخترانه بودم. البته مدام تحقير ميشدم و اطرافيان سرزنشم ميكردند اما واقعا دست خودم نبود. به سن بلوغ كه رسيدم فهميدم با بقيه فرق دارم.
مژگان نيز ميگويد: ما 6 تا بچه بوديم كه به جز من، 5خواهر و برادر ديگرم مشكلي ندارند. ازدواج كردهاند و بچه دارند. رابطه من هم با آنها بد نيست اما خب، هميشه بايد از نگاه اطرافيانم بترسم. چون با بقيه فرق دارم. راستش پول جور كردم كه به تايلند بروم و جراحي تغيير جنسيت كنم. خرج عمل 70ميليون تومان بود اما به من پاسپورت ندادند.
گفتند بايد بروي دادگاه درخواست بدهي. به دادگاه رفتم و درخواست دادم اما گفتند پسري و بايد به سربازي بروي و بعد پاسپورتت را بگيري. ناچار شدم به سازمان نظام وظيفه بروم و سرباز شوم اما آنجا هم به خاطر شرايطي كه داشتم مرا نپذيرفتند؛ براي همين فعلا پاسپورت ندارم كه از كشور خارج شوم و عمل جراحي انجام دهم.
هميشه از اين موضوع رنج بردهايم؛ مثلا من آرزو دارم مادر شوم اما ميدانم آرزويم دستنيافتني است. نگاه هاي مردم هم نسبت به ما يك طرف قضيه است. من و دوستم هردو ديپلمه هستيم اما به خاطر شرايطي كه داشتيم حتي درس خواندن هم برايمان سخت بود و نتوانستيم به دانشگاه برويم. حالا هم از خانواده مقتول ميخواهيم كه ما را ببخشند چون نميخواستيم كامران جانش را از دست بدهد.
نظر شما