فارغ از سويههاي احساسي و نحوه مديريتي بحران، آنچه در اين حادثه واجد اهميت است، واكنش مردم و ظرفيتهايي است كه بناگاه در دسترس قرار گرفتند؛ وجدان عمومي بيدار شد، خويشتندوستي به اوج رسيد و مردم از اكثر گروهها و طبقات، با هر روش و طريقهاي كه سراغ داشتند، مشاركت اجتماعي خود را نشان دادند و به ياري مردم بلاديده شتافتند؛ امري كه شايد در نگاه اول، معمولي به نظر برسد اما تحليلهاي فراواني پيرامون خود دارد.
جامعهشناسان معتقدند كه در موقعيتهاي بحراني و هنگامي كه فاجعهاي ملي يا بلاي طبيعي بسيار شديدي مانند زلزله و حتي جنگ رخميدهد، ناگهان وجدان جمعي جامعه به گونهاي در حالت هشدار قرار ميگيرد و ميكوشد خود را بازسازي و احيا كند تا به گونهاي به فاجعه يا بحران پيشآمده پاسخ دهد. در اين مواقع اساسا دعواها يا خردهگيريهايي كه در وضعيتهاي روزمره نمود پيدا ميكنند كنار زده ميشوند. گذشته از اينكه تجزيه و تحليل ابعاد مختلف زلزله اخير نيازمند تامل بيشتر در فضايي مناسبتر است، نكتهاي وجود دارد؛ بسياري از جامعهشناسان در پي كشف چرايي خودمحوري و فردگرايي مردم ايران و ترجيح آن بر جامعهمحوري هستند.
همه ما ميخواهيم بدانيم كه چرا در جامعه ايران، امر اجتماعي چنين ناديده انگاشته شده و خودمحوري بر همه امور غلبه كرده است. واقعيت اين است كه جامعه ايران در اين مورد، يكي از نادرترين جوامع دنياست و نهايتا 5يا 6كشور شبيه به آن وجود دارد؛ جامعهاي كه در قرن بيستم انقلابي بزرگ به خود ديده و به واسطه تغييرات بنيادين، ايدهآلهاي تازهاي در سپهر سياسي و حتي فضاي عمومي براي خود تصور ميكرده است.
ايدهآل اين جامعه آن بوده كه به سمت آزادي، استقلال، برابري، عدالت و... حركت و مسائل را در قالبهاي نوين پيريزي كند.
حالا پس از 4دهه نهتنها به ايدهآلها نرسيدهايم بلكه بسياري از مسائل، حالتي متفاوت به خود گرفتهاند؛ توزيع عدالت، تقريبا ناديده انگاشته شده و در حوزههاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي هم افت محسوس داشتهايم. در واقع ما از امر اجتماعي غافل شدهايم و يكي از تجليهاي اين غفلت، فردگرايي و غلبه ترجيحات شخصي و ايده «بيرونكشيدن گليم خود از آب» است.
شكافها بسيار عميق هستند و فرهنگ تفاهم و گفتوگو در جامعه و ميان نيروها بهسختي برقرار ميشود. تغيير و تحولات جهان مدرن مانند رشد روزافزون فناوري و ارتباطات هم مناسبات را دگرگون كرده و وضعيتي براي انسان ايراني به وجود آورده كه بهسختي تن به جامعهپذيري و امر اجتماعي ميدهد. اين در حالي است كه بدون توجه به بنيانهاي اجتماعي، جامعهاي سالم شكل نميگيرد. با همه اينها جامعه ايراني هنوز اين قدرت را دارد كه در بزنگاههايي مانند زلزله در كرمانشاه، نوعدوستي خود را نشان دهد.
به اعتقاد نگارنده حضور مردم در صحنه بحران زمينلرزه نشان از اين دارد كه سرمايههاي نمادين و اجتماعي در جامعه هست و البته اين سيگنال را هم به سياستگذاران و سياستمداران ميدهد كه اجازه دهند نهادها و تشكلهاي مدني اجتماعي فرصت بروز و ظهور و رشد داشته باشند تا با رسيدن به بلوغ اجتماعي، از آسيبپذيريهاي بيشتر پيشگيري شود.مخاطرات اجتماعي ( society risk )يكي از شاخصهاي جامعه پسامدرن است و به اين معناست كه جامعه انساني در معرض مخاطرات بسياري است. براي مواجهه با اين خطرات و مخاطرات، نيازمند دولت و حاكميت هوشمند هستيم. يكي از معيارهاي هوشمندي اين است كه از ظرفيتهاي جامعه به صورت منظم و منسجم و تشكيلاتي استفاده و جامعه تقويت شود تا حضور و مشاركت اجتماعي و بازتوليد حسهاي عاطفي، ممكن شود.
فراموش نكنيم كه فاجعه زلزله آنقدر شديد بوده و مسائل و مصايب داشته كه بر ذهن و زبان و ضمير جامعه ايراني اثر گذاشته تا افراد تلاش كنند به هر نحوي در برابر اين حادثه، قدمي بردارند. اين رفتار تا حدودي طبيعي و شبيه حالتياست كه عضوي از بدن آسيب ميبيند و ديگر اعضا و جوارح، درگير كاهش عوارض آسيب ميشوند. اساسا زلزلهاي كه در غرب كشور رخ داد و مردمان بسياري را داغدار و بيخانمان كرد، روح و ضمير جامعه ايراني را بسيار درگير كرد و آنها را به مشاركت واداشت.
اين مشاركت كه در قالب كمكهاي نقدي و غيرنقدي به زلزلهزدگان و ابراز همدردي با مصيبتديدگان عملي شد، انرژي نهفتهاي بود كه يكباره با يك حادثه آزاد شد. اين انرژي عاطفي بدون توجه به زبان و قوم و نژاد و مذهب و لهجه در سراسر كشور غليان پيدا كرد اما بايد مراقب بود كه درست از همين زاويه، از حسها و انرژيهاي عاطفي، بهرهبرداري سطحي و مقطعي نشود. به طور قطع، جامعه ايراني كنشگري اجتماعي را فراموش نكرده بلكه بر اثر سياستهاي نادرست، موقعيتهايي به جامعه تحميل و تزريق شده كه يكي از پيامدهاي آن كرختي و بيتفاوتي به امر اجتماعي و آن چيزي است كه بهبود وضعيت جامعه ناميده ميشود. همه ما در وضعيتهاي بحراني به دليل واكنش فطرت انساني و بروز قدرت همدردي و همدلي، نسبت به همنوع و موقعيت ديگري عكسالعمل نشان ميدهيم. اتفاق ناگوار زلزله باعث شد كه مردم بدون توجه به جرياناتي كه در جامعه غالب شده، براي همنوعان خودشان قدم بردارند و اين، سرمايهاي بزرگ است كه بايد مدنظر تصميمگيران قرار بگيرد.
جامعه ما بيش از هر زمان ديگري نياز دارد كه به صورت بنيادين عوامل كرختي و بيتفاوتي مردم نسبت به امر اجتماعي را ـ حتي در موقعيتهايي غير از مواقع بحراني ـ بررسي و تحليل كند. مشاركت بيسابقه مردم در زلزله اخير و ديگر مصايب و شدايد كه ايثارمندانه بود، بهخوبي نشان ميدهد كه جامعه ايران هنوز زنده و بالنده است و قلب آن ميتپد. اين مايه اميدواري است اما آنچه نگرانكننده است فاصله و شكاف ميان جامعه و امر سياسي است كه بسيار عميق شده و شايد روزي براي پلزدن ميان آنها، خيلي دير باشد.
نظر شما